آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

به سکوتت محتاجم...به یاری ات...به بودنت

خدای مهربانم... 

تو می دانی که چه تلاطمیست در درونم... 

و می دانی که مغزم پر گشته از سوالات بی جواب 

خدایا... 

می دانی که روزهاست به انتظار حسینت اشک ریخته ام... 

دلم بیشتر از هر زمان دیگری بهانه می گیرد 

می خواهد به یاری حسین بشتابد   

به زمان نیاز دارم... 

به سکوت... 

به تفکر... 

می خوام غرق شوم در عشق حسین و یارانش 

می دانی که بی پناه تر از همیشه ام 

و بی پناهی عمیق ترین درد دنیاست !!!  

   

امام حسین عزیزم 

ابوالفضل دلاورم  

..... 

نمی دانم چه بگویم.... !!!

به سکوت نیاز دارم 

به آرامش 

به گریه های شبانه  

به ناله های عاشقانه 

به قلب پاک گذشته ام  

..... 

به خودم... 

به فریناز پاک و آرام روزهای قبل  

 

خدایا...  

مراقب قلبم باش 

مراقب تمام دوستانم باش 

مراقب عاشقان حسینت باش  

 

وتنهایم نگذار...  

من نیز هم درد حسینم... یاوری نیست این روزها!!!

  

 



بعد نوشتم:

دوستای عزیزم چند روزی نیستم...

آخر ترم شد و تحویل پروژه و تکمیل جزوه و امتحانای نگرفته و ....

برام دعا کنین...

خیلییییییییی کار دارم...خیلییییییییییی

امیدوارم روزای خوبی داشته باشین...

تا بعد...

گز و چای اصفهان...



اینم گز و چای به سفارش یکی از دوستای خیلی خوبم....


به امید اینکه این گز و چایی را زیر بارون الهی نوش جان کنید....




http://s1.picofile.com/file/6217685110/%DA%86%D8%A7%DB%8C.jpeg     http://s1.picofile.com/file/6217686116/%DA%AF%D8%B2.jpeg 


عزاداری هاتون قبول باشه دوستان عزیزم....


دیگر صبر بر من جایز نیست...نه دیگر جایز نیست!!!

..... 

..... 

تو اجازه نمی دهی بر ابرهای پراکنده ی آسمان اینجا که فرود آیند بر دل های غبار گرفته ی مردمان این دیار... 

پس بگذار من بر قلبم اجازه ی بارش دهم...! 

 

دیگر صبر بر من جایز نیست!!! 

دلم پر است از تمام پلیدی ها ...پر است از تمام بی مهری ها... 

مگر مردمانت را مهربان نیافریده بودی؟ 

مگر در اولین روز ورود به زمین خاکی،در جواب ناله هایم برای نیامدن،تو قلب مرا با نفس هاشان گرم نکردی؟  

نمی دانم خبر داری یانه؟ولی مگر می شود تو خبر نداشته باشی!!!

   

مهربانی با قلب هاشان بیگانه گشته ...

انگار یادشان رفته زمانی باید تمام داشته هایشان را بگذارند و به کوتاهی یک دم،بگذرند از تمام وابستگی هاشان ...

انگار یادشان رفته خوبی هاست که می ماند نه بدی ها ...

 

اینجا چه راحت قلبت را می شکنند!!! 

انگار صدای شکستن قلب ها برایشان چون بوق ماشین ها عادی گشته است...! 

 

دیگر این دیار را دوست ندارم... 

 

و عجیب است  در جوانی بریده باشی از خاک و خاکیانی که خود،خاک بودنشان را قبول ندارند...و شاید هم یادشان رفته است ...

  

راستش را بخواهی اشک هایم بی اجازه می بارند... 

و چه دردناک است اشکی که از قلبت بر می خیزد و تو را می سوزاند از عمق وجود...!!!

همیشه به بهانه ای سرازیر می گشتند بر گونه هایم ولی این بار چه بی بهانه می بارند...!

می بینی قلبم را؟!   

لبریز گشته است... 

نظاره می کنی چشمانم را؟!

تحمل این همه نا زیبایی را دیگر ندارد...   

ببارید، این بار با اجازه ببارید ...!!!  

شاید بشود به اندازه ی باران های خدا تا بشوید غبار دل های این مردمان نا مهربان را... 

 

 

دوباره عشق وشور وشیدایی

بالاخره اومدی...  

خودت می دونی کی باید بیای... 

همیشه تو اوج درماندگی ها می آیی و مرحمی می شوی بر زخم های قلب پاره پاره ام...  

 

نشانه ی آمدنت را خوب می شناسم  

پرچم های سیاه ، گذرگاه های سیار که گویی پر است از بوی خدا... 

آری این بار بیشتر از همیشه به آمدنت محتاج شده ام 

دلم را که می دانی لبریز از نا گفته هاست 

در این یک سال بارها طنین شکسته شدن قلبم گوش هایت را نوازش داده است 

پس خوب مرا میشناسی...!!! 

 

می دانم آمده ای تا سمت و سوی سرگردانی هایم را بر من آشکار سازی  

بمان و بگذار تا در این یک ماه بتوانم به آسمان خداییت پرکشم...

بگذار تا در اوج ازدحام عاشقان سینه سوخته،سینه ام را بسوزانم چون سیمرغ تا شراره های آتش عشقم روزنه ی نوری گردد بر شب های بی ستاره ای که به نام تو رقم خورده است ....

 

محرِّمم  

آمده ای زیبا تر از همیشه 

آمده ای درست همان هنگام که دیگر تاب زندگی را از کف ربوده ام 

آمده ای تا سبک گردم در قبال قطرات زلالی که بر گونه هایم بر جای می مانند 

 

محرّمم 

به حرمت تک تک ثانیه هایت که بوی خدا می دهند، به تمامی عاشقانت فرصتی ده تا به خویشتن پاک خویش بازگردند و روی رفتن به پابوس امام حسین (ع) و یگانه یاور دلاورش ابوالفضل العباس(ع) را از آن خود نمایند  

 

                         ای که مرا خوانده ای

                                                        راه نشانم بده...

 
http://aphrodite.bloghaa.com/files/2011/11/350340_R4x3fCA1.jpg

 

امواج دلتنگی هام

راستش نمی دونم چرا امروز واژه ها نمی یان یاریم کنن... 

یه سکوت عمیق... 

یه خلا عجیب ...  

دارم فکر می کنم ایکاش می شد با سکوت حرف زد... 

ایکاش میشد به تمام تله پاتی ها ایمان داشت... 

وقتی تو یه جااااااایی داری پر پر میزنی واسه ی یه قلب مهربون،ایکاش باور داشته باشی که اونم داره پا به پای شمع بی تابی هات ذوب میشه... 

  

می دونم هنوز خیلی از این امواج ارتباطی مجهوله ولی مطمئنم اگه الان دارم اینجا به کسی فکر می کنم ....اگه خیلی دوسش دارم....اگه دارم پر پر می زنم واسه یه لحظه دیدنش، 

اونم همین الان هر جایی که هست،سراپای من از خاطرش گذر می کنه و تپش های قلبم را صدها برابر....  

یه جایی خوندم: 

وقتی تو نمی تونی کسی را فراموش کنی،بدون هنوز در خاطرش هستی  

 

دلم می خواست با تمام وجود به این جمله ایمان داشتم... 

 

راستش یه موقع هایی وقتی می دونم که وجود داره و الان نیست،یه حس خلا عجیبی میاد سراغم. 

دارم امواجشو می گیرم...ولی نمی دونم از کجا...فقط می دونم الان یکی دلش برام تنگ شده... 

 

دلم می خواست لا اقل امواج بی قراری های من هم به او می رسید ...و ایمان داشت که به احساسش ایمان دارم .

  

فقط همین ...