آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بادامی تلخ!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

روز-دل نوشتِ خیس* رمز همیشگی*

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سی و پنجمین جمعه ی انتظار

سلام

سلامی استوار و مقاوم و سخت در برابر این روزهای پُر از کارزار و جنگِ نرم!


از کجایش برایت بگویم که تو زودتر بیایی را نمی دانم...

اصلا نمی دانم از کجا شروع کردن، مُـد است!

آخر این روزها هر کاری بکنی می گویند ببین ،مُـد چیست!

مُـدی که نه در این سرا و نه بر اساس دین توست که بر پایه ی حکومتی ست که ادعای چشمی جهان بین دارد. دیگر نه می شود در جبهه ی مُدی ها باشی و نه می شود در جبهه ی آنان که دم از اخلاص می زدند باقی بمانی...

اخلاص ها و اخـ ـلاص گرایان، «ـتــ» دار گشته اند آقا جان! و می گویند مُد شده است!

و دیگر نمی شود به ا ـمینان ِ مردم، «ط»افزود...!

می گویند مُد شده این روزها هر کس سفرهای آن طرف آبی برود و زودتر از آن هر آنچه برای خودش بوده و خصوصاً، *نبوده است* را بدرقه کرده باشد!


می روی شلواری بخری تا سرمای این روزها به حسرت سیلی به پاهایت بنشیند اما شلوارها همه پاره پاره است! می گویند مُد شده است پاهایت نگین ِ لی بودنش گردد!

و کسی چه می داند خنجر بر دین و ایمانِ خدایی او زده اند نه بر شلواری که بر پایش می نشیند!


می روی شالی بخری تا ماهی های جورواجور در آبشار موهایت شیرجه نروند! آنوقت می بینی یا تور است یا تا فرق سرت بیشتر پیش نمی رود یا جای مخصوصی دارد که از فرق سرت تا پایین قرار گیرد! دلیلش را می خواهی، می گویند مُـد شده است! مُـد شده طرحی از شال را موهایت رقم زند!!!

هر روز در جایی خبری تازه می رسد که دوباره به حریم مقدسی، تجاوزی بی شرمانه رخ داده است! حتی به دخترکی معصوم،‌در سرشماری ها هم رحم نمی کنند و به اجبار فاجعه ای رخ می دهد شبیه آنچه در باغی بود و ....و هر روز و هر هفته از این جور خبرها هست مهدی جان!

راننده ی تاکسی می گفت شنیدن این خبرها هم انگار مُــد شده است!!!


به هر سو می نگرم یا دست بر هر چه می گذارم همه حکایت از رخنه ی نرمی دارد به نام رخنه ی نرم چشمی جهان بین! و خود جنگی ست سخت با رخنه ی نرم بر اعتقادات ایمان گرایان این روزگار...

مُد در جای جای زندگی مان رخنه کرده انگار! مُدی که مبدّعانش همان هایی هستند که شیطان رجیم را غیر رجیم می دانند!!!


و چرا تو هنوز ساکتی مهدی جان؟!!!!

چرا نمی آیی؟؟!!!


مگر این همه نادانی و ناآگاهی را نمی بینی؟ مگر این همه نفس های تنگ شده در خلال ِنرمْ خفه کردن ِایمان ها را نمی بینی؟ پس کِی رسیدنِ تو مُد می شود؟! پس چه وقت،‌برای تو گفتن و از تو نوشتن و العجل العجل گفتن برای تو مُد می شود؟!


آنان غیر دین را دین جلوه می دهند و راه زندگی!

اینان دین را به صلّابه می کشند و متنفر از راه اصلی زندگی!


دلم همان اجرای دینی حقیقی را می خواهد که مجری اش دیگر جز تو، آقای مهربانی ها،‌کسی نمی تواند باشد...

دینی که خدایی ست و خدایی ها، باید راه و رسمش را بر تمام لحظات زندگانی مان گردافشانی کنند... تا همه در صراطی جای گیریم که صراط مستقیم است... و می رسد به خدایمان... به یکتای بی همتایمان... یگانه معبود هستی...


دوباره ندبه ای ست و دوباره فریادهای عاجزانه ی قلب های پاره پاره ی ما مهدی جان!


.¤*اَیْنَ هادِمُ اَبْنِیَةِ الشِّرکِ وَ النِّفاقِ*¤.


*¤. کجاست آنکه بناها و سازمان های شرک و نفاق را ویران کند .¤*




به امید روزی که آمدنِ تو نیــــز مُـــــــــد گردد مهدی جان...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

خیسم کن..خـ یـ سـ خـ یـ سـ خـ یـــ س

ببار بارانم

خیس کن تمام وجودم را

خیس کن خاطراتم را...

ببار بر قلبم بارانِ من

ببار بر خوابم

بر رویاهای شبانه ام

ببار بر روحم بارانم

ببار بر دستان خالی ام

بر دعاهای بارانی ام بارانم...

ببار به حرمت چشمانش...

ببار به حرمت دل پاکش..

ببار تا دوباره میانبری زنم به زلالِ پاکِ دریایش..

ببار و خورشیدمان را نور چشمانش کن...


ببار بارانم..

ببار تا اشک هایم گم شود در لابه لای تو

ببار و لبریز از طراوتم کن..

ببار و مرا خیس ِ سخاوتش کن..

خیس ِ خدایی اش...

خیس ِ مهربان ِ بی منتهایم زلالم


ببار بارانم

تا دوباره با بارانی پاییزی همان شوم که بوده ام

دخترکی با دلی بارانی...در محفل دل های بارانی


روزها بود دلم در گرمای خورشید، یادش رفته بود از جنس باران است

ببار و مستم کن از عطر ِ خوشت بارانم


می چرخم و می خندم و می پرم

شاد ِشاد ِشاد

دخترکی که‌ آهویی می پرد در این باران...

و خیز می رود تا دل چاله های پر از آب

با کوله ای بر پشت

و قلبی پر از خدا...پر از عشق...پر از زلالیِ باران


ببار بارانم

ببار تا گم شوی در آبشار خروشان موهایم...

ببار و شیرجه بزن تا اعماق مغزم مگر بارانی گردد این سرسرای جبر و محاسبات و اعداد روزمره ...

ببار و برو... جویباری شو در پیچ و خم افکارم... و بشوی هر آنچه ناپاکی ست..

بشوی تمام کینه ها را

بشوی تمام وابستگی ها را

تمام بغض ها را

تو فقط ببار و بشوی و برو...

برو تا برسی به دریایم... دریای دلِ بارانی ام زلالِ من...



http://s2.picofile.com/file/7185160000/16112011447.jpg



یادت نرود بارانم


خیسم کن...


خــ یــ ـســـ ِ

خــ یــ ـســـ ِ

خــ یـــــ ـس



http://s2.picofile.com/file/7185165050/16112011445.jpg


رگبار۱:

اولی عکس کوچمون

دومی عکس کوچه بغلی مون

امروز ظهر.بارون شدید...

داشتم رانندگی می کردم عکسم می گرفتم خدمات وبلاگ نویسان جوان , قالب وبلاگ               www.bahar-20.com

رهـ ا تـــ ر از همــ یـ شـه ام

درست از یک روزی

تو بلند می شوی و می بینی دیگر خودِ دیروزت نیستی

درست از یک روزی

تو عوض می شوی.تغییر می کنی. پوست می اندازی...

درست از یک روزی

یک جایی

یک اتفاقی

یک حادثه ای

تو دیگر توی همیشگی نیستی...

و حس می کنم من از روزی شبیه یکی از همین روزهای جاری دیگر من نیستم!

باورت می شود دیگر تنم به پاهایم سنگینی نمی کند؟

باورت می شود حس عجیبی ست این روزها در من؟

باورت می شود در اوج خلأیی عجیب! مَـکِشی ندارم؟

امروز جاده ها را یکی یکی مُهر می زدم.اما نه رد پایی می ماند و نه سنگفرشی اخم می کرد از سنگینی ِاصابتم...

امروز من انگار پرواز می کردم...

حس عجیبی دارم این روزها...

همین که بگویم پاهایم، قلبم، روحم روی زمین و با زمینیان نیست، شاید برایت کافی باشد...

امروز باور کن برای دخترکی زیر تکه ای از آسمان خدا، زندگی جور دیگری بود...

امروز رها تر از دیروز بودم و دیروز رهاتر از روز قبل...

شاید فردا

شاید پس فردا

بال هایم بازگردند و من نیز رهسپار فراتر از زمین و زمینیان شوم...


آری

تو باور کن

همین امروز

من

دیگر

زمینی نیستم...


http://komakamkonkhoda.persiangig.com/image/kh11.jpg


رگبار1:

نمی تونم هیچ توصیفی داشته باشم به حال این روزهای خودم...

من دارم کجا می رم؟

راهم درسته؟!

نمی دونم...


رگبار2:

حالم خیلی خوبه...

چون در بند نیست!

آزادِ انگار

رهای رها

...

..

.