آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

چرا دل ها پر شده از سنگ های جورواجور؟؟؟

یه موقع هایی میترسم از بنده هات...... 

حس می کنم دارن بهم حمله میکنن.... 

حس می کنم خیلی راحت منو فراموش میکنن.... 

نمی دونم چرا ولی حس می کنم الان توی خیلی قلب ها پر شده از سنگای ریزو درشت..... 

راستش میترسم از نگاهاشون.... 

خیلی حواسم هست به اینکه چی می گم یا چه برخوردی باهاشون دارم..... 

 

پس چرا اونا مواظب گفتار و رفتاراشون نیستن؟؟؟ 

چرا خیلی راحت دل می شکنن؟ 

واز صبح تا شب تلاش می کنن واسه ی خودشون..... 

فقط و فقط واسه ی خودشون..... 

 

حس می کنم این همه سنگدلی داره به منم سرایت می کنه.... 

نمی خوام.... 

حاضرم قلبم خالیه خالی باااااااااشه... 

حاضرم اون قدر سبک بشم که توانایی راه رفتن روی این کره ی خاکی را نداشته باشم.... 

ولی نمی خوام با سنگ های جورواجور دلمو پر کنم..... 

 

خدای عزیزم می دونی که نمی تونم این حرفا را به هیچ کسی بگم....پس میام و فقط و فقط به خودت میگم..... 

شاکی ام از بنده هات.... 

ودلم می خوام پر می کشیدم از بین این همه بی رحمی و نامهربانی.... 

 

نمی گم بدهستن... 

خوبن و می خندند وقتی چشم هایشان در دیدگان تو گره می خورد..... 

ولی همش ظاهریه.... 

 

دلم مهربونی می خواد ... 

دلم خنده های واقعی می خواد.... 

دلم سنگ نمی خواد....  

پس تنهام نذار خدای عزیزم که دارم زیر سنگ های آدمای اطرافم خورد میشم.... 

دستمو بگیر تا بتونم بیام بیرون..... 

 

                                                رسم پروازو یادم بده....   

                                          رسم پروازو یااااااااااااادم بده....  

 

محبوب من

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net 

محبوب من

 

شاید سختی بر من غلبه کند

 

شاید ناامید بشوم

 

اما میدانم در هر لحظه ی تنهایی

 

 یکی هست که مرا دوست دارد

 

تویی که میگویی

 

آرام باش من باتوام

 

همیشه

 

همه جا 


تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net

دیگر تاب و توان سنگینی ات را ندارم.....

نمی دانم تقصیر کیست؟؟؟؟ 

توجیحی ندارم برای این روزا ..... 

داری می بینی که چه زجری می کشم از با تو نبودن.... 

نمی گویم نیستی که اگر نبودی من به سرزمین نیستی روانه می گشتم.... 

هستی ... هنوز هم حضور گرمت را با گرمای کم دستانم حس می کنم.... 

پس هنوز هم بنا به عهد عاشقانه یمان حضور داری ....  ولی چه سنگین!!!! 

 

نمی دانم این همه فاصله تاوان کدامین خطاست؟؟!!!!  

دلم بهانه ات را می گیرد بیشتر از هر زمان دیگری....   

می دانم چند وقتی بود که می خواست خانه ای برای خود بیابد که ناکام به وجودم بازگشت.... 

بگذار به حساب کنجکاوی اش.....!!!

دلم را ببخش....این روزها بیقرار تر از همیشه گشته است.... 

لحظه به لحظه تو را طلب می کند.... 

و همیشه تو بودی که آرامش می کردی.... 

با بودنت عرش را سیر می کرد....اما حالا!!!  

 

بگو چه بگویم؟ 

 

بگویم نمی دانم؟ 

نمی دانم که به کدامین گناه این گونه محروم گشته ام از با تو بودن...در تو بودن....غرق شدن در عشق بی منتهایت که برای من پاک ترین دریای حیاتم بود.....!!! 

و حتی نمی دانم که چرا چشمه ی چشمانم را قحطی فرا گرفته است....!!! 

ونمی دانم که چرا دورم از تو.... !!!  

فقط می دانم که خسته تر از همیشه ام...خسته ام از دوری تو.... 

 

مرا به خودت بازگردان....به حرمت گذشته هامان....به حرمت لحظات عاشقانه ای که غرق در تو،فارغ از تمام هستی، به اوج آرامش و نشاط می رسیدم.....   

خدای مهربانم .... 

                    عزیزترینم... بگذار تا لیاقت عشقت را داشته باشم

                       

                             دل بیقرارم بیشتر از هر زمان دیگری تمنای حضورت را دارد

                                               

                                                      به یاری اش بشتاب به حرمت عاشقانه هامان...

  

   

دل من،این بار نمی گذارم مجنون گردی...!!!

نه خواهش می کنم دل من.... !!!              الان نه.....!!!  

دست از تپش های تند و سریعت بردار.... 

نمی خواهم دوباره اسیر شوی..... 

نمی خواهم دوباره مجوز تپش هایت را از برق چشمانی دیگر دریافت نمایی...  

نه خواهش می کنم دل من.... !!! 

به چشمانم سپرده ام که در چشمانش جا خوش نکنند.... 

به احساسم سپرده ام که پرتو های آتشینش را دریافت ننمایند... 

و به تو.....به تو دل قشنگ و آرام من.... 

قول بده که با نگاه های زیبایش ربوده نشوی.... 

قول بده که برق دیدگانش تو را نگیرند.... 

قول بده که چشمانش تا عمق وجودت جاری نشوند... 

بگذار این بار تو  لیلی باشی نه مجنون... 

بگذار تا قلبی برای تو بتپد نه اینکه قلبی را وادار به تپیدن برای خودت نمایی.... 

دل من،بیقراری هایت را حس می کنم.... 

و اینکه چه قدر این روزها بهانه می گیری.... 

ولی صبر کن....  

                           سکوت کن....  

                                                   آهسته تر به تپش هایت ادامه بده.... 

او اگر مجنون تو باشد، می آید.... 

ولی این بار نمی گذارم که تو مجنون شوی.... 

آزاد باش....تو تازه از بند مریم رهایی یافته ای... 

دل من...بگذار برای مدتی خالی باشی از تمام خاکیان این روزگار... 

بگذار تا ترمیم شوی بعد دوباره سرگردان قلبی آشنا گردی....  

 

می دانم که او را دوست داری ولی این بار دیگر نمی گذارم.... 

تو به اندازه ی کافی برای مریم مجنون بوده ای....!!!!
حال فقط تو را به کسی می دهم که تو را برای لیلی شدن بخواهد .... 

و لیاقت پاکی و زلالی ات را داشته باشد.... 

 

 

خدایابه قلب کوچکم رحم کن.... 

                  اگر او همانی نیست که باید باشد،از جلوی دیدگانم محوش کن.... 

                                      خدایا قلبم را به تو می سپارم....یاری اش کن....  

 

  

کتابی که مریم بهم داد...

یه روز اومد و یه کتاب گذاشت توی دستامو گفت اینو بخونش تا بعدا بهت بگم چرا!!!... 

و چه قدر لذت بخشه وقتی معشوقت دلش می خواد برگ برگ کتابش پر بشه از برق نگاه های عاشقانت و اثر انگشتان لطیفت...  

اسم کتابش «جاناتان مرغ دریایی» بود از ریچارد باخ... 

بعدها که خوندمش گفت:ببین تو خود خود ‌جاناتانی...شخصیت اصلی داستان...!!!!!

 

 

این جمله ها از اون کتابه ،حتما بخونینش..... اونوقت این جمله ها را حس می کنین... 

  

۱- و این زیباست که رها از هر اندیشه ای در تاریکی به سوی نورهای ساحل پر بگشایی... 

  

۲- کسی که به اوج دانسته های خود می رسد نیازی به این قول و قرارها ندارد.این قول و قرارها تنها به درد کسانی می خورد که عادی بودن را می پذیرند... 

 

۳- ترس،ملال و خشم علل کوتاهی عمر است... 

 

۴- با طرد تو،به خودشان صدمه می زنند.روزی آنان این را می فهمند و آنچه را تو دیده ای،می بینند.آن ها را ببخش و کمکشان کن که بفهمند... 

 

۵- بدن،چیزی جز خود اندیشه نیست...به خاطر بسپار... 

 

۶- آنچه دیدگانت به تو می گویند باور نکن.همه ی آنچه که می توانی ببینی محدود است.با ادراک خویش بنگر و آنچه را که آموخته ای بشناس...  

 

۷- مبارزه برای آموختن را آغاز کن... 

 

۸- فراتر از دوست داشتن،به آنچه می بینی عشق بورز...همه را برای لحظه ای همان گونه که واقعا هستند ببین... 

  

۹- در راه عشق عمل کن... 

 

 

جاناتان شگفت زده بود ....  

             چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی آزاد است؟؟؟!!!