آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

رهـ ا تـــ ر از همــ یـ شـه ام

درست از یک روزی

تو بلند می شوی و می بینی دیگر خودِ دیروزت نیستی

درست از یک روزی

تو عوض می شوی.تغییر می کنی. پوست می اندازی...

درست از یک روزی

یک جایی

یک اتفاقی

یک حادثه ای

تو دیگر توی همیشگی نیستی...

و حس می کنم من از روزی شبیه یکی از همین روزهای جاری دیگر من نیستم!

باورت می شود دیگر تنم به پاهایم سنگینی نمی کند؟

باورت می شود حس عجیبی ست این روزها در من؟

باورت می شود در اوج خلأیی عجیب! مَـکِشی ندارم؟

امروز جاده ها را یکی یکی مُهر می زدم.اما نه رد پایی می ماند و نه سنگفرشی اخم می کرد از سنگینی ِاصابتم...

امروز من انگار پرواز می کردم...

حس عجیبی دارم این روزها...

همین که بگویم پاهایم، قلبم، روحم روی زمین و با زمینیان نیست، شاید برایت کافی باشد...

امروز باور کن برای دخترکی زیر تکه ای از آسمان خدا، زندگی جور دیگری بود...

امروز رها تر از دیروز بودم و دیروز رهاتر از روز قبل...

شاید فردا

شاید پس فردا

بال هایم بازگردند و من نیز رهسپار فراتر از زمین و زمینیان شوم...


آری

تو باور کن

همین امروز

من

دیگر

زمینی نیستم...


http://komakamkonkhoda.persiangig.com/image/kh11.jpg


رگبار1:

نمی تونم هیچ توصیفی داشته باشم به حال این روزهای خودم...

من دارم کجا می رم؟

راهم درسته؟!

نمی دونم...


رگبار2:

حالم خیلی خوبه...

چون در بند نیست!

آزادِ انگار

رهای رها

...

..

.

نظرات 33 + ارسال نظر
بهناز دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 14:22 http://www.we-are-alive.blogfa.com

سلام دوست من
خوبی ؟؟
بعد مدتها آپ کردم خوشحال می شم سر بزنی

سلام
چشم
خدمت میرسم

راستی
خوش اومدی

نازی دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 14:45

آجی جدا نمیدونم چی بگم...

خودت همه رو گفتی...

امیدوارم فردا رها تر از امروز باشی...

اگر حالت خوبه...پس این رها شدن...خیلی باید به نفعت باشه آجی

امیدوارم همیشه رها باشی آجی

خیلی به نفعمه...

نمی دونم دعای خوب کی بوده که حالمو این روزا رها تر از این زمین و آدم هاش کرده...

نمی دونم اما تو همین حال خوبم واسه همتون و رها بودنتون دعا میکنم

نازی دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 14:47

اوا من دومم یا اول؟

این اولیه کیه؟

خودم اولم...حد اقل بین دالتونا اول شدم

آخخخخخخخخخخخخ جوووووووووووووووووووووووووووووون

آجی میگم یه چیزی

میشه دست منم رو بگیری باهات بیام تو آسمون
منم نمیخوام زمینی باشم

دوم شدی
بهناز خانومه که بعد از سه ماه برگشته

آره همینشم جای شکر داره

اگه قول بدی زیاد چاق نباشی باشه دستتو می گیرم

ولی اگه چاق تر من باشی بالای خودمم پاره می شه ها

ر ف ی ق دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 14:47 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

در سایه ای خود را رها کردم
در سایه ی بی اعتبار عشق
در سایه ی فٌرار خوشبختی
در سایه ی ناپایداری ها

در اضطراب دست های پر
آرامش دستان خالی نیست
خاموشی ویرانه ها زیباست
این را زنی در آب ها می خواند
چتری وسیع و تیره و انبوه
چیزی مشوش چون صدای دوردستِ روز
بر مردمکهای پریشانم
می چرخد و می گسترد خود را
شاید مرا از چشمه می گیرند
شاید مرا از شاخه می چینند
شاید مرا مثل دری بر لحظه های بعد می بندند
شاید ...
سلام فریناز جان
چقدر دلنوشته ات مفهومی مشابه با این شعر فروغ دارد وچقدر زیبا قلم زده ای در وصف حال این روزهایت
ومن امیدوارم از (غم ها) رهاتر از همیشه باشی

سلام رفیق عزیز

اما نه!
شاید مرا تا دور های واژه و احساس
شاید مرا تا عمق چشمانی پر از عشق و نشاط و شور
شاید مرا تا لاله های قرمز و خونین
شاید مرا تا دشت نرگس های شهلایی
شاید مرا تا یک هوای خوب بارانی
با خود رهایی می دهند و می برندم تا خدای من...
تا آن یگانه کردگار من...

شاید شبی من نیز رفتم تا خدای خود...
تا منزلی دور از قفس های جفای خود..

شاید...
شاعر می شم در پناه فروغ...
در سایه ی رفیق
چه بزمی ست در این دیار جانا...



نازی دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 14:49

هییییییییییی هیچکی نیست ما هم هی میحرفیم واسه خودمون

آجی دلم واسه آ س م و ن تنگ شده

الان زمینی شدم بدددددد جووووووور

قدیما...همون اولا...یعنی قبل از این که بیام نت...آسمونی تر بودم

دستمو بگیر که اون بالا هم بشیم آجی افسانه ای

این چند روزه خیلی مهمون داشتیم! امتحانامم که دیگه نگو و نپرس آجی

بیا
اینقدر خوبه
اینقدر این بالا خوبه
پاهات رو زمین نباشن.. یعنی باشن اما سنگینیش تو آسمون

خیلی خوبه آجی

دستتو بده بهم مهرناز...

نازی دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 14:58

آجی میگم بیا بریم آسمون من واست ستاره بچینم

باهم میشینیم رو هلال ماه...دو تایی تاب میخوریم

بعدشم سوار ستاره ها میشیمو میریم رو ابرا ولو میشیم

بعد راحت میخوابیم رو ابرا...بعدشم با ابر واسه خودمون یه لباس بلند سفید درست میکنیم

بعد چند تا ستاره ی کوچولو میذاریم رو دامنمون
اونوخ دوتایی میریم زیر تابش خورشید...یکم از گرد طلاییش میپاشه رو لباسمون...بعد لباسمون طلایی میشه

بعدشم دو تا تاج ستاره میذاریم رو سرمون...

بعد اونوخ همدیگرو هی بغل میکنیم...بعد لباسامون میخوره بهم...هی بارون میاد

اونوخ زاینده رودو پرش میکنیم

بعدشم بهمون میگن ملکه های آسمونی

آجی داستانو حال کردی

به من میگن نازی استوری



یاد اون آنای تو افتادما

همینطوری می شینی یه قصه مینویسی بعد می شی نفر اول و شیرینی و جایزه هاشم تهنا تهنا می خوری یا

خدایا جایزه های آجی مونو بهمون بده اما نوسنگی شو واسه خودش نگه دار

الهی آمین

نازی دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 15:04

*&*&*&*&*&*&
&*&*&*&*&*
*&*&*&*&
&*&*&*
*&*&
&*
*&
&*&*
*&*&*&
&*&*&*&*
*&*&*&*&*&
&*&*&*&*&*&*
*&*&*&*&*&*&
&*&*&*&*&*
*&*&*&*&
&*&*&*
*&*&
&*
*&
&*&*
*&*&*&
&*&*&*&*
*&*&*&*&*&
&*&*&*&*&*&*
*&*&*&*&*&*&
&*&*&*&*&*
*&*&*&*&
&*&*&*
*&*&
&*
*&
&*&*
*&*&*&
&*&*&*&*
*&*&*&*&*&
&*&*&*&*&*&*


اینم تقدیم به آچی آسمونی خودم

چه باحال بود

ممنون آجی

نازی دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 15:06

این چرا این شکلی شد؟

من یه جور دیگه ساخته بودم ولی

الان گلی میاد میگه ستون فقرات دوباره

دیگه آجی شرمنده هنرمون ته کشیده

همه جوره ش قشنگه مهرناز جان

نازی دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 15:08

آجی راستی واسه مامانیم دعا کن

یادت نره ها...واسه باباییمم همینطور

من دیگه برم که مامانیم منتظره...فهلا آجی...بای بای

چی شده مگه؟
من که همیشه دعا می کنم...

اما این طوری هیچ وقت نمی گفتی

چیزی شده مهرناز؟

فاطمه دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 17:13

سلام بر بانوی عزیز
عیدت مبارک فریناز....

چقدر زیبا نوشته بودی...تو آسمونی هستی...حرف دلمه...
خوشحالم که رها شدی...
یاده اون آهنگ شجریان افتادم که اسمش رهاست...شنیدی؟

ارادت داریم بانو جان...

راستی بابت دیشب هم خسته نباشی واقعا...

سلام ماهی جونم

حرف دل فاطمه یعنی حرف آسمونی...

آره... دارمش.. حفظشم بانو و فوق العاده دوستش دارم...

ممنون... امشبشم که مهمون داشتیم بدجور

جات خالی بود بیای کمک فاطمه

DadaSh Hamid دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 18:34 http://sokote-eshgh.blogsky.com

سلامم فریناز جان
خوبی
میبین چقدر دیر به دیر بهت سر میزنمممم میبینی چقدر بی معرفت شدمممم
منو ببخش ابجی گلمم اصلا حالم خوش نیست فکرم بدجوری مشغوله

سلام حمید
ممنون ولی انگار تو خوب نیستی یا

من نمی فهمم
چته تو؟

خب فکرتو آزاد کن
اینکه کاری نداره

DadaSh Hamid دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 18:35 http://sokote-eshgh.blogsky.com

اپت هم واقعا خیلی قشنگ بود
یک جایی یکی اتفاقی یک حادثه ای تو دیگر توی همیشگی نیستی
واقعا زیبا بود خیلی خوشم اومد

قابل نداشت

DadaSh Hamid دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 18:37 http://sokote-eshgh.blogsky.com

خوب ابجی خودت خوبی چیکار ها می کنی
خوش میگذرونی
خیلی وقته ازت خبری ندارمممم
امیدوارم روزها تو پر از شادی باشههه
مواظب خودتم باش ابجی گلممم

بادرسا می شه خوش گذروند آخه؟

ولی خوبم... این روزا خیلی هم خوبم

اما تو!

آقا داداشی
انگار شما حالت زیاد خوب نیستا

شازده کوچولو دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 20:04 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

نمیشه گفت یک روز که از خواب بیدار شی و ببینی اون آدم سابق نیستی
جون آدم در میاد نفسش می گیره زمین و زمان در وجودش بهم میریزه به خودت میاد میبینی یکی دوسالی گذشته و تو دیگه اون آدم سابق نیستی...

اون که هست!
اما
یه روزی
بلند می شی میبینی همون دیروزیت نیستی!

تجربه نکردی شاید...
یه جهش! درست مثل احیا یا اکسید شدن یه فلز تو واکنش شیمیایی

یکتا تنها دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 20:48

خوشحالم که خوبی

خوب باش...
خودت سعی کن خوب باشی و خوب بمونی نارون
مراقب خودت باش ناری

نازنین دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 23:35

حال چند روزِ پیش منو داری
رها شده بودم از همه چی
از زندگی و آدماش
و از همه

واسه من موقتی بود
دلم میخواد بازم تجربه ش کنم
امیدوارم واسه تو موقتی نباشه بانو

خوشحالم برای این حست

سلام سلام نازی نازی

رفتم دوباره سوتی بدم زودی فهمیدما
وگرنه بد می شد

فعلا که هست ...
خب دیگه یه آوانتاژه دیگه

نمی شه که دائم
اما واقعا خیلی فرق کرده حالم

و نمی دونم چرا

ستوده دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 23:57 http://saba055.blogsky.com/

سلام فرینازی .
من اومدم اما دیر ببخشید .
برام غیبت نزن قول میدم کارهام کم شدن بیام پیشت باشه

سلام خانومی

خوش اومدی

اگه قول بدی معلم خوبی باشی منم برات غیبت نمی زنم

باشه بانو؟

ستوده دوشنبه 23 آبان 1390 ساعت 23:58

عیدت مبارک خانمی .
عیدی بده
ببینم از حاجی عیدی نگرفتی .
یالا من از سید ها عیدی میخوام

ممنون به همچنین البته با تاخیر

آخه حاجی که سید نیست

نمی شه تو عید بدی به ما خانومی؟

ستوده سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 00:00

خدا را شکر خوب شدی .
حالا کجایی چرا به نظراتت جواب نمیدی .
ببین من یواشکی اومدم به بهانه نوشتن مقاله جیم شدم ولی حالا تو وب شما هستم

الان در حال حاضر نه از کسی ناراحتم نه کسی از من ناراحته واین باعث آزادی روح من می شه

نبودم خانومی
ادامه مطلب که گفتم
مامانم اینا از کربلا اومدن خلاصه این دو سه روزه خیلی کار داشتیم
+ میانترم های محترم

ممنون لطف داری

یه مقاله از رگبارآرامش بنویس خب

رضا سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 00:14 http://sedayekhasteyebaron.blogsky.com

دست منو هم میگیری....؟
اینجا رو زمین جایی ندارم
منم رها کن.. پاهام خسته است از سنگینیه این جسم گلی

تو که خیلی وقته داری پرواز می کنی رضا...

دارم می بینمت تو آسمون...

ولی نگاهتم ببر به همون آسمون و کهکشان... روی زمین خبری نیست

مائده سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 00:35 http://lootoos.mihanblog.com

سلام عزیز
ممنون
با گوشیم عکس میگیرم سونی اریکسون c510

سلام
در کل کیفیتش خوبه

شکیبا سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 01:20 http://kavirbienteha.blogsky.com/

سلام فریناز جان

خوشحالم که این روزا حس خوبی داری

این خیلی خوبه که آدم هر روزش با دیروزش فرق داشته باشه...
من خداوند رو شکر میکنم که حس کمال طلبی رو در وجود انسان قرار داد تا انسان همیشه تلاش کنه که از دیروزش بهتر باشه و اینقدر بالا بره و بره و بره تا به خود کمال برسه...

فرینازی ما هم داره روز روز بیشتر اوج میگیره

برات آرزوی شادی و آرامش دارم

سلام شکیبایی

منم خوشحالم که شما ها پیشمین و توی این حس شریکیم

دقیقا
به قول صاایران خدا بیامرز
هر روز بهتر از دیروز

منم که همیشه برات بهترین ها رو می خوام خانومی

حمید سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 07:53 http://hamidhaghi.blogsky.com

رگبار آرامش؟؟!!!

دریغ از یک رگه؟؟!!

از طریق کوروش عزیز یافتم شما را

دریابید ما را

یک رگه چی؟
آرامش یا رگبار؟

چه سلام مبهمی!

محمد سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 10:27

یه آقاهه بود تو تی وی مواد روان گردان مصرف کرده بود اونم می گفت حس میکنم دیگه روی زمین نیستم
می گفت حس جالبی داره

همون خارجکیه هی می یاد تو ذهنما

الان یعنی من معتادم؟

موادمونو خدا می ده

امتحان کن
فازش خیلی بالاست

محمد سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 10:29

دیگه چی بگم؟
آهان
رها باش رها خوبه

منتظر بودم تو بگی

گل مریم سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 17:22

سلام...
عیدت مبارک

مامانینا اومدن؟!

خودت خوبی؟! الان تو آسمونایی یا رو زمین؟!
مهم رها شدن از خودِ... اگه پاهات رو زمین بود مشکلی پیش نمیاد

سلام گلی

خیلی وقته نیستی اینطرفا...

آره یکشنبه اومدن

خودم که از اون بالا چکت می کنم هر روز

دقیقا همینه
پس تو ام معتادی یا
این محمد میگه

مهرداد سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 17:30 http://Friendly90.blogfa.com

سلام خانوم رها
عیدت مبارک
خیلی خوشحالم که پر از حس خوبی فریناز

سلام آقای باهوش

خودت چطوری؟
خوبی؟

نگین چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 03:07

کاش میشد دست منو هم بگیری با خودت ببری اون بالا بالاها

دلم واسه آسمون تنگ شده
خیلی زیاد...

حتی اگه بازم توضیح ندی میفهمم حستو..
یه زمانی همینطور رها بودم
ولی الان ازش فاصله گرفتم..

عیدت مبارک خانومی

همتونو بگیرم که بالام میان پایین

تو لوکی لوکی
خطرناکی

یه وقت منو می کنی تو زندان درو میبندی روم اونوقت من چی کار کنم؟

اصلا لوکی که خیلی وقته بال داره
از اون نامرئی یاش

مگه نه نگینی

مقداد چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 05:07 http://shaperak.blogsky.com

میگم هوا سرده لباس گرم بپوش اون بالا بالا که میری سرما نخوری زیاد خودتو رها نکن باد میبرتت اینور و اونور

هر چی کمتر لباس باشه بیشتر میری بالا

کی میخوای اینا رو یاد بگیری آخه؟

می سپاریم خود را دست باد
هر چه بادا باد

ندا چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 10:41 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

آپت آرومتر بود شکر که خوبی عزیز دلم برات بهترین ها را دعا میکنم

آره ندا

تو خوب متوجه می شی تغییرات منو...

ممنون

مقداد چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 14:34 http://shaperak.blogsky.com

چرا آپت حذف شد یهو!!!!!!!!!!!!!

اون باید حذف می شد

ر ف ی ق چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 14:39 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

این پنجره بگشا و تماشا کن
سلام بر یاور دلهای بارانی
عیدتان مبارک
نیستید چرا آباجی

سلاااااام بر استاد خانه های خیالی

آباجی؟

رفتین به سال ها پیشتون دادا ؟

حمید پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 10:44 http://hamidhaghi.blogsky.com

یک رگه آرامش

سلام

روزگار غریبی است نازنین!
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم!!!(شاملو)

سلام...

حالا چرا دریغ از یک رگه آرامش؟

اینجا رگبار آرامشه!

دوستانی که هستن می دونن می نویسم تا رگبارم به آرامش تبدیل بشه

روزگار بی ظرفیته نه غریب!
اونم بر میگرده به آدم هاش نه گذر خودش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد