آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

درمان تویی و از هیچ دردی هراسم نیست

هواللطیف...


گاهی حالم آنقدر خوب نیست که بتوانم بخندم و بخندانم، و حتی خنداندن و خندیدن که هیچ، آنقدر حالم خوب نیست که حتی نمی توانم امید را به بزم لحظه هایم دعوت کنم و با هم چای آرزو بنوشیم!

گاهی تمام تنم حس خرد شدنی را دارد که نمی دانم این درد عمیق، چگونه، از کجا، به تمامی اندامم وارد می شود و مرا به بازی می گیرد و حتی نمی دانم کی خواهد رفت

و کسانی که نمی توانم کمکشان کنم، دلم را به درد می آورد و به این درد لعنتی که نمی دانم از کجا و برای چه می آید ناسزا می گویم!

گاهی شبیه دیروز، میان تمام ستون های چهل ستون به دنبال سایه ای می گردم که منم! و منی که نیستم و نمی دانم گاهی حتی کیستم! و در تمام گره چینی های محشر در و پنجره هایش گم می شوم و پیچیدگی ذهنم، افکارم، و شخصیتم شاید از همین پیچش در اسلیمی هایی آمده که سال هاست تنها طرح های مورد علاقه ی منند...

و حتی همین منی که من نیستم و نمی دانم کیست

که درد می کشد و هیچ نمی گوید و هزار بار به من می گوید کاری کن و من به من می خندد و این دو من در من حکایت غریب دو جنگجوی همیشگی اند و این روزها اگر وقت امتحاناتم نبود شاید تمام زندگی را می گذاشتم و می گذشتم و از خودم به خودم فرار می کردم...

دیگر زمان پناه آوردن ها، آرزوهای خوب و قشنگ داشتن ها، اتفاقات هیجان آمیز خنده آور و هر آنچه که مرا به آرامش سوق می داد سپری شده

حالا یاد گرفته ام که گاهی آدمی حالش خوب نیست و هر کاری می کند که بهتر شود، نمی شود و جز در کوی دوست مامن امن دیگری نمیابد و اوست که خود گفته الا بذکر الله تطمئن القلوب... و دستم را روی سینه ام می گذارم و آنقدر می خوانم تا این تپش ناموزون دوباره به ریتم ساده ی زندگی بازگردد و من جای تمام دردها هم که درد می کنند و راستی چه کسی، و یا چه چیزی، کجای این زمین خاکی و آسمان بلند، و چه وقت، مرا این چنین دردناک کرده که یاد گرفته ام صبوری را؟؟؟

یاد گرفته ام همان گاهی هایی که حال آدمی خوب نیست، درد، نزدیک ترین اتفاقی ست که می تواند بیفتد و گاهی که دیر می رود و یا کمی بیشتر از یک مهمانی ساده در وجودم می ماند، به هذیان میرسم، به داد و بی داد ، به فریاد، به صداهای بلند، به نا صبوری!!! به کلافگی حتی و شاید به...

به ناامیدی


اما چیزی درون دلم هشدار می دهد که خدا هست خدا هست چرا غصه چرا؟

و دارم باورهایم را به تک تک سلول هایم تزریق می کنم! تا صبوری را بفهمد و صبر عجین لحظه هایش شود، حتی اگر درد باشد، حتی اگر درد نرود و حتی اگر آدمی گاه گاهی حالش بد است و  هر کاری می کند حالش خوب نمی شود...


خدایا

همین توکل ها را از من نگیر که در لحظه نابود می شوم...

تویی که با نام و یادت قلبم آرام می گیرد و روحم از تلاطم می ایستد


راستی کاش می شد هر روز رو به سوی تو سر بر خاک سایید و عاشقانه تو را پرستید


برای روزهایی که سلام هایم از دور می رسند، مرحمی باش بی اندازه تر از روزهای دیگر

تو خدای مهربان منی

مهربان مطلق

و دلم قرص می شود به نگاهت

به اینکه حتی حواست هست روزهایی که حالم خوب نیست، پناهم باشی تا از هر آنچه که هست و نیست رها شوم و این فکر آشفته ی افسار گسیخته کمی آرامتر از همیشه شود و با هر حالی که باشم رو به سوی آسمانت سر بگردانم و تو را سپاس گویم برای بودنت و حکمتی که در پس لحظه های زیستنمان نهفته و حتی این درد هم ....!!!

نظرات 12 + ارسال نظر
hasrat be del پنج‌شنبه 4 دی 1393 ساعت 22:14

همیشه به اعتقادات مذهبی شما غبطه میخورم .. به این خلوص نیت واژه ها ..به این همه راحتی و سادگی ه گفتگو با خدا ... خوش بحالتون...

سلام حسرت به دل عزیز
خوشحالم که دوباره اینجا می بینمت

شما لطف دارین ولی اینقدرام خوب نیستم...

همیشه پست هاییم که با اشک نوشته می شن رو بیشتر دوست دارم
شسته شده، میان بیرون

یک سبد سیب جمعه 5 دی 1393 ساعت 22:43

خیلی قشنگ بود فریناز

مرسی لیلا جون

جات خالی بود اینجا...

مریم شنبه 6 دی 1393 ساعت 22:13

خدایا به داده و نداده ات شکر
به حکمت و نعمتهایت شکر
خدایا اگه من فراموشم میشه که تو هستی که خدایی که قادر مطلقی
اما میدونم که تو فراموش نمیکنی که من بندۀ حقیرم که فقط و فقط به تو محتاجم

چقدر امید داشت این نوشته ات فریناز عزیزم
باید از ناامیدی به امید رسید
خدا همین نزدیکه اما درک لاقل من بنده خیلی پایین تر از اونیه که وجودش رو حس کنه

سلام مریمی

مگه اینکه بیای خونه بابات و بیای اینجاها

همیشه تو کشمکش این روزای سختم، سعی می کنم تهش به امید برسم، وگرنه می میرم...

گفتی امید

نوشتم ازش
ایشالله پستای بعدی می ذارمش

مژگــان یکشنبه 7 دی 1393 ساعت 16:54 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

مهربان مطلق ، دلم قرص می شود به نگاهت
همین باور این جمله یعنی امید!

من این روزها فقط شکر میکنم خدارو بخاطر خودش

خونت دوباره حال و هوای گذشته رو گرفت

بخاطر خودش

خیلی حرفه ها

ولی حرف بیشتر اینه که تو اوج ناامیدی و بدبختی بتونی خدا رو شکر کنی بازم...

آره قالبش برگشت سر جاش

دوماهی بود که عجیب سخت گذشت

فاطمه دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 12:37 http://lonely-sea.blogsky.com/

من اووووووووووووووومدم...

نیگا... خودمم

یهوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

نگاااااااااااااااااش کن

خودشه هاااااااااااااااااااااااااااااااااااا

فاطمه دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 12:43 http://lonely-sea.blogsky.com/

به قول پدر بزرگم که ی شعری میخونه که من یادم نمیاد دقیق ولی میگفت بدون اجازه ی خدا برگ از زمین نمی افته...تموم این ناامید شدنا...به قدر مو باریک شدن امید...به تموم این اشکا هست... این صداها و بغضا از وجودی میاد که خوده خدا کفته از رگ گردن نزدیک تره... پس حتما حواسش هست...!!!

این روزا میگذرن فداتشم....وقتی درمان هست طاقت بیار ...

زندگیه دیگه... درد و غصه ها واسه همه هستنا...ولی خب اینم هست که گاهی واسه بعضیا دیگه سنگ تموم میزاره... این طوفانا که تموم شن روزای خوب میرسن...

آره منم یه چیزایی یادمه با همین مضمون
راست می گن خب

اون که خداست و حواسش هس

مشکل اینجاس که ما حواسمون نیس اون حواسش هس بهمون :(

این روزا می گذرن منم ازشون می گذرما ولی نمی دونم اونا واقعا از همه ی جسم و روحم می گذرن یا نه!

در این مورد هنوز نتونسم جوابی پیدا کنیم

عدالت خدا برام اینقدر مستتره که گاهی می مونم فقط


فاطمه دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 12:47 http://lonely-sea.blogsky.com/

ماه من… غصه اگر هست بگو تا باشد
معنی خوشبختی
بودن اندوه است!

این‌همه غصه و غم
این‌همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه
میوه‌ی یک باغند…
همه را با هم و با عشق بچین!

ولی از یاد مبر
پشت هر کوه بلند سبزه زاری‌ست پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می‌خواند
که خدا هست خدا هست خدا هست هنوز…


میدونم که خودت این متن رو بهتر از من بلدی....اما واست دوباره خوندمش که آدم شی

چقدر این متن خوووووووووووووووووووووووووووبه

فاطمه دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 12:50 http://lonely-sea.blogsky.com/

ماه من غصه چرا؟؟
تو مرا داری و من هر شب و روز،
آرزویم همه خوشبختی توست…
ماه من، دل به غم دادن و از یاس سخن‌ها گفتن
کار آنهایی نیست که خدا را دارند.

ماه من، غم و اندوه اگر هم روزی،
مثل باران بارید
یا دل شیشه‌ای‌ات
از لب پنجره عشق، زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا
چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود
که خدا هست، خدا هست هنوز…

+ این ی تیکش هم مالی خودی خودتون آباججججی

اصن این متن خود زندگیه

یه روزی دوس دارم فقط نویسندشو پیدا کنم برم بش بگی خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی محشری

به این متنه خیلی زیااااااااااادی مدیونم

مژگــان دوشنبه 8 دی 1393 ساعت 17:48 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

چقدر خوشحالم نظرات فاطمه رو اینجا میبینم دوباره

منم خیلی خیلی خوووووووووووووووووشحاااااااااااااااااااااالم


اصن یه شهره و یه فاطمه

مریم چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 13:26

که خدا هست خدا هست هنوز
چقـــــــــدر قشنگ بود
اصن بغض نشسته تو گلوم
دقیق وقتی که امروز به اوج ناامیدی رسیدم و سرم رو گرفتم سمت آسمون بی انتهاش و ازش گله کردم که کجایی پس خدا جونم؟
این شعر...
ممنونم ازت فاطمه جانم

خدا رو شکر مریم

یه وقتایی همینطوریه

خدا به واسطه ی بقیه باهات حرف می زنه

حتی با اومدن اینجا و خوندن اون شعر


من زدمش به در کمدم

خیلیی خوبه

محمد ناقوس چهارشنبه 10 دی 1393 ساعت 15:58 http://naghous.blogsky.com/

درمان که تو باشی من عاشق دردم
بسیار زیبا بود...

ممنون جناب

لطف دارین

رهــ گذر شنبه 13 دی 1393 ساعت 21:18

درد نزدیک ترین اتفاقی ست که می تواند بیفتد...

یه تیکه ی ادبی از متنت می کشم بیرونُ بقیشُ میزارم به حسابِ...
ببین یه چرای بزرگ تو ذهنم ِ که می دونم جوابشُ نمیدی عزیزم...

چرای بزرگ؟

در مورد چی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد