آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

مرا ببر امید دلنواز من..ببر به شهر شعرها و شورها

من از سکوت جاری لب های تو می ترسم


مرا ببر به دشت های باران زده

ببر تا دل اطلسی ها

ببر تا صفای بنفشه ها

ببر تا حریر شمعدانی ها

ببر تا عطر خوش بهارنارنج ها

مرا ببر تا کرشمه ی اقاقی ها...

ببر به زمزمه ی دور دست ها

ببر به هجرت حیران پروانه ها


مرا ببر تا اشتیاق کودکان احساس

ببر تا بادبادک رقصان عشق و سپاس


مرا از این هراس برهان

از این ترس مبهم

از بیم رفتن و نبودنت...


مرا در دستان نور بخوابان

لالایی امید بر گوش هایم بخوان

و دلم را میان ابریشم نگاهت بپیچان



من از سکون ثانیه ها در فراغ می ترسم


مرا ببر به جاری جویبار شعف

ببر به درخشش مرواریدی در دل صدف

ببر به ارزش عاشقانه های شباهنگ

ببر به چهچهه های بلبل خوش آهنگ


مرا ببر به دور های دور

ببر به افـــق های نـــور

ببر به اشتیاق و شــور

مرا ببر به جواز حضور



من از نرسیدن های پیاپی به تو می ترسم


مرا ببر تا سرای بی سرایی

ببر تا آخر جاده ی رهایی


مرا ببر تا خودت

ببر تا رسیدن هایت

ببر تا نجوایت


مرا ببر تا بودنت


http://s2.picofile.com/file/7255149779/216369_24LWVi9X.jpg


نظرات 31 + ارسال نظر
امیرحسین پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 10:50 http://bayern.blogsky.com

سلام
ببین اگه نمیبره یه دربست بگیر خودت برو دیگه

سلام
دربست گروووونه.اصفهانی فکر کن

فرداد پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 12:01 http://ghabe7.blogsky.com

به به به این قلم...
شیرین تر از همه پولکی های اصفهان
فریناز عزیز
در نامه فردات به امام مون سلام من حقیر رو هم برسون.
خسته نباشی بابت درس خوندن هات.
درود.

ممنون فرداد خان
شرمنده می کنین

حالا که دیگه نذرم تموم شده هر هفته به یه بهانه ای ادامه پیدا کرده.این هفته هم می خواستم ننویسم که خب به لطف شما دوباره می نویسم

ممنون.فعلا که امتحانا تمام شدن و فرجه های بین دو ترمیم

مهرداد پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 14:39 http://Friendly90.blogfa.com

سلام فریناز
فکرشو بکن آدم بیاد نوشته ی تو رو بخونه و اسپیکرش هم روشن باشه و این موسیقی ملایم رو بشنوه
بعد بخواد کامنت بذاره که یهو اولین کامنتو میبینه و میزنه زیر خنده
خب آدم یادش میره چی میخواست بگه
خدا به راه راست هدایتش کنه

سلام
ولش کن این امیر حسین نفسش از جای گرم بلند میشه!
نمی دونه دربست چقد گروووونه ها!

الهی آمین

سایه پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 15:11 http://shadowplay.blogsky.com/

چقدر خوب نوشتی فریناز عزیز
آفرین ...
از نرسیدنهای پیاپی به تو می ترسم ...
مرا ببر تا بودنت

خوش به حال اونی که اینقدر عزیزه برات

ممنون سایه جون

آره دیگه خوش به حالش...شایدم خوش به حال من که اون کنارمه

سایه پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 15:11 http://shadowplay.blogsky.com/

وقت نیایش فردا به یاد من هم باش

دیگه حتما واجب شد فردا بنویسم...
به یادت هستم بانوی سایه ها

نرجس پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 15:21 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

مرا ببر تا سرای بی سرایی
تا آخر جاده ی رهایی
مرا ببر تا خودت
تا رسیدن هایت
تا نجوایت

مرا ببر تا بودنت ...

سلام شادونه گلم . خوبی مهربونم ؟ مرسی از این شعر قشنگ . مرسی از بودنت .

سلام نرگس جونم
ممنون خوبم شما خوبین؟
خواهش میکنم امیدوارم خوشتون اومده باشه

محمد پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 15:42

نترس
نترس
نترس کوچولو
پاشو
پاشو
پاشو برو به میدون
(جمله گهربار از پسر خاله با صدای دلنشین محمد:دی)

(همچنان امتحان داریم رفتیم:دی)


هر کیو خدا شفا بده تو و پسرخاله رو عمرااااا

ما که میدونامونو رفتیم پیروزم شدیم
الان نوبت شما جووووووووناس

آفتاب پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 17:24 http://aftab54.blogfa.com/


بنفشــه‌ای خــوش رنــگ

دمیــده بــود در آغــوش کــوه

از دل سنــگ!


بــه کــوه گفتــم:

شعــرت خــوش اســت

و تــازه و تــر،

و گــر درســت بخــواهــی

مــن از تــو شــاعــرتــر !

کــه شعــرت از دل سنــگ اســت و

شعــرم از دل تنــگ . . .

سلام فریناز عزیزم .. این جوابی بود که می تونستم برات بفرستم در مورد اون گل و سنگ ...


این قاصدک رو فوتش نکنی یه وقت !من می خوام فوتش کنم باشه ؟عاشق فوت کردن قاصدکم .

سلام آفتاب مهربونم
ممنون بانو جان
اونقدر این عکسو دوست دارم که هر کلامی در وصفش باشه با جان و دلم می پذیرم

چشم بانو جان
هر چند خودمم عاشق فوت کردن قاصدکام ولی این واسه شما

بانوی شرق پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 19:03

من از سکوت ترس ها می ترسم....

ولی من از سکوت لب ها

آرام پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 19:40 http://www.khialebehesht.blogfa.com

سلام فریناز


مرا از این هراس برهان

از این ترس مبهم

از بیم رفتن و نبودنت...

این هراس شعرتو خوووووووووووب فهمیدم

شاید کابوس لظه های عاشقانه ی آرامه

........

دختر خوب قهر چیه؟ هرچی خوشحالت می کنه رو بنویس.هرچی رضایت روحیتو برآروده می کنه

نظر من فقط یه گلایه بود.شاید بخاطر اینکه هرجا رفتم حرف تولد بود و... من هیچوقت این اجتماع شدن ونوشتن درمورد یه موضوعو دوس نداشتم. وقتی متفاوتیم وقلممون میتونه یه جور دیگه به بقیه سهم بده ُ چرا ینجوری آخه؟

بی خیال همیشه بهت سر میزنم .اگه گاهی حرفی نمی زنم شاید حس می کنم وقته سکوتمه

سلام آرام جان

چه خوبه وقتی یه حسی مشترک بشه بین دل ها...
خب گفتم که یه وقت ناراحت نشی آخه ما یه آرام که بیشتر نداریم به حرفات و نظراتشم کلی احترام میذاریم و اطااااااعت می کنیم

خب اینم میشه تفاوت در قلم بانو! یه موضوعو با قلم های متفاوت به تصویر میکشی...
این قشنگ نیست؟

سکوتتم قشنگه آرام جون
تو هر طوری بیای قدمت روی چشمای فرینازه

فرفری پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 20:23 http://reminders.blogsky.com

سلام فریناز

من همیشه از ترسهای خودم میترسم...!

سلام فرفری

از ترس ها آره ولی من از سکونشون بیشتر از سکوتشون میترسم

نازنین پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 21:15

ببخشید

همون اولاشو که خوندم اشکم در اومد
نتونستم بقیه شو بخونم

داره قلبم میاد تو دهنم با این خبری که تو آپت دادی!

تو خوب و صحیح و سالم باش نمی خواد بخونی

نازنین پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 22:12

فریناز زودتر بیا

میترسم بازم بیاد و ...

هنوز دلشوره دارم
واسه خودم نگران نیستم اصلا
واسه بقیه نگرانم خیلی

بهش که فکر میکنم باز گریه م میگیره
باورت نمیشه بعدش چطوری دستام میلرزید و شماره میگرفتم
شماره خواهرمو
داداشمو

فریناز 100 نفر کشته شدن
میترسم هنوز

تا صداتو نشنیدم آروم نشدم
میام عزیزم
این جمعه رو که بذارم تا جمعه ی دیگه اونجام

خب ما واسه خودتم نگرانیم.ولی مراقب باشی یا...یه جایی بخواب که امن باشه تا صبح

نترسم عزیزم...آروم باش اتفاقی نمیوفته
چند روز پیش واسه مقداد اینا هم زلزله اومده بوده ولی دیگه تموم شد و به خیر گذشت

نازنین پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 22:17

راستی خوندمت

قشنگ بودی خیلی
مثل همیشه ...

مراقب خودت باش بانویِ آرامش

قربونت برم با این حالت اومدی اینو میخونی؟

دیدی؟ اونجا هم آرامش برقراره فعلا

مریم پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 22:50 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

مرا ببر به خانه های کودکی
مرا با خود ببر به خاطرات دور
مرا ببر به کناره ی سکوت
مرا ببر به ابرهای عبور
مرا ببر به میانه های نور
من هراس دارم
از اینکه من باشم و تو نباشی کنارم
میهراسم از سکوت لبهایت و حرفهای دلت
و میهراسم از مبهمی نگاهت و آوارگی مردمک چشمانم
که به سوی تو که داری دور می شوی
سلام فریناز جون
منم تا یادم نرفته به قول دایی فرداد و سایه جونم برای نیایش فردات منو فراموش نکنی عزیز
وای که چقدر دلم برای دعا ندبه های هیئت دانشگاه تنگ شده
راستی دلنوشته ات هم محشر بود
دستت درد نکنه

سلام مریم نازنینم

مرا بردی تا خانه ی کودکی هایم...
بردی تا باغچه ی مادربزرگم
مرا بردی تا آسمان-آرزوی دیرینه ام-

مرا بردی تا هراسی آشنا
هراسی که دل های آبدیده خوب آن را می فهمند...

همیشه به یادت هستم البته اگه لایق باشم

نازنین پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 22:52

خدا رو شکر که آرامش برقراره

عزیز دلمی که اینقدر مهربونی تو
امیدوارم هیچ وقت نه زلزله نه هیچ بلای دیگه ای ببینی

راستی بهم اخبار کذب رسوندن
100 نفر مجروح شدن
خدا رو شکر فعلا کسی طوریش نشده

آره فعلا که برقراره

به قول مامانم من خودم زلزله ام زلزله می خوام چیکار


خدا خفت نکنه نشستم واسشون فاتحه خوندم

آره خب خدا را شکر که اتفاقی نیوفتاده
بازم مراقب خودت باش عزیزدلم

نازنین پنج‌شنبه 29 دی 1390 ساعت 23:02

مرا ببر از این دیار به شهر خالی از گناه

به کوچه های بی کسی از آشیانه سیاه

مرا ببر به راه دور به سرزمین سوت و کور

به دشت تشنه غروب به خاک پاک بی غرور

مرا به خانه ای ببر که یاس در آن نفس زده

به باغ پرستاره ای که ماه در آن قدم زده

مرا ببر به قصر عشق جدا شو از غریبگی

سکوت را بهانه کن در این سراب خستگی

در این سکوت دلپذیر هوا پر از ترانه شد

نوای دل نشین یار صدای بی بهانه شد

نفس بزن نگاه را در آستانه صبا

شمیم عشق را بکش به زیر سایه خدا

مرا ببر مجال نیست برای دل قرار نیست

جز این نگاه عاشقت شفای درد ما چیست ؟

و اینم از آخرین کلامم
شاد و سلامت باشی عزیزم
همیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه

مرا ببر به راه دور به سرزمین سوت و کور

به دشت تشنه غروب به خاک پاک بی غرور


ممنون نازنین جان
خیلی به دلم نشست

امیدوارم تو هم همیشه شاد و آروم باشی در پناه حق

محمد جمعه 30 دی 1390 ساعت 00:25

الان من مصداق این شعرم که میگه:
شبا که ما بیداریم
آقا پلیسه هم تو خوابه!

الان تا این موقع بیداری مثلا درس بخونی؟

خوبه به وظایفت عمل کن آْفرین

محمد جمعه 30 دی 1390 ساعت 08:51 http://sayehsarezendedi.blogfa.com/post/6

قلم قلم زیباست
قلم به دست گرفتن با نوشتن زیباست
پس شعر را گفتم و نوشتم
اما؟...در قلم چه کسی؟
او را دوست بدارم یا که بنویسم برایش.

سلام ابجی فریناز...خواهشا ابجی شما ما یکی رو دیگه فراموش نکن
همه ما رو فراموش کردن.می دونم مشغله دارن ولی هیچی پیش من نمیاد من تنها شدم

راستی ترنم 2را نوشتم امیدوارم خوشت بیاد ازش
منتظرتم
راستی هر وقت پست جدید می زاری یک تلنگر به من بزن تا بیام

سلام داداشی.من که فراموشت نمیکنم ببخشید آخر هفته ها یه کم کمتر میام نت

چشم حتما میام

سها جمعه 30 دی 1390 ساعت 11:12

به نظرم دیگه برای جمعه های انتظارت عدد نذار... بذار از دستت بره شمار جمعه های انتظارت برای آقا..
اخ گفتم آقا. چقدر دلم برایش تنگ شده. مدتهاست نیست انگار در لحظه های دلواپسی ام..
هر وقت می ترسیدم صدایش می زدم.. اما مدتهاست که تمام حس های دنیا برایم یکرنگ شده... بی تفاوتم و کسی را. هیچ هم نفسی را صدا نمی زنم...
آدینه بخیر بانو

نه اینطوری بیشتر دوست دارم که عدد داشته باشه
سلام سهایی
کجایی تو اصلا دیگه پیدات نیست؟
نمی گی دلمون برات تنگ میشه؟

خب الانم صداش کن
دیر نشده که

مریم جمعه 30 دی 1390 ساعت 11:34 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

ئه؟من میخواستم برای پست بالایی نظر بذارما
چیکار کنم حالا؟

عیب نداره اینجا بگو خااااانوم
نظراتشو بستم

نگین جمعه 30 دی 1390 ساعت 13:41

خواب زلزله دیده بودم اما فکر نمیکردم...


چقدر دل های پاک زود خبر میکنن

سعید... جمعه 30 دی 1390 ساعت 20:17 http://mypretyworld.blogsky.com/

مهدی جان ، تو فقط بیا ، من همه دار و ندارم را فدای تو می کنم

همه ی دار و ندارم را...

خوش اومدی سعید

سایه جمعه 30 دی 1390 ساعت 20:33 http://shadowplay.blogsky.com/

سلام عزیز
نمی دونم چرا لینک آخرین نامه ات باز نشد و این جا برات می گم که چقدر از خوندنش لذت بردم و چه زیبا بود ...نازنینم تو چه چیزهای خوبی یاد گرفته ای . ای کاش به من هم یاد بدهی ...

فدای دل بارونی ات

سلام سایه جون
بله نظراتشو بسته بودم.
شما که خیلی بیشتر از اینا را بلدین بانو

تولدتون با یه روز تاخیر مبارک

فاطمه جمعه 30 دی 1390 ساعت 21:50

فاطمه
فاطمه
فاطمه
!
!
!
!

مهرداد شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 09:05 http://kahkashan

سلام فریناز
عجب شعر قشنگی نوشتی فکر کنم خستگی امتحانا ذهنتو از قبل هم شکوفاتر کرده .
منو هم از دعات بی نصیب نکن ممنونم...

سلام کهکشانی
وقتی آسودگی افکار و اندیشه باشه تو رو تا بیکران دنیای واژه ها پرواز میده...
وقتی برای مردی آسمانی مینویسم به یاد کهکشانی ها هم خواهم بود

ر ف ی ق شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 09:46 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

در این خلوت گونگی
که گلویم
صدای هق هق را دریده است
مرا ببر
تا افق های دور
مرا در دستان نور بخوابان
لا لایی امید بر گوش هایم بخوان

سلام بر بانوی مهر
اشتیاق و شورم برای آمدن به اینجا وصف ناپذیر است

حالا که متون آرامتنان نمی کنند
باش
تا نجوای امیدی
در آغوش نور
تسکین روزهای آشفتگی باشد...

سلام بر ر ف ی ق طریق

و انتظار تابش واژه های نور رفیق راه
آرامشم را از سرمای این روزها رهانید

ر ف ی ق شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 09:57 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

لحظه های پاک ِ آمدنت
لحظه هایی که انگشتان ِ عدالت گستر تو
جهان را از غرور حجم می دهد
را آرزو دارم
و با نام ِ تو آمیختم
با نام ِ تو
به امید ِ آنکه
تو بر تمام ِ نبودن های من بگذری
و گیسوان تو تمام آسمان ِ کویر قلبم را انباشته کند
کاش باشم و ببینم
که گیسوان ِ تو
تمام ِ قبیله ی مرا به سجده وا می دارد
سلام بر فریناز عزیز
یادت نرفته که همه در نذر تو شریک اند
نمی دانم که چرا چهل و چهارمین جمعه ی انتظار را بر روی ما بستی !؟
اما با اینهمه من همان سالک ِ جمعه های انتظارت می مانم

به احترام کلام آدینه ها
همیشه در برابر پاکی انتظارنامه تان
سجده ی شکر می برم به یکتای بی منتهایم
و غرق در سکوت می شوم...

سلام ر ف ی ق شـــ فـــ یـــ ق
ممنون بودنتون همراه همیشگی
به احترام حضورتون دیگه راه رو نمی بندم

نازنین زینب شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 10:39 http://zendegikon.blogsky.com

خیلی زیبا نوشتی
آفرین

ممنون نازنین زینب عزیز

مذاب ها شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 11:49 http://mozabha.blogsky.com

مرا ببر تا سرای بی سرایی
ببر تا آخر جاده ی رهایی
مرا ببر تا خودت
ببر تا رسیدن هایت
ببر تا نجوایت
مرا ببر تا بودنت....


مرا ببر به سرزمین های دور ، به گل و بو سه و سرزمین نور...
مرا ببیر که بی تاب آغوش توام ....
مرا ببر به بینایی و بیداری که خفته ام با این چشم های کور....
مرا ببر ای مهراوه ، من بی تابم ....
مرا ببر ، ببر به سرزمینی پر از سنگ های صبور...

سلام فریناز عزیز...
آنقدر نوشته ات به دلم نشست و چسبید که نوشتنم آمد و تا ننوشتم آرام نشدم....
خیلی زیبا نوشتی ... آفرین.

من بی تابم...
مرا نه تاب و توان وصال که هجران خواهانم
تو اما مرا ببر
ببر تا دورهای دور
آنجا که هجر و وصل و شور و شعف به یکباره در هم می آمیزد
ببر به گل و بوسه و سرزمین نور...


سلام سپهر عزیز
بودنتون رگبارآرامشم رو غرق شادی میکنه
و دلنوشته های آسمانی تون روح متلاطمم رو مذاب

ممنون استاد

حمید شنبه 1 بهمن 1390 ساعت 15:23

بیا تا باهم بریم
دبی دبی
منو با خودت ببر
دبی دبی
زودی کمربندتو ببند بریم
شرینیاتم با خودت بیار اونجا گشنمون نشه

من با تو بهشتم نمیرم
پاشم بیام دبی

اگه تو کولوچه ها مامانتو آوردی منم شیرینیهامو میارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد