آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

روزهای سختی از جنس کرونا!

هواللطیف...


از آخرین باری که اینجا نوشتم نمی دانستم چند روز بعد گرفتار ویروس عجیبی می شوم که چند ماهی ست سر زبان همه افتاده و تمام دنیا را درگیر کرده است...


من با کودک درونم و ویار شدید بارداری ام روزها را یکی یکی به امید بهتر شدن می گذراندم و سعی می کردم از حتی همین روزهای سخت و بی حالی بارداری ام هم استفاده کنم، اما یک باره ویروسی در جانم نشست و مرا زمین انداخت که فقط از خدایم می خواستم هدیه ی قشنگ و آسمانی ام که درونم جای گرفته،صحیح و سلامت باشد...

حالا بیشتر از دو هفته از تمام آن روزهای سخت کرونایی گذشته است، هنوز هم در قرنطینه به سر می برم اما خدا را شکر که خدایم مرا یاری نمود و به من و این هدیه ی الهی رحم کرد و قدرت مقابله با آن روزهای سخت را در جانم نهاد...

از حالا فقط دعا می کنم که این ویروس به طور کامل از وجود من و مادرم که متاسفانه به خاطر مراقبت از من مبتلا شده، برای همیشه برود، بدون هیچ عارضه ای... و دوباره بتوانم بوی تربت درون سجاده ام را با تمام وجود استشمام کنم و گل های اطلسی بلوار خیابان ها را .... دلم می خواهد دوباره بوی عطر مورد علاقه ام مرا مست کند و طعم خوش غذاهای مادرم مرا دیوانه...

از خدایم تمام این ها را هم برای مادرم می خواهم که صحیح و سالم بشود و هر دویمان بتوانیم این ویروس را با قدرت از وجودمان برهانیم...


وقتی به این فکر می کنم که این ویروس می توانست خیلی بیشتر از اینها حال من و عزیزانم را بد کند و من هم می توانستم یکی از همین آمار روزانه ی فوتی ها باشم، تمام وجودم به لرزه در می آید که چقدر مرگ به ما نزدیک است... انگار همین دور و برها می چرخد تا وقتش برسد و دستمان را بگیرد و با خودش ببرد...

حالا که حال و اوضاعم خیلی بهتر شده و در دوران قرنطینه ی دومی به سر می برم که این ویروس به طور کامل از وجودم برود، تنها و تنها خدایم را شکر می کنم برای اینکه فرصت دوباره زیستن را به من و عزیزانم عطا نمود، و من حالا زندگی می کنم به امید آمدن هدیه ای که درونم روز به روز در حال بزرگ شدن است و از حالا دلم برای صورت زیبایش، چشم های قشنگش، دست های کوچکش، لب های غنچه ای اش و بوی نوزادی اش غش می رود...

از خدایم خواسته ام تا فرصت مادر شدن را از من نگیرد و اجازه بدهد تا این روزها به خوبی سپری شوند و به روز موعود دیدار این هدیه ی الهی برسم...

انگار تمام این سال ها زیسته ام برای همچنین لحظه هایی که سراسر انتظار است... این حس حالا که از این بیماری وحشتناک نجات یافته ام و روزهایی را گذراندم که مرگ از رگ گردنم به من نزدیک تر شده بود، خیلی خیلی زیادتر از قبل شده، چرا که فهمیدم همانطور که بسیار دعا کردم تا خدا مرا لایق مادری بداند و طفل سیدی را درون من به وجود آورد، باید بیشتر از آن دعا کنم که این سفر نه ماهه به سلامتی به پایان برسد و لذت مادر شدن از لحظه هایم سلب نشود...


برایم دعا کنید... برای هدیه ی الهی درونم بیشتر دعا کنید که صحیح و سالم باشد و در امان از تمام این ویروس ها و میکروب ها و تمام بدهای دنیا...

دعا کنید که حال خودم و مادرم به زودی خوب خوب بشود و بقیه ی این دوران شیرین به بهترین شکل ممکن سپری گردد و خدایم به من و میوه ی درون دلم رحم کند و روزهای خوبمان دوباره بیایند...


خیلی خیلی خیلی مواظب خودتان باشید، ان شالله که به زودی زود این ویروس لعنتی ریشه کن شود و از زندگی هایمان جوری برود که انگار هیچ وقت نیامده بود.

به امید روزهایی همچون گذشته که قدرش را ندانستیم و حالا در حسرت یک دست دادن، یک روبوسی، یک آغوش گرم مانده ایم...


خدای مهربانم

همیشه خدایی هایت در حق این بنده ی ناچیز بینهایت بوده است

همیشه آنگونه که لایق خدایی کردن بوده ای بخشیده ای و هر آنچه داده ای فراتر از تصورات من بوده

شکر و هزاران هزار بار شکر برای بودنت که تنها و تنها تو و آن هادیان از جنس نور در این روزها راه نجات من بودید...

باز هم مثل همیشه منتظر خدایی های بینظیرت هستم خدای بینظیر من


پی نوشت 1: به وقت چهارماهگی و پنج ماه انتظار


پی نوشت 2: فاطمه  جان، تویی که سنگ صبورت همیشه خدا بوده و هست و برترین سنگ صبور است، چه روز خوبی را برای این پیوند آسمانی انتخاب نمودی که ازدواج آن دو نور الهی بود و حالا خدا را هزار بار شکر که تو و همسر عزیزت دراین روز مقدس پیمان یکی شدن بستید و چه خوب روزی و چه خوب پیمانی و فقط برایتان از خدای مهربانم آرزوی خوشبختی و عاقبت بخیری دارم. عشقتان مستدام.