آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

رهایی

هواللطیف...


چند سال پیش، چشمه ی احساسی از وجودم به غلیان درآمده بود و یادم هست که عاشقانه می نوشتم و حتی احساسات خوب  و بد و عشق و نفرت و غم و شادی هایم را در قالب زیباترین استعاره ها می گنجاندم و آنقدر غیرمستقیم حرفهایم را می زدم که آخر کار هم آرام شده بودم و هم در لفافه حرف هایم را زده بودم... آن زمان یکی از دوستان می گفت مواظب باش گرفتار روزمرگی ها نشوی! و راست هم گفت... آن زمان نمی فهمیدم چه می گوید!

از یک زمانی به بعد که دیگر دریچه ی احساسم را به روی خیلی از مسائل زندگی ام بستم، آن غلیان خوش جوش و خوش خروش دیگر اتفاق نیفتاد و حالا که فکر می کنم آخرین باری که عاشقانه نوشته ام را یادم نمی آید و به حرف همان دوست خوب رسیدم که گرفتار روزمرگی ها شدم و آن ها را نوشتم و نوشتم و نوشتم

دریغ از اینکه آدمی با قلبش زندگی میکند و گاهی که اوضاعش خوب نباشد همه ی زندگی به پیش چشمانش تیره و تار می شود و لحظه های خوب اما حتی کلاغ های سیاه هم به او لبخند می زنند...

دلم میخواهد فارق از تمام بزرگ شدن ها و تمام دغدغه ها و مشکلاتی که مرا از این روزها خسته کرده، گوشه ی دنجی بنشینم و آهنگ آرامی را گوش کنم و فقط عاشقانه بنویسم... و چشمه ی قلبم بجوشد و دوباره پر از احساسات ناب باشم و حالم خوب شود...

دلم ارتفاع میخواهد... یک ارتفاع خیلی خیلی زیاد، جایی که خانه ها را مکعب های کوچکی ببینم و آدم ها را نقطه، و آنجا به این فکر کنم که از این بالا همه چیز خوب  و آرام است اما آن پایین در دل هر کسی چه دنیای آشوب و بلوایی ست...

دلم باز هم ارتفاع میخواهد و کوه هایی پیوسته، تا فریاد بزنم که خدایا باش، در تمام لحظه هایم باش، و صدایی از کوه ها بیاید که هستم هستم هستم...و دلم آرام بشود که این روزها خدایی هست که همیشه بوده و من ندیده ام او را... خدایی هست که هیچ گاه مرا تنها نگذاشته و مراقبم هست حتی با تمام سختی ها و مشکلات و ناآرامی ها اما او آرامش بخش دل هاست...

از روزمرگی ها خسته ام

دلم میخواهد عاشقانه بنویسم

اصلا بگذار بی مخاطب باشد

تمام عاشقانه های دنیا که مخاطب ندارند

دلم از آن عاشقانه های پر از عشق و آرامش میخواهد و بازی با زیباترین کلمات و آنقدر جاری شوم که صفحه های سپید اینجا همه رنگ و بوی عشق بگیرد و حالم را خوب کند

دلم میخواهد از تمام این روزمرگی ها فارق شوم

شاید هم دریایی باشد و انگشتان پاهایم لا به لای ماسه ها برود و در آب در امتداد ساحل بدوم و بدوم و بدوم و عظمت دریا را به نظاره بنشینم و کمی بزرگ شوم...

بزرگ و بی انتها مثل دریا

دریایی که ته ندارد و آخرش به آسمان وصل می شود

و چقدر بزرگی دریا را دوست دارم

و چقدر دلم تنگ شده

و چقدر دلم عاشقانه میخواهد

عاشقانه هایی ناب....