آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

پنجمین عطش

آسمانِ امامتت زمینْ سرای مرا احاطه کرده حسین جان...


چشمانم دوخته بر خاک

دلم اما پر می زند تا دل افلاک


تا بیکرانِ دیدن ها

تا چشم را توان تماشاست

تا گام،مُهر می زند بر زمین سرد

تا آن سوی مرزهای انسان

آسمانِ تو پهن گشته بر تمام زمین ِ من


گم کرده راهی را

می درخشی

در پس ستاره ای قطبی


ته مانده چاهی را

می باری

تا قعر ِ ژرفـــای آگاهی


درمانده آهی را

برق شوری

در دلش

یکـــریز می ریزی


دل سیاهی را

می درخشی

تا شود نور سپید صبح


....

...

..


تو آسمان این زمین سرد و مغروری

تو در ورای هرچه هست و نیست،مستوری

تو نور راه این شب تاریک و بی یاور

تو بر کویـــــر قلــــــب من یکــــــریز می باری




رگبار۱: وقتی عشق باشه...وقتی نذر دل باشه...حتی آدمو می تونه بکشونه کافی نت!!


رگبار۲: کی باورش می شه من دارم شعر میگم!!! خودم که اصلا باورم نمیشه


رگبار۳: امشب خونمون هیئته...جای همگی خالی...


راستی شامم میدنا

نظرات 11 + ارسال نظر
فرداد پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 12:35 http://ghabe7.blogsky.com

من باورم میشه و شعرات رو دوست دارم...
سلام فریناز عزیز
خوش به سعادتت که خونه تون هیاته..
جای منم خالی کن...مخصوصا موقع خوردن نذری..
انشالله که حاجت روا بشی.
دعام کن...

ممنون فرداد خان...
سلام

جاتون خالی خیلی خوب بود... شب جمعه بود و چندین برابر پارسال جمعیت...

دیروز خونده بودم نظرتون رو

وقت غذا حتی توی اون شلوغی لقمه ای هم از طرف شما خوردم...

ممنون...شما و عکساتون همیشه هستین در خاطرمون فردادخان

کوروش پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 13:58 http://www.korosh7042.com/

سلام و هزاران درود بر گل شکفته ی باغستان شعر
میدانستم
آنهمه احساس را
که روزی غلیان خواهد کرد
آفرین و هراران بر تو
لذت بردم و خوب میدانم با بیشتر خواندن شعر
شاهد هرچه بیشتر نوشیدن از این چشمه ی زلال خواهیم بود.

مگر شاعر شوی و ما چون سابق آفتاب مهرت به ما تابان گردد

سلااااااااااااااااااااام استاد

اینقدر ذوق کرده بودم که تا خونتون رو یکرییییییز دویدم

یه شعر دیگه هم گفتم واسه عکس فرداد عزیز.می ذارمش همین روزا

ممنون استاد...

راستش... وقتی جمعه ها تموم شد شاید منم رفتم دیگه
نامردی ها شدیدا اذیتم میکنه استاد...



بازم ممنون که اومدین پیشم

فاطمه پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 19:20

بااااااااانو...

معجزه....

دلم بانووو...
هر شب دعا می کنم واست...
توام دعا کن برام..چون اگه معجزه نیاد بهت گفتم فاطمه واسه همیشه تموم میشه...
تو هیئتتون خواهش می کنم دعا کن واسه همه دعا کن...

چی شده فاطمه

اینطوری نمیشه
تو رو باید مجبور به حرف زدن کرد!
یا امروز یا فردا حسابتو میرسم که دیگه نگی فاطمه بی فاطمه

اون قدر به یادت بودم که اگه خودت اینجا بودی به یاد خودت اینطوری نبودی

محمد پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 20:38

آفرین آفرین
شعر خوبه

من زنده به تشویقای داداشمم اصلا

خیلی باحال بود
یاد اول دبستانم افتادم محمد

محمد پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 20:39

امشب کلی کار دارم
نتیجه اخلاقی:آجی برای من شام نگه دار

شرمنده
به خودمم یکی قاچاقی رسید

اینقدر شلوغ بود که مامانمم پیدا نمی کردم چه برسه به غذا رو

ستوده پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 22:11 http://saba055.blogsky.com/

بلاخره شاعر داری میشی فریناز آن قدر مناجات کردی تا دعاهات بر آورده شد وشاعر شدی
آخ جون فریناز شعری از خودش در وکرد
کی باورش میشه میدونی الان برای همسرم خوندمش

آره دیگه
بالاخره دارم شاعر می شم

از ذوق تا خونه استاد کورش پیاده دویدم بهشون گفتم اومدم

همسرتون؟!

فکر نمیکنم خوششون بیاد
اینجا حقیقت ِقلب ِمنه! ایشون اما همه ی این دنیا رو مجازی میبینن!

ستوده پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 22:13 http://saba055.blogsky.com/

باز هم قیافه خندون خودم را دیدم وکلی ذوق کردم .

نذرتون هم قبول برای ما هم شام نگه میداری تا خودم را برسونم خونه تون یا نکنه باید بیام ته دیگ ها را لیس بزنم

منم وقتی واسه خودمو میبینم ذوق می کنم

قربونت همونم یواشکی بهم دادن

ولی اگه اصفهان بودین اونوقت خصوصی دعوتت میکردم و بهت یه عالمه غذا می دادما

ستوده پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 22:14 http://saba055.blogsky.com/

تاعرف نکن عزیزم بفرمایید شام
نوش جانت برای ما هم دعا کن

نه تو را خدا شما بفرمایید

یکی قاچاقی بهم رسید
منم از طرف همتون خوردم و دعا کردم بانو

mercede پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 23:30 http://ho-bab.blogsky.com

دوست خوب
کم پیدایی
در این ایام ما روهم دعا کن
موفق باشی

به همچنین...

ر ف ی ق جمعه 11 آذر 1390 ساعت 11:29 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

در پرتو این عشق
پرندگان نیز آشیانه های خود را از یاد بردند و به حافظه ی باد سپردند
بغض در گلوی کوهها ترکید
دل سخت صخره ها لرزید
پرچم گل ها نیمه افراشته شد
باغبان به تعزیت آمد و وام اشک از جویبار گرفت
وچه خوب که شعر هم در آسمان اندیشه ی شما طلوع کرد
سلام بر فریناز عزیز
چه خوب نذری است خاک پای حسین را توتیای چشم کردن
وتو امشب عاشق ترین هستی نسبت به معشوق ما حسین (ع )

راستی شام میدین !!!!!!!!!!!!!!

ممنون رفیق عزیز...

شما بهتر از من حق نذر این 10 روزو ادا می کنین...

دلم می خواد بشینم بارها و بارها کامنتای این 10 روزتون رو بخونم و تک به تک واژه هاشو از بر کنم...

سلام یگانه رفیق شفیق این دیار...
عاشق تر از شما و قلب دریاییتون! بعید می دونم...

.
.
.
.
.
چیه چرا شوکه شدین؟!

مگه اصفهانیا نذری اونم شام اونم جوجه کباب نمی دن؟!

رضا پنج‌شنبه 2 آذر 1391 ساعت 00:45 http://sedayekhasteyebaron.blogsky.com/

میدونی فریناز....
تو دلت یه چیزی هست.. یه چیزی که بزرگتر از واژی تو این شعره
ولی.. وقتی به قلبت فشار میاره مجبوری به این کلمات بسنده کنی
میخوام بدونی.. نور لابه لای واژه های خیستو دیدم
یا حق

سلام رضا
خوش اومدی بعده مدت ها...

آفرین! درست گفتی و درست متوجه شدی...
انگار که اون شب مجبور بودم به همین واژه های محدود بسنده کنم اما...

حق یارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد