آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

سی و چهارمین جمعه ی انتظار

سلام آقای من...


آری

اینبار حس عجیبی ست در من!

اینبار دلم می خواهد تو را آقای خودم خطاب نمایم...

دیگر برایم روزهای جمعه با یاد تو شروع می شود...

و چقدر دلم می خواهد این چله نشینی حضورت را در لحظات زندگی ام تداوم بخشد مهدی جان.

و امروز ۳۴ مین جمعه است که برای تو و به عشق آمدن تو می نویسم و می گویم و می خوانم و ...

امروز انگار روز عجیبی بود... روزی که انتظار نامه ام طولانی تر از همیشه گشته بود و همه ی آن ها به دست باد پرپر شد... و دیگر کلامی از آن همه طومار نوشت امروزم یادم نبود...

حالا که فکر می کنم می بینم شاید آن نجوای انتظار، رازی میان من و تو بوده و کسی را نشاید که به حریم واژه هایش پای اندیشه بگذارد...آخر از رازی گفته بودم که...

چه خوب شد همه چیز پاک شد...


و می بینم هنوز حرف هایی هست که باید در خلوت شبانه ام بماند برای همیشه...

عاشقانه نوشت هایی که از اعماق قلبم برمی خیزند...

آن ها که فقط مخاطب خاص خودش باید بخواند


تو امام مایی!

.....

...

.

امامتت را هزاران بار بر لب آورده ام... بارها و بارها شهادتت داده ام اما نمی دانستم چرا امامان ما فقط ۱۲ نفر بوده اند! و همیشه با خود می گفتم مگر آن ها چون ما انسان نیستند؟ چون ما نمی خورند؟ نمی خوابند؟ نمی خندند؟ نمی گریند؟

مگر آن ها مانند آدمیان راه نمی روند؟ حرف نمی زنند؟

اصلا

مگر آن ها چون ما زندگی نمی کنند؟


اما امروز فهمیدم امامت، ورای همین چند واژه ی کنار هم چیده شده است...

«امام،ادارک و احساسی فراتر از دیگر مردم نسبت به هستی و خداوند دارد.احساس حضور بی انتهای خداوند»...

امام هر آنچه را می نگرد به عمق آن پی می برد... به لحظه و کیفیتِ خلقتش،به تک تک نفس هایش تا بدان لحظه، به مراحل زندگانی اش...

حتی به کاشت های بی برداشت این مزرعه سرای هستی هم پی می برد...و به برداشت در دنیای خدایی مان... همان که در دوردست ها روزی زمانی از آنِ ما می شود...


دیگر نمی خواهد کنار او،‌ خودت را تعریف کنی یا حتی شخصیتت را و نیتی راکه در دل داری، شرح دهی و به اثبات برسانی...

تو فقط نگاه کن...

با سکوت

و آنوقت به تو خواهد گفت تو چگونه ای! تو کیستی... چیستی و تا بدین لحظه چگونه زیسته ای...

تو فقط نگاه کن

آنوقت او ، امامت را می گویم، به تو راه زندگی نشان می دهد... تو را در راهی می برد که صراط مستقیم است... همان که بیشتر از همیشه به خدا نزدیکمان می کند....

تو را آرام می کند... و رها از تمام دغدغه هایی به نام مشغله های روزمره ی زندگی!

به تو انگیزه می دهد... انگیزه ی زندگی کردن و امتحان دادن... به تو امید می هد... یاری ات می کند...

ساده بگویم:


او برای تو ماهی نمی گیرد اما ماهیگیری را به تو نشان می دهد...


.....

...

.

و تو امام مایی مولای من...


فقط...

می دانی چه چیز سراپای وجودم را به لرزه در می آورد مهدی جان؟!

اینکه هنگام قرارمان بر چهره ات اخم بنشیند...

اینکه بگویی آی بانو! تباه کرده ای! زندگی ات را! انسانیتت را!خودت را...

اینکه آن زمان در برابر تو آقا جان،‌سر افکنده تر از تمام آفتابگردان های شب گردم...


و می ترسم...

از آن زمان می ترسم که من باعث سربلندی تو نباشم آقا جان!


دلم می خواهد آن زمان که روبروی تو ایستادم، نور رضایت بپاشی بر سراسر وجود خسته از انتظارم آقای من!


نمی دانم گاهی چگونه می شود خوب بود،‌خوب ماند، و خوب زندگی کرد...

کاش رسمش را نشانم دهی تا آن زمان به بودنم،‌به انسان بودنم،‌به منتظر بودنم، افتخار کنی...


و کاش

سرمان

وقت ظهور

تا آخرین حد

بـــالا باشــــد...

به نشانه ی رضایت تو مولای من...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


ادامه مطلب ...

دنیای مجازی من!

همیشه آدم هایی هستند که خاطراتشان را زودِ زود از یاد می برند...

و تو را در خاطرشان برای همیشه در بایگانی قرار می دهند... همان جا که شاید ماهی   سالی   قرنی به یادت بیفتند و تازه اگر یاد خاطرات خوب تو باشند خیلی که به تو لطف و محبت داشته باشند، می گویند یادش به خیر...

اما این آدم ها انگار نمی دانند اگر امروز بزرگ شده اند یا تغییر کرده اند برای همان روزهای خوبی بوده که با یکدیگر در دانشگاه زندگی درس ِدوستی پاس می کرده اند...با هم تقلب می کردند. با هم درس می خواندند... حتی گاهی برگه هایشان را عوض کردند و خودکارشان را یکی انتخاب می کردند تا امتحان زندگی را برای همدیگر جواب دهند...

و خدای مهربان چه مراقب خوبی بود که به خاطر امدادهای غیبی،خط قرمز بر برگه هایمان نمی کشید...


و دنیای مجازی من!

اینجا...

اینجا و خاطراتی که از کلمه به کلمه هامان برای دوستانمان به جای می ماند،‌تا سالیان سال جاوید است...

گاهی رگبارخوانی دارم! می روم به همان روزهای اولم... ماه های اولم...درست یک سال پیش یا شاید هم کمی کمتر و بیشترش را می خوانم...

به نظراتش که می رسم حس غریبی تمام جانم را پُر می کندو تنها آهی می ماند و جملاتی با افسوس فراموش شدنی که برای من همیشه اگر هم اتفاق بیفتد گران تمام می شود...

گران تر از گزهای خوشمزه ی اصفهان...!!!



چقدر آدم ها زود عوض می شوند...


و روزی با استاد کورش بحثمان سر همین حرف ها بود... وقتی تحلیل می کنی می بینی همان آدم ها را با شخصیت های قبلی شان بیشتر دوست داشتی و دلت هنوز برایشان تنگ می شود...


می بینی گاهی عوض شدن ها خودت را از خودت دور می کند... از خدایت... از دوستانی که تو را یاد خدا می انداختند... از پاکی و صداقت دوستی های این دنیای مجازی...


امروز خیلی هایی که روزها قبل اینجا خانه خودشان بود دیگر نیستند...

دیگر نه اس ام اسی می دهند نه تماسی می گیرند نه آفی می گذارند نه حتی حالی از ما می پرسند...


حتی یکی دو نفر هم از تو به نامردی! کینه بر دل گرفتند و رفتند تا دور دست ها مگر خود را در خودشان بیشتر از قبل پیدا کنند...


روزهایی در زندگی مان هست که به قول گل مریم flash back می زنیم به خاطراتمان...

گاه از یادآوری و خواندنشان خنده تمام چهره مان را پُر می کند و گاه گریه میهمان چشمانمان می شود...

اما

حالا می بینم خیلی ها هستند پس از یکسال دوستی مجازی تغییر چندانی نکرده اند...

طوفان ها چه بد و وحشتناک زندگی شان را لرزانده اما آنان استوار ایستاده اند و می جنگند...

همچنان می جنگند و شاید گاه خودخواه تر از همیشه دیگران را قربانی خودشان کنند...

و کسانی هستند که هر روز باید برایشان فاتحه خواند چرا که با اولین زلزله با خاک یکسان گشتند و رفتند یا اینکه روحشان در جسمی دیگر است اما! اما هنوز دلشان برای همان جسم اولی شان در تب و تاب و دلتنگی است!


این روزها فرصتی برای نوشتن و آمدن به خانه هایتان را نداشتم...

اما رگبارخوانی هایم ادامه داشت و بیشتر از همه حرف های شما دوستان مهربانم که چه اینجا باشید چه نباشید چه فراموش کرده باشید یا حتی فراموش شده باشید،برای من هنوز عزیز و گرامی هستید...

گاهی برای یافتن خودت، برای اینکه بدانی تو چه بوده ای و چه شده ای باید به عقب بازگردی....


امروز

آری همین امروز

برو و بازگرد به روزهای قبلت...

به همان روزها که چه خوش بودیم و صادقانه یکدیگر را ورای مرزهای دست و پا گیر، به پاکی دوست داشتیم و یاد می کردیم...


همین امروز

آری همین امروز که به نماز ایستادی، برای تمام دوستان دنیای مجازی ات از ته اعماق قلبت دعا کن...


و ببخش


هر آنکه تو را آزار داده...

هر آنکه به نا حق با تو به دشمنی برخواسته

هر آنکه روزهای تلخی را برای تو رقم زده

هر آنکه گریه بر گونه هایت نشانده...


ببخش

به حرمت سلامی که گذشته ها چه گرم و صمیمانه ادا می شد


ببخش

به حرمت دوستی های پاک و بی ریایی که دیگر در زندگی ات تجربه نکرده ای...


و یادت باشد هر گل بوی خاصی می دهد...

یکی بوی گل مریم می دهد،دیگری گل رز، دیگری اطلسی... یکی بوی گل نرگس می دهد... یکی بوی شمشاد های پر عطر را می دهد... یکی می شود همان امین الدوله ها...

و هر کس رنگ و بویی دارد برای تو و برای خودش!



و هیچ وقت

دوستی هایت را

به قیمت گزاف دل شکستن، زیرپا نگذار...



امروز...

آری همین امروز

ببخش و بازگرد به خود قبلی ات...


من به فرینازم

تو به خودت

او به خودش

.....


تو مگر چند وقت یک بار آنتی ویروس هایت را آپدیت نمی کنی؟

یادت باشد

تو نیز باید آپدیت گردی ...

پاک شوی از کینه ها

از ناراحتی ها

از دلخوری ها

امروز خودت را با آخرین ورژن انسانیت، آپدیت کن...


http://s1.picofile.com/file/6233916496/6666666.jpg



رگبار1: اگه روزی، زمانی باعث ناراحتی کسی شدم ازش معذرت می خوام...


رگبار2: در تمام این روزهایی که اینجا بودم، تنها یک نفر با دلخوری اینجا رو واسه همیشه ترک کرد.... از ایشونم معذرت می خوام! گرچه همیشه تقصیر دو نفره نه یک نفر!


اصلا و به هیچ عنوان دلم نمی خواد هیچ کس تحت هیچ شرایطی از فریناز رگبارآرامشی ذره ای ناراحت و دلگیر بشه....




                               امروز

                                           بیاین

                                                      خودمون رو

                                                                          آپدیت کنیم

                                                                                             با آخرین ورژن انسانیت...



سی و سومین جمعه ی انتظار

سلام...


سلامی ساده اما با سه نقطه چین تا بی نهایت...

و تو خود می دانی سلامِ من امروز چه رنگی دارد آقا جان

امروز هم روز عجیبی ست!

شاید مانند دیروز!

اما نه!  دیروز که برای خود روزی بود فراموش نشدنی! روزی پر از نیاز و ناز و راز...

فری ناز پر از نیاز بود و او دنیا دنیا ناز... و این بود  تنها راز میانمان...


راستی مهدی جان! تا به حال ناز کشیده ای؟

نازِ خدایمان را...

همان که معشوق ماست و عاشقمان...

آری... دیشب فاطمه می گفت خدا عاشق فرینازش است!

و من لرزیدم...

به یکباره گوشی از دستم افتاد... با تمام وجود لرزیدم... من   خدا   عشق!!!

و دیدم مگر عشق چیست!

هر گاه به یادش باشی قلبت می تپد، چشمانت برق می زند... زیباتر از همیشه می شوی...روحت جان می گیرد... آرام تر می شوی... و رها... رها از زمین و زمان...

هرگاه دریادت کنار تو باشد،دلت می خواهد زمان بایستد و تو فقط عاشقانه بخوانی و او را مدح و ستایش کنی

تو بگویی و او لذت برد از احساست... از عشق نابت... از پاکی نگاهت... از زلال کلامت...

و آنگاه که واژه کم آوردی، سرِ تعظیم فرود می آوری بر یگانه هستی ات... بر خدایت... پروردگارت...یکتای بی همتایت...


راستی آقا جان! آن لحظات عاشقانه با خدایمان، ما را یادت هست؟

می شود آن هنگام به یادمان باشی؟

می شود سلام دهم برای آن لحظه ها؟

لحظه های دو نفره ای که تویی و خدایت... منم و خدایم... او و خدایش.... و خدایمان یکیست... او قل هو الله احد است...


صبح پنجره را گشودم... نسیم سردی می آمد... سرد.. خشک... آنقدر که مغز استخوانم را می سوزاند...پنجره را بستم... امیدم از آمدنت در این جمعه هم نا امید گشت...

اگر می آمدی نسیم سحری هم مهربان تر بر قلبم تازیانه می زد...

اگر در راهِ زمین بودی خورشید بی وقفه بر سراپای منتظرم می تابید...

اگر امروز زمین پُر از تو می شد، بدی ها از خواب بیدار نمی شدند! اما باورت می شود من با صدای بدی ها از خواب پریدم؟؟؟


امروز هم نمی آیی...

این را کاج روبروی پنجره ام برایم گفت...

کلاغی که به عادت از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پرید...

این را گل اطلسی باغچه مان می گفت که سرش را تا آخرین حد ممکن پایین انداخته بود...

امروز خورشید هم گفت تو نمی آیی... رفت پشت ابرهای پُر از بغض  پنهان گشت...


آری امروز نمی آیی...


اما من می خواهم سلام دهم...

درود فرستم بر تو آن هنگام که به مدح و ثنای خدایمان می ایستی...

می خواهم بر تو سلام دهم در سجده های عاشقانه ات، در رکوع های خاضعانه ات، در ربّنای خالصانه ات، در هر کلامت آقا جان...

تو را سلام می دهم در صوتِ کتاب خدایمان... تو را در العفو العفو گفتن هایت... تو را در تهلیل و تکبیرت سلام می دهم مولای من.

من تو را هر صبح و عصر سلام می دهم...

هر شامگاه زیر نور ماه...

تو را هر روز سلام خواهم داد و یادت می شود خورشیدِ آسمانِ انتظارِ من...


و دلم گواهی می دهد روزی خواهی آمد...

روزی از راه پاکی ها...

روزی از سرزمین جوانمردی خواهی آمد

و روبرویت خواهم ایستاد و خواهم گفت:


سلام ...


همان سلام با سه نقطه به نشانه ی دنیا دنیا حرف نگفته...



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید



ادامه مطلب ...

0 & 1 »»»Flight

شاید زندگی چون موشک آماده ی پرتاب باشد!

 0 و 1 که تمام شود, آماده می شوی برای پرتابی تا بیرون از این کره ی خاکی....

می روی تا ماه

تا داغیِ خورشید

تا سرخیِ مریخ

تا چشمکِ ستارگان

می روی تا حلقه های زحل

می روی تا وسعت مشتری

می روی تا گرمای عطارد

و می روی بالا

باز هم

می روی بیرون تر از کهکشان راه شیری

می روی در جایی که پُر است از این کهکشان ها

پُر از سیارات دیگر

می روی بالاتر

آنقدر بالا 

تا برسی به بی نهایت

می روی تا بی نهایت

همان جا که دیگر آدمی نیست

همان جا که جسمت نیز دست و پاگیرت نیست

همان جا که بال داری

که پرواز می کنی

که روحت می پرد روی یکی از آن همه ستاره...


می روی تا بدانی چرا ستاره ی زندگی تو

روزهاست خاموش گشته است!


تو می روی

باز هم بالاتر

فراتر از بینهایت...

آنجا که خداست

آنجا که ...

اما

خدا همه جا هست...

حتی در همین کره ی خاکی !

حتی همین جا

زیر رگبارم...

زیر آرامش رگباری ام

ولی

نمی دانم چرا

چون آن ماهی درونِ آب گشته ام که تشنه ی دریاست

و بی تابِ دریا، تمام اقیانوس ها را زیر ِبال گذاشته است!


و نمی دانم چرا دلم دیگر به دنیا بسته نمی شود

به آدم هایش

به هر آنچه دارم و ندارم...

به دوست داشتنی هایم..

به یادگاری ها

 حتی به عروسکم...

نازنینم که شبی بی او به صبح نرسیده


و نمی دانم چرا دلم دیگر به دریایم بسته نیست

به بانویی نا آرام

به رگباری پر از خدا


چرا دل من روزهاست از سینه ام رخت بربسته؟

کجاست؟

او را جایی جای نگذاشته ام!

نه در چشمان کسی نه قلب دیگری نه خانه ای نه کلبه ای

نه

هیچ جا!

حتی در خواب های عجیب این چند شبم...


دلم

بی اجازه

پرواز کرده است


تا تو...

تا تو معبودم...

تا تو مهـــربانم...

تا تو یگانه یکتایم...


دیده بودم لباس هایش به تنش زار می زنند

اما نمی دانستم تا این حد می شود دلی تنگ گردد...

می شود دلی آن قدر از خالی بودن، مچاله شود که خود، دنبالِ صاحبش برود..

دنبالِ تو پروردگارم...


آری

دلم آمده

آمده دنبال تو مهربانِ بی منتهایم...


ببین

ببین خانه ات را

نه به کسی داده ام نه به کسی خواهم داد


من

تو را

فقط

تو را

صاحبش

می دانم...


دلم

روزها پیش

0 و 1 ش را گفته بود...

و چرا من نفهمیدیم!

نفهمیدم چرا این قدر سبک شده ام

و سنگینی پاهایم دیگر روی زمین حس نمی شود...


شاید

شاید

روزی

من نیز

دنبال دلم رفتم...

دنبال صاحبم...

صاحبی که صاحبش خداست...


و خدای مهربانم صاحب من...


روزی 0 و 1 ام را فریاد می زنم و می آیم به سوی تو...

و گرد و خاک خواهم کرد...

همه چیز محیا خواهد بود برای صعود تا بی کران ها

تا تو معبود یکتایم...

تا تو یگانه صاحب قلب دریایی ام...


تا تو و قلبم، که روزهاست از زمین رخت بربسته است...


روزی

من نیز

بال خواهم داشت

و تا تو خواهـــــم آمد....




http://www.atta.ir/wp-content/uploads/immigrantsong.jpg


امروز.،؛!؟

حالم امروز...


نه از حالم نپرس


فقط

می توانم بگویم

امروز

دستانم برایت می گویند

دستانم برایت می نگارند


حالم را

درکلماتی بدین سان محدود

جا می دهند


دریا را چه به جویی جای دادن آخر؟!


من

امروز

واژه می خواهم

واژه کم آورده ام

امروز

حال من

می نگارد برای تو

برای خودم

برای حالی که دارد

برای دل بی قرارش

برای تمام اشک های شب گذشته ام

برای پلک های ورم کرده ام

برای بغض ناتمام من!

برای همه ی دلتنگی هایم

برای تو معبودم


امروز

دستانم

برای تو می گویند

دستانی که از قلبم فرمان می گیرند امروز

نه مغزم

تا بدانم

تو

هنوز

هستی


آری معبودم


دلم

بهانه ات را می گیرد


امروز

حال من

خوب

نیست...


امروز

صبر من

...

در هوای صفر و یک ها

خود را پنهان می کند

تا به صفر و یک زندگانی اش نرسد


و چه قدر فرق است میان این دو صفر و یک!


امروز

روز عجیبی ست


شاید

نه شبیه دیروز است

نه شبیه فردا


امروز

ساده برایت بگویم


حالم


آری 


فقط

حالم

خوب نیست...



http://s2.picofile.com/file/7173831391/dehgir.jpg