آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

سرآغاز ِمن...


هواللطیف...


بالاخره آمد... روزی که همیشه دوستش داشته ام...

و گذشت... شبی که برای اولین بار حس آغازی دوباره را بر جان ِ لحظه هایم فروریخت و در میان سمفونی باد و شاخه ها، من و شب و ستاره و هلال سیمگون ماه و خدا آخرین شب ِ انتظار را جشن گرفتیم... شیرینی ِضیافتمان عشق و فراق بود و شمع سوزانمان اشک بود و لبخند...

شبی که تنها راز برملا شده ی پیچک احساسم را بر قامت رعنای سرو باغچه پیچیدم و رفتم تا اوج... تا بالاترین جای ممکن و افتادم تا به فرش... میانه ی راه اما چشمانم به شب، سلامی دوباره گفت و پیچکی بر سرو روبروی دیدگانم نبود... و من ایستاده بر زمین... پاهایم امن... جانم امن... دلم اما پر زده بود تا یک اتفاق خاکستری... یک روزنه ی بسته شده و ظلمتی که تمام ِ مرا بر پیکره ی شب لرزاند...

بازگشته بودم به آغاز... انگار که باید تمام ِ واژه ها بی اراده چیده می شدند تا رهایی سهم شب ِ انتظار ِ من باشد...

یک آه ِ بلند بر قامت ِ خمیده ی رویا

و دل و جان و جهانی که همه تا هلال خوش تراش ماه، رها شد... پر کشید و رفت...

شبی بود از فرش به عرش رسیدن... پس از بیست و سه سال زندگی بر روی زمین... کمی اگر می گذشت دستانم را به پهنای ستاره ها می گشودم و پر می زدم تا دل آخرین دیدار میان من و خدا... 


شب ِ تولد ِ من

شب ِ رستن از تمام ِ قید و بندهای مانده بر قانون ِ زیستن بودن...

شبی که میان من و خدا برای همیشه در دل آن پرنورترین ستاره مدفون شد و رفت...

شب ِ تولد ِ من

سقوط بود و صعود...

و چه خوب که به صعودی بی پروا رسیده بودم و خدا کنار شورترین لحظه هایم جاری بود...

شب ِ تولد ِ من

سرآغاز بودنی بود به رنگ یک طلوع ِ عاشقی... یک صدای عاشقی... یک ترانه ی عاشقی... و دنیا دنیا انتظار ِ رسیدن به بهار ِ عاشقی... که کاش روزی  جایی  زمانی ...

بگذریم...

شب ِ تولد ِ من

به سپیده لبخند زد و خدا با نسیم و نرگس و نسترن به استقبالم آمده بود و بر سجاده ی آبی ترمه ام نشست و وصال مرا به آسمان شادباش گفت...


و رسیده ام به صبح ِ آغازم

بیست و سومین بهمن ِ نفس هایم... همان که بی نهایت از آمدنش هراس داشتم...

اما آمده و دارد مرا با خود به جریان ِ جاری ِ زندگی می برد و می گذرم از خط آغازی دیگر و می روم در دور بعدی زندگی... 


خدای خوبم

یکتای بی همتایم

پناه روزهای بی کسی ام باش

راهنمای روزهای گمراهی ام باش

نور و روشنای روزهای ظلمت و تاریکی ام باش

عالِم ِ روزهای نادانی ام باش

بینای روزهای نابینایی ام باش

شنوای روزهای ناشنوایی ام باش


تو علیمی به ذات الصدور...

(تو آگاهی به راز تمام سینه ها...)


نگذار شرمسار ِ حضور ِ خدایی ات شوم...


مهربان پروردگار بی منتهایم

ساده بگویم


خدایم باش

خدایم باش

خدایم باش

که برترین هدیه ی روز تولدم

بودن و داشتن ِ همیشگی ِ توست معبودم...


نایت اسکین


رگبار1:

ممنونم... از تمام دوستان عزیزم که صبح منو غافلگیر کردین... با تبریکات و پست ها و کامنت های قشنگتون 


رگبار2:

سومین تولد ِ من تو دنیای دل های بارونی


رگبار3:

و حتی می توانیم روز  ِعشق به این دنیا بیاییم


نایت اسکین


کمی مدارا...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

حذف شد...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جهش عظیم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

د ف ا ع

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.