آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

آن بوسه ی رویایی

هواللطیف...


من به تاریکی لحظه هایی که از پی هم می آمدند ایمان داشتم

و به قامت بلند تو که مرا از ترس می رهاند

دست هایت،آهنربای حسی که لابه لای چشم هات نمی دیدم

دست هایم در کشش بی بدیلی سرسپرده بود

جاده را بلد بودم

درخت های سر به فلک کشیده اش را

که در سیاه روشن شب، زینت آسمان شده بودند

انگشت هایم که سر می خورد روی دست هات

همین کافی بود برای یک اتفاقی که باید می افتاد

همین برای روزهای نبودنت حتی

تن ِ عریان ِ عشق، گر گرفت

به بوسه ای شاید

بر سرشاخه ی انگشتان ِ بید

و چشمه ای از دل سنگ جوشید

و جاده روشن شد

نوری آمد و سبزی حتی

و خدا ما را به میهمانی سبزه ها برد

به خنکای نسیم سپیده دم

کسی چه می داند

شاید خدا عشق را به سنگ ارزانی داشت

شاید خدا هم دلش سوخت

شاید حجم عظیم نوری به رنگ خودش را

در انعطاف دل هایی سنگ شده، به امانت گذاشت


کسی چه می داند

شاید ما دعوت شده ایم به بزم اقاقی ها...


http://weheartit.ir/king-include/uploads/thumb_ea778c62c701a2447c9930aa0518918b-425-4399787560.jpeg


فکرای جالب و عجیب نکنین خبری نیست:)))

عکس به متن می خورد فقط:)))


+شاید چند سال بود متن عاشقانه ننوشته بودم

یهو حسش اومد از ی خواب عجیب البته :دی


++ یک عالمه ننوشته دارم که نمی دنم اینا رو قراره کی بنویسم واقعا