آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

یادم بنداز که یادم نره...(هستم۲)

خدایا یادم بنداز یادم نره واسه چی اینجام

یادم بنداز یادم نره هدفم چیه

یادم بنداز یادم نره تموم تلاشامو تا به اینجا

یادم بنداز یادم نره کی بودم کی شدم و قراره کی بشم...!!!

یه موقع هایی چه قدر فراموش کار می شم

یه موقع هایی حس می کنم توانش دیگه در من نیست


کمکم کن

بهم اون اراده ی خدایی را عطا کن

بذار اون جوری بشم که تو می خوای

بذار رنگ و بوی تو را بگیرم


یادته خدا؟!

من و تو خیلی قول و قرارا با هم داریم

من و تو عهدی داریم که همیشه منو می کشونه اون بالاها پیش خودت

خدا جونم فقط بیا و یادم بنداز...

همیشه...

لحظه به لحظه در یادم باش


هستم(۱)

بار الها بگذار دقایقی بنشینم... خسته ام

بگذار آرامش یابم

بگذار این جا فقط برای تو عیان گردد

اینجا را دوست دارم ...بوی تو را می دهد...

نمی خواهم هراسی داشته باشم برای خانه ی خدایی ام

جز تو کسی را ندارم

رگبار آرامشم را به خودت می سپارم


همین...


پ ن : هستم با رگبارآرامش

یه شب عجیب!!!

امشب چه قدر عجیبه...

چه قدر آسمون سیاهه...

خیره شدم بهش تا شاید ستاره ی چشمک زنمو پیدا کنم...

ولی انگار امشب سیاه تر از این حرفاست!!


تلاطم سپید درونم،با آرامش سیاه امشب،جور در نمیاد...!!!


نشستم توی سکوت...ولی از درون داره یه کسی فریاد میزنه ... چه خبره؟!

در اتاقمو می بندم تا کسی از فریاد درون من بیدار نشه...اون قدر بلنده که حس می کنم دنیا را پُر کرده الان ... تو هم می شنوی؟؟!!!


به سیاهی ها خیره می شم...اونقدر که خودمو توی آسمون حس می کنم...

واااااااااای دوباره پرواز...

این آرامش سیاهو دوست دارم

این یک رنگی را دوست دارم

این سکوت مطلق را دوست دارم


یواش یواش میام پایین تا برسم توی اتاقم...

دوباره خیره می شم به آسمون ...

الان اونجا بودم...اونجا هم مثل اینجا یک دست بود ... سیاه ِسیاه

این یک دستی را دوست دارم


فریاد درونم داره آروم می شه ... چه قدر خوبه این آرامش...


شاید امشب آسمون بالای سرم ستاره نداشت....

ولی این سیاهی مقدس،این سکوت محض،تمام روح و روانمو به آرامش رسوند


چه شب عجیبی بود امشب...!!!


http://s1.picofile.com/file/6254184104/6767.jpg


خوشحالم الان...

 اینکه غرور خوبه یا نه را نمی دونم  ؟!!! 


 توی زندگی واقعیم خیلی جاها به خاطر غرورم از خیلی ها زدم و جاشون گذاشتم ... 

 ولی خب دلم نمی خواد اینجا اینطوری باشم  .... 

 اینکه الان فکرم آزاد شده را بیشتر دوست دارم تا اینکه ببینم غرورم کجاست ...

  الان خوشحالم از اعتراف به اشتباهم


   خیلی وقتا دل ها از حرف هایی که نزده باقی می مونن می شکنن... !!! 

 

دارم سعی می کنم توی زندگی واقعیم هم اینو آویزه ی گوشم کنم... 

خیلی خوبه که آدما به ظاهر حکم نکنن  

الانم خوشحالم که فهمیدم به ظاهر حکم کرده بودم   

 و خوشحال ترم از اعترافم

ایکاش این جمله می شد تداعی ذهنمون ....  اونوقت خیلی از شکستن ها دیگه اتفاق نمی افتادن  

   

 

به ظاهر حکم نباید کرد 

  

 

 

 

بعد نوشتم:  

دوستای خوبم این دو هفته کم تر میام به خونه های قشنگتون 

 تا  ۲۵ دی امتحان دارم ... فرجه بین دو ترم جبران می کنم ایشالله 

 

خدایا همه ی دوستای گلم را به تو می سپارم 

مراقبشون باش  

امیدوارم روزای خوبی در انتظارتون باشه  

 

این گل ها تقدیم به شما عزیزانم  

 

  

 

برگشته ای زیبا تر از همیشه مهربانم

یادم رفته بود عاشق که خواب ندارد!!! 

اما نمی دانستم چرا این عشق ، شب هاست که بر من غلیان می کند؟!  

شب ها تا صبح در تاریکی محض آسمان،فریاد شراره هایش را می شنوی ومی دانم که می بینی و لبریز از اشتاق می گردی  از این همه سوختن و دوباره ساخته شدن...  

 

آری معشوق از جوشش عاشقش غرق در اقیانوس عشق میگردد... 

 

و تو ای خوب من...  

حال فهمیده ام چه زیباست شب های بی قراری ام ... 

حال از بودن در آغوش بی منتهایت به شعف آمده ام ... 

چشمانم را می بندم...به یگانه نور تابناک در بی نهایت ازلی ات خیره می گردم 

دیگر چیزی نمی شنوم 

سبک می گردم بسان پرواز کبوتران مهاجر  

دیگر بودنم را حس نمی کنم 

نه ... 

با سرعت مافوق صوت به نوری بی منتها کشیده می شوم ... کشیده می شوم... کشیده می شوم...... 

 

حال، من نیز نور گشته ام 

من،من نیستم دیگر  

همه نور است و نور خداست و من،دیگر من نیستم ....    

 

    

پ ن۱: از تمام دوستان عزیزم بی نهات سپاس گزارم.به شماها می گن دوستان واقعی به خدا  

پ ن۲: از ۲ تا دوست عزیز هم واقعا کمال تشکر را دارم که برای من خیلی چیزها را حل کردند.  

 پ ن ۳: دیشب بعد ار مدت ها برای ساعتی خوابیدم از جنس خواب های خدایی...شاید یک ساعت بود ولی انگار روزهاست که غرق در خواب و وصالم  

  

پ ن ۴: شاید درک حرفام سخت باشه...ولی سخت تر اینه که قفلیست بر دستانم و نمی رود بر روی کلماتی که باید برود...شاید باید رازی بماند بین من و معشوقم