آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

سی و یکمین جمعه ی انتظار

سلام بر تو ای حجت خدا بر روی زمین

سلام بر تو ای دیده ی خدا در میان خلق

سلام بر تو آقای خوبی ها... مهدی صاحب زمان


می خواستم دوباره بگویم، تا جان و توان دارم، و ذهن یاری ام می کند، سلام می دهم بر تو و هزاران هزار گل ِدرود را به پایت می ریزم آقا جان، که یادم آمد هفته ی قبل هم همین را گفته بودم و با همین حال و هوای دل بارانی ام به استقبالت شتافته بودم مولای مهربانم


این ثباتِ با تو بودن را دوست دارم...

ثباتِ رابطه ای عمیق با مولایت... مولایی که خداوند فرموده با نام عَیْنَ الْحَیوة ( سرچشمه ی زندگانی) به او سلام دهید...


انتظارنامه ام را همان بامداد جمعه بر شانه های باد پاییزی سپردم و گفت می رساند به تو قبل از اذان ظهر!

اما حادثه هیچ گاه خبر نمی کند آقا جان!!

ببخش قصورش را... در راه، بیدی دید لب جویباری پُر از باران. شاخه هایش را شکانده بودند... به ناحق!

انتظارنامه را همان جا بر زمین نهاد و تا بدین لحظه جای زخم های بید خسته را نوازشی پاییزی می کرد...و بید شکسته تر و زخم خورده تر از آن بود که با نوازشی آرام گیرد... به خدا نیاز داشت... به خدایی که حق است و جواب تمام بی رحمی ها و ناحقی ها را خووووب می دهد...


من اگر جای شما بودم می بخشیدم... شما که خود آقایی و از دلِ بید دل و شاخه شکسته آگاه!

باد پاییزی بی ثبات است اما مهربان... می بینی؟ کافیست زخمی ببیند و ناله ای بشنود و گریه ای را لمس کند...آنوقت حتی یادش می رود قاصدکِ عشاق و منتظرانِ همیشگی ست مولا جان!


خوشم به دلم مهدی جان...

خوشم به حالش...

به لرزشش آنگاه که سربرمیگرداند به جایی که از تو می گویند و برای تو می خوانند و به عشق تو می گریند....حتی در میهمانی سرش را می چرخاند به برنامه ای که می گوید:

  خورشید همین حوالی ست...

و حس می کند تنها نیست

                 دلم را می گویم...

نه

تنها نیست ... و تنهاعاشقِ شما، نیست... شما هزاران هزار دل چون مرا دارید .... و نمی دانم چرا هنوز به زلال اشک هایمان... به بغض های خفه در گلویمان... به لرزش بدن هایمان از ظلمت و سیاهی... اصلا چرا به دل هایمان نمی نگری و نمی آیی آقای خوبی ها!!!


دلم به درد آمده ... از...

نه

به شما که نمی گویم...نمی خواهم آبروی یکی از همین دل های مشتاق برای آمدنتان پیش شما به خطرافتد!

من نیز مانند او گردم که فرقی میانمان نخواهد ماند!


دلم از شکستگی بیدی به درد آمده...

اما...

بگذریم..


حالم را خوب کن مهدی جان!


کاش بغض خفه در گلویم می شکست و می بارید و رها می شدم از بند این بی عدالتی ها

تو آنقدر آقایی و آنقدر مهربانی که می دانم درد مرا دوا می کنی و دلم را خوبِ خوب...

می دانم حالم را تازه می کنی و شبنم عشقت را می پاشانی بر گلبرگ های پژمرده ی قلب کوچکم آقا جان...


ببخش اگر باد پاییزی تمام شکستگی های بید را برایتان آورد...

ببخش اگر انتظارنامه ی همیشگی ام را به دستتان نرساند...

به یقین، شما هم که بدانی بیدی دارد می لرزد از شکسته شدنِ جانش، باد را می ستایی برای قاصد بودنش بدین سان به همدردی...


چه قدر...

چه قدر دلم می خواست بودی مهدی جان

امروز باد آرام آرام بر گوش بید زمزمه می کرد:

غصه نخــور

   می آیــــد

   خدا کنـــد که بیــــاید ....



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید




نظرات 18 + ارسال نظر
محمد جمعه 29 مهر 1390 ساعت 16:29

اول

از عجله ت آواتورت یادت رفت

محمد جمعه 29 مهر 1390 ساعت 16:30

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
اولیدم
آجی از صبح کجایی منتظر بودیم
دلمون هزار راه رفت تاکسیم نبود خسته شد

آفریــــــــــــــــــــــــــــــن

تو میتونــــــــــــــــــــــــی

گفتم که...
مشکلی پیش اومد که...

دربستی میگرفتی خب خسیس

محمد جمعه 29 مهر 1390 ساعت 16:30

من رفتم بخونم

بدو برو تا منم جایزتو بیارم

محمد جمعه 29 مهر 1390 ساعت 16:34


آجی تو کار پانسمان بودی پس تا حالا نیومدی نه؟
ایشالا اون مجروحتون هم خوب شه...
هر چند زخم دل دیر خوب میشه....

یه موقع هایی مجروح و پرستار یکی میشن!

مجروح خودم بودم دیگه...

اگه نمکی باشه که روی زخم پاشیده بشه دیر تر از اون چیزی که باید، خوب میشه

محمد جمعه 29 مهر 1390 ساعت 16:36

خلاصه غصه نخور آجـــــــــی
یه روز خوب میاد...

یه روز خوب که میاد

نوشتم آروم شدم کلا

میخوام برم چای بخورم ،‌غصه رو بذار واسه بعد

گل مریم جمعه 29 مهر 1390 ساعت 16:59

نمکِ روی زخم هموناییه که تو ذهنته... پاکشون کن!

پاک شده بودن
و ته مونده هاش ذوب شده بودن!

اما گاهی یه چیزایی هست که نه میسوزه نه ذوب میشه نه پاک میشه

مهرداد جمعه 29 مهر 1390 ساعت 17:34 http://Friendly90.blogfa.com

این ثباتِ با تو بودن را دوست دارم...

همون اطمینان در انتظار...

نازی جمعه 29 مهر 1390 ساعت 18:17

سلام

من الان موندم اگه اس نمیدادم بهت میومدی بنویسی یا نه فریناز

یهویی دلواپس شدم خب

آجی منم که حرفامو زدم قبل از اینا

آروم میشی با یاد خدا

سلام
اون موقع تازه اومده بودم...
چرا مینوشتم اما خب یه کم دیر شد دیگه...

آره تو که به طرز خیلی جالبی حرفاتو میزنی

من تاحالا اس به این طولانی تو تمام عمر ۲۱ ساله ام نداشته ام

ممنون مهرناز... ممنون که هستی

راستی آجی
خبر موثق دارم که امروز بانو خونی داشتی

سلام به بانوی آرامش

چطوری خانومی؟؟

اون بید شکسته ...

ایشالا که شکستگی ِ اون بید زود رفع میشه فریناز جان

سلام خانومی

منو چه به بانوی آرامش بودن!

ممنون تو چطوری؟

امیدوارم...

کامنت گذاشتن گلی رو خیلی دوست دارم.
میدونی چرا؟؟
چون همیشه یه چیزایی رو میگه که شدیدا ذهن رو درگیر میکنه!
مثلا همین کامنت بالا...
حض کردم با این حرفش
آفرین گلی
آفرینننننننننن...

یا مثلا خود ِ تو
همیشه میزنی تو هدف

کلا شما دوتا فرهیخته اید و ما خبر نداریم

منم خیلی دوست میدارم

گلی همیشه یه تیکه هایی میگه که آدم میمونه چی بهش بگه!
اما همیشه هم درست نیستا

به من که میگن فری رابین هود

مگه خبر نداری؟

معروفما

یه دکلمه هست که مرحوم آقاسی خوندتش
یادته که؟!

من هروقت اونو میشنوم اشکم درمیاد

هروقت میام اینجا اون دکلمه تو ذهنم مرور میشه

دلم میخواست جمعه ها میذاشتم رو وبم اما خب یه مقدار وقت میخواد و عوض کردن آهنگ روز شنبه و ...

خلاصه از خیرش گذشتم...

وگرنه منم به یادش میوفتم همیشه

خبر امد خبری در راه است
سرخوش ان دل که از ان آگاه است
شاید این جمعه بیاید ... شاید
پرده از چهره گشاید ...شاید...

یه جا هست که میگه:

آقا جون،به خوبا سر میزنی، مگه ما دل نداریم؟؟

خیلی دوسش دارم این دکلمه رو

اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج

شاااااااااااااااید این جمعه بیاید
شاااااااااااااااااید...




کلا همش قشنگه...
اشکای من بی مقاومتن در برابر تک تک کلماتش... ولحن زیبایی که خونده میشه

آمیـــــــــــــــــن

فاطمه شنبه 30 مهر 1390 ساعت 08:15 http://www.gaily.blogfa.com

سلام
اجازه هست لینکتون کنم ؟

سلام.باعث افتخار منه فاطمه جان بارانی.....

ر ف ی ق شنبه 30 مهر 1390 ساعت 08:28 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

می دانم که می آیی
چه غم دارم از تنهایی

سلام

سلام
.....

نازی شنبه 30 مهر 1390 ساعت 14:50

آجی

آجی یه چی بگم؟؟

من تیکه آخر جواب کامنت قبلیمو نفهمیدم

میشه ترجمه کنی

خب دیگه

نمیشه بیشتر توضیح داد

می فهمی
یه کم فک کن

فاطمه شنبه 30 مهر 1390 ساعت 17:09

دیر اومدم برای جمعه هات...
آخه دیروز اومدم نبود...

راستی سلام بانو..

اللهم عجل لولیک الفرج

سلام

منتظرت بودم...
بعدم اومدم وبت اما تو نبودی

ممنون که هستی هنوزم بی غیبت! فاطمه

آمین

فاطمه شنبه 30 مهر 1390 ساعت 17:30

ارادت داریم بانو

به قول محمد

چخلصیم

مائده چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 00:01 http://lootoos.mihanblog.com

سلام خسته نباشی

وب جالب و خوبی داری ادم احساس ارامش میکنه

به وب من هم یه سر بزن
منتظر نظرت هستم..........

سلام
ممنون
چشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد