آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

حکایت فال های ما و جناب حافظ!

هواللطیف...


چند روزیست هرچه حافظ را می گشایم، تمام غزل های امیدبخشش جلوی چشمانم صف می بندند و من با خواندن هر بیت، دچار احساساتی ضد و نقیض می شوم... به امید همان مژدگانی ها حافظ را می بندم و هر چه زمان جلوتر می رود، بر این باور می رسم که حافظ هم این روزها مرا دست می اندازد!! و هیچ کدام از آن گل و بلبل هایی که می آیند، به حقیقت نمی رسند و همه در همان غزل ها لای کتابش می مانند و اشک میهمان چشم هایم می شود...

همین حالا که می گوید: سحرم دولت بیدار ببالن آمد... گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد...


دوباره می خندم و به جناب حافظ می گویم: اصلا خسرو که برای شیرین بود، برای چه برخیزم که خسرو بیاید! آن هم خسروی شیرین! خود شیرین برخیزد و به استقبال خسرویش برود به من چه اصلا!!! بعد یک نگاه به خودم و حافظ و فال باز روبرویم می اندازم و با صدای بلند می خندم!!!:))))


فال هایی که این چندروزه آمده را از اول می خوانم...

سحرم دولت بیدار ببالین آمد

گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد

...


مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد 

هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد

....


روز هجران و شب فرقت یارآخر شد

زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد

....


و دو بار هم آمد:

خوش آمد گل وزان خوشتر نباشد

در در دستت بجز ساغر نباشد

...

و دو سه فال دیگری که یادم نیست... حتی گوشه ی کتاب حافظم را هم تا نکرده ام که نشانه ای باشد برای روزی که این بیت ها تعبیر شوند...


شاید تمام این بیت ها خبر از میلاد او را می دهد که به جهانیان وعده داده شده...

همو که امشب همه جا به یمن حضورشان چلچراغ می شود... کوچه به کوچه نذری ها بر پاست و همه به هم شربت و شیرینی و نقل و نبات می دهند...


به راستی نمی دانم تعبیر این غزل ها چیست اما می دانم خدای بزرگم حکیم است و حلیم...

و تمام این اتفاقات حکمتی دارد که من از آن آگاه نیستم

و تنها به مهربانی بی حدش تکیه می کنم و تمام زندگی ام را به اویی می سپارم که یگانه پرودگار زمین و آسمان هاست...


مسلمانان

شاد باشید...

کوی و برزن را ریسه باران کنید

نقل و نبات بپاشید

شیرینی و شکلات بدهید

که میلاد دردانه ی امام حسن عسگری، گل خوشبوی نرگسمان در راه است...


به امید ظهورشان...

نزدیک ِنزدیک ِنزدیک...


http://www.sibtayn.com/fa/images/stories/ecard/imamzaman-b-10.jpg

نظرات 4 + ارسال نظر
یک سبد سیب پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 23:01

سلام

فریناز عزیز

عیدت مبارک :)

و دلت روشن...

سلام لیلا جون
عید توام مبارک باشه

ممنون دل همگی روشن

یک سبد سیب پنج‌شنبه 22 خرداد 1393 ساعت 23:02

جات خالیه شهر ما...

حال و هوای قشنگی داره

دیشب یکی از دوستام اس داد جمکرانم...

ینی دلم چنان پر کشید که

خیلی دلم میخواد ی بار نیمه شعبان جمکران باشم...

فاطمه جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 10:24 http://lonely-sea.blogsky.com/

به دلم نشست...
در عین تلاطمی که توش بود...

شایدم چون شبیه حس و حال خودم بود...دیروز که بهت می گفتم دلم همش گواه ِ ی اتفاق می ده...

آره...
و گفتم که خیره هر چی باشه

کاش گفته بودم صدقه بده

ایشالله که خیره

فاطمه جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 10:38 http://lonely-sea.blogsky.com/

عیدت مبارک فریناز خانومم....

ان شا الله که بهترین عیدی رو بگیری از صاحب ِ امروز...


همشم بوس بودا

ممنون عزیزم به همچنین:-*
عیدتوام مبارک باشه یه عاللللللللللمه

جز سلامتی و تعجیل فرجشون چه عیدی بالاتر این

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد