آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بهارم بیا...من آماده ام

می ایستم روبروی آیینه ی جلوی اتاقم

خودم رو خوب نمی بینم!

شیشه پاک کن را می زنم و تمیزش می کنم...



» اول جلوی سرم...محو مغزم می شوم...انگار می شود از آیینه خود ِدرونی ات را ببینی!

در فکرم چه می گذرد؟!کاش دستمالی داشتم تا اضافه هایش را پاک می کردم!

محو آیینه می گردم...

گویی دستمال دارد بر افکارم کشیده می شود!

اضافه ها را؛ گردوغبارگرفته ها را پاک می کنم...


» می رم پایین تر!درست جلوی صورتم...گویی دستمال دارد بر چهره ام کشیده می شود...

خوب می کشم و دوباره شیشه پاک کن می ریزم...

خدای من!

چه قدر تمیز می شود...


» می روم پایین تر

درست روبروی قلبم!

آیینه هم به تپش افتاده...

حالا کارم سخت تر می شود...باید از قفسه ی سینه ام دستمال را عبور دهم...

شیارهای قفسه  را پاک می کنم...

می رسم به قلبم...

گوشه کنار هایش را پاک می کنم.... دوباره شیشه پاک کن می ریزم و دوباره و دوباره...

آخر قلبم باید برق بزند...چون بلوری شیشه ای!

خوب می تکانمش...خوب دستمال را می کشم و جای جایش را پاک می کنم...

حالا دیگر اتاق هایش همه تمیز گشته اند...


چه حس خوبی دارم...


وااااااااااااااای خدای من!


به خودم که میآیم می بینم تا پایین آیینه را تمیز کرده ام...

چه قدر برق می زند

نه موجی نه ناپاکی نه کثیفی...

فقط زیبایی و پاکی و روشنایی و جلایی وصف ناپذیر!


امّـــا...!


حس می کنم خودم برّاق تر شده ام...

سبک تر گشته ام

دارم پرواز می کنم

چه قدر خوبم

چه قدر تمیزم

حالا تمام وجودم را تکانده ام

حالا دیگر پاک ِپاکم!


به خودم می آیم

می ایستم عقب تر از آیینه

سراپای بودنم را نفس عمیقی می کشم


خداااااااااااااای من!

رها گشته ام از بود و نبود ها

حالا آماده ام

برای آمدن بهـــار سراپای وجودم را تکانده ام...




لبخند ملیحی ناخودآگاه تا عمق‌‌‌ ِگونه هایم جاری می شود...


ومرا تا سر حدّ شیدایی مست می گرداند!


بهـــارم بیـــا


من پاک ِپاک گشته ام...





رگبار1:دوستان!

اگر نظرات یا ادامه ی مطلب باز نمی شن؛لطفا با Explorer باز کنین نه Firefox  ممنون

نظرات 57 + ارسال نظر
آرمان. سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:01 http://abdozdak.blogsky.com/

عجب حوصله ای داری تو !
من بودم با واتر جت کارواشش میکردم
هم کارش سریعتره و هم یه بلایی سر محتویات داخلی میاره که یک ماه اتصالاتش درست کار نخواهند کرد.
تو این یه ماهه بجای عید دیدنی و عیدی دادن که مطمئنم تو نمی دی یه پات تو برقکاریه یه پاتم تو میکانیکی
بعد یه ماه واسه خودت یه پا استاد میشی اونوقت ترک تحصیل میکنی میری دنبال کسب و کار و درامد
بی خیال اپ و وبلاگ و مناجات هم میشی

واسه چی؟!
میگم شما مردا کلا تنبلینا

یعنی الانه تو قلبتو با واتر جت کارواش میکنی؟

ولی آرمان خان!ما که عیدیمونو ازت می گیریم
شده تا دم مکانیکی هم میام می گیرمش

سرنوشت منو نوشتی یا!!!...یه کم دیگه می گفتی به روز مرگم هم می رسیدی فکر کنم

بــــــــــــــــــــله

آش به همین خیال بــــــــــــــــــاش

آرمان. سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:03 http://abdozdak.blogsky.com/

دوباره راه نیوفتی بیایی در خونه مردم داد و بیداد راه بندازی
مردم تو در و همسایه ابرو دارند

آفرین دختر خوب!

ببخشیدا من داد می زنم یا بعضی یا؟

خب همه ابرو دارن...برو ببین کی آبرو داره

باشه قول نـــــمی دم

حمید سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:26

سلام
چه خونه تکونی جالبی
خودتو تکوندی

کاش می فهمید می شه خوب بود و خوب موند...

کاش می فهمید ....


کیییییییییییییییییه

سلام
آره دیگه...تو نتکوندی؟

تنبلی دیگه
اصلا همه ی مردا تنبلن!!!

مننننننننننننننننننننننم

درنا سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:34 http://www.dornah.blogfa.com

فریناز خوش بحالت که پاک پاک منتظر بهار هستی
کاش منم مثل تو بودم

خب مثل من شو
کاری نداره که!
فقط یه دستمال بگیر دستتو و شروع کن به خونه تکونی

درنا جونم منتظرم خبر آماده بودنتو بدی یا

گل مریم سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 11:43

سلام فرینازی
خیلی قشنگ و بهاری بود خیلی دوسش داشتم
کاش واسه منم به این راحتی بود
قالبتا همشون قشنگن همین طور پروانه های ناز بهاریت...

سلام گل گلی
حالا چرا گریه می کنی؟

خب کاری نداره که
یه کم کمک مامانت کن تو خونه تکوندن اونوقت با یه دستمال دو تا جا رو تمیز می کنی
(همون یه تیر دو نشونه ها)

ممنون مریم جونی
چه حس عجیبی بهم می ده وقتی می گم مریم!!!

مهرداد سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 12:34

سلام
فریناز خانوم من منظورم مداد مشکی بود که بی خبر رفت!
دلم واسش تنگ شده،شما هم خبری ازش نداری؟
راستی نظرات این پست با Firefox باز میشه ولی موزیک وبتون پخش نمیشه.
فریناز خانوم شما آینه ی اتاقتون رو تمیز تمیز کردین ولی ما یه آینه داریم که هر کاریش میکنیم خوب تمیز نمیشه و بازم اون لکها روی شیشش هست،خداکنه قلبمون اینطوری نباشه...
در ضمن به بهار بگید نیاد آخه ما هنوز آماده نیستیم
واقعا که خوب مینویسید،اوایل فکر میکردم از خودتون نیست اما به قول قهوه ی تلخ چشمه ی شما یه قلی میزنه.
گفته بودین ساده مینویسید،سادگی یعنی صفا،یه دله پر از خدا...

سلام ...
نه از مهسا خبر ندارم...تازه اون هیچ وقت منو اذیت نکرد...هیچ وقت!
همیشه هم توی قلبم هست با افتخار

خبری که ندارم ازش...ولی هر جا هست خوب و خوش باشه

خب برید آینتونو عوض کنید...
خوب نیست آدم تو آینه ی لک دار خودشو ببینه ها

باشه الانه بهش پیام میدم دیر تر بیاد

شما کی آماده می شی اونوقت؟!

داشتیم آقا مهرداد؟؟
همشو خودم می نویسم

سلام دوست گرامی. خوبید ؟
از مطالب وبلاگتون دیدن کردم ، به نظرم که مطالبمون با یک دیگر رابطه دارند
اگر تمایل به تبادل لینک بودید ، وبلاگ مرا با نام «صفای اشک ، وفای غم» لینک کنید
سپس بگویید که با چه اسمی لینکتون کنم

سلام ممنون
چه اسمتون به وبم می خوره

بله میام خدمتتون

ساناز سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 13:16

سلام خوبی خوش بحالت کاش منم میتونستم دلم رو از همه چیز پاک کنم

سلام سانازم
ممنون
تو چطوری؟
ساناز باور کن به سادگیه پاک کردن آینه ی جلوی اتاقت می مونه

باور کن عزیزم

تو هم می تونی
منتظرتم که بیای بگی تو هم پاک پاک شدی یا

کوروش سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 13:24 http://korosh7042.blogsky.com

سلام فریناز عزیز

کاش ما ادم هراز گاهی می توانستیم . درونمان را چون آئینه گرد گیری کنیم.
خانه تکانی
از تمام کدورت ها. دلگیری و کینه های ژنهانی

ایکاش میشد
دل را از عشق و خاطره هم. تکاند و ایکاش بهاری دیگر را نوید داد

راستی می شود آئینه ی را به بهانه ی کهنگی شکست و بابا را مجبور کرد آئینه ای دیگر بخرد؟


بهارت در راست و ائینه ی دل
صیقل شادی داده

نوروزت فرخنده
شب و روزت ژرخنده

سلام کورش مهربون...

تبریک میگم بابت آواتور...
شما هم به آواتوری ها پیوستین بالاخره

حتی اگه هر از گاهی نشه لااقل الان که می تونیم
این ایکاش ها کمی اراده می خواد و همت که همه دارن باید تلاش کنن

من که خیلی آینه شکستم...
انگار تنوع جز زندگی همیشگیه من بوده....

شما هم بشکنین

در حال که زندگی کنیم دیگر آینه را همان لحظه هم تازه می بینیم و خراش های گذشته آزارمان نمی دهد...


نوروز شما هم مبارک استاد خوب و عزیزم
خیلییییییییییی خوبین
خیلیییییییییییییی



نگینツ سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 13:31 http://www.mininak.blogsky.com

سلام فریناز ...
چه قشنگ نوشته بودی ...
بهار ...
پیشاپیش عیدتو تبریک میگم

سلام نگین خانومی

ممنون

میگم نمی شه عیدی به من چند تا کارتون آلبالو بدی؟!

سلام
فریــــــــــــــــــناز خانوم

مرسی که اومــــــــــــــــــــــدی
خوشحال میشم در کنار دوست با احساسی مثل شما باشم

امیدوارم دوستای خوبی برای هم باشیـــــــــــــــــم



لینک شدید

سلام تـــــــــــــــــرانه خانومی

خواهش میشه عزیزم

آره دیگه..
جفتمون خوبیم
مطمئن باش دوستای خوبی میشیم

ممنون

مطالبت خیـــــــــــــــــلی احساسی و زیباست ولی نمیدونم شاید من زیاد احساساتی نباشم


همشــــــــــــــــو نمیگرم


حس میکنم خیلی از حرفای که میزنید کنایه از چیزی هستش که تو دلتونه

اگه اینطور باشه

پس دختر ما محتاج دعاییـــــــــــــــــم
خیلی دلت پاکه

من که همش فکر بوی فرندمم

بـــــــــــــــــله...
عیب نداره شما به بوی فرندت برس ما هم به خدامون

ایشالله متوجه می شی به مرور...

بابا یه روزه که نمی شی رگبارآرامشی که

شما هم خیلی پاکی

ایشالا بهار پر برکتی برای همه باشـــــــــــــــــــه

ایشالله سال خوبی در انتظارت باشه ترانه خانومی

ممنون

مهرداد سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 14:17

آره درسته فریناز خانوم،واقعا مهسا دوسداشتنی بود و هست
ای کاش یه خبری ازش داشتیم
اون آینه ای هم که گفتم مال اتاق من نیست وگرنه تا الان عوضش کرده بودم(چه خود خواهانه گفتم)
خب ببخشید دیگه،شما باید رئیس اداره ی شعر و طرب همایونی میشدی

مهسا توی فیس بوک فعاله فکر میکنم...
واسه همین نگرانش نیستم...

واسه ی هر اتاقی هست بگین عوضش کنن

نه بابا ما را چه به این همایونی ها

همین جا تو کلبه ی آرامشمون واسه دلمون می نویسیم

آقا مهرداد زودی خونتو بتکون..بهار داره میادا

مهرداد سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 14:33

معمولا کارامو دقیقه ی نود انجام میدم
اما ممنون که بهم یاد آوردی کردین
به دوستی با شما افتخار میکنم
دیگه برم برای خونه تکونی دلم
مواظب خودتون باشید فریناز خانوم دوسداشتنی
خدانگهدارتون

منم همینطورم...هنوز یه جورابم واسه عید نخریدم

شما لطف دارین..خوبی از خودتونه دوست خوبم

باشه موفق باشین
شما هم مراقب باشین خوب بتکونینا

دلتون بهاری باشه و تنتون سالم

آرمان. سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 15:15 http://abdozdak.blogsky.com/

خدا نکنه
کی در مورد مرگ شما حرفی زد؟!
لال بشه زبونی که ....


کی در مورد اش حرف زد؟!
منم میخام

آخه کل سرنوشت منو نوشتی

آش می خوای؟!
دیروز سر دیگش بودیم
اونقدر خوردددددددددددددم
جای همتون یه دلی از عزا در آوردیما

خیلی متشکر که اومدیدتو وبم و نظر دادی
وبلاگم رو همین امروز تاسیس کردم ، امیدوارم بتونیم دوست های خوبی برای همباشیم و به هم نظر بدیم
من هم عید رو پیشاپیش تبریک میگم

خواهش میکنم

بله معلوم بود...
حالا اینکه چه طوری من اول شدمو دیگه نمی فهمم
منم عیدو پ ی ش ا پ ی ش بهتون تبریک میگم

ممنون که لینکم کردید
من هم لینکتون کردم ، لوگوتون هم تو وبلاگم گذاشتم
شما اولین دوست وبلاگی من شدید

خواهش می کنم

ممنون الان میام ببینم
بله دیگه
همیشه اولی ها خیلی خوبنا

گل مریم سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 17:21

به خدا گفتم : « بیا جهان را قسمت کنیم, آسمون واسه من ابراش مال تو, دریا مال من موجش مال تو, ماه مال من خورشید مال تو .. خدا خندید و گفت : « تو انسان باش ، همه دنیا مال تو ...من هم مال تو‌»

خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است
چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احســــــــــــاس سرشار است!

ممنون گلی جونم

کلام زیبایی بود

رمانتیک سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 17:51 http://www.romantic6370.blogsky.com/

یووووووووووووووووووهووووووووووووووووووووووووووو
سلام آجی فریناز
به سلامتی وبلاگ تکونی و خونه تکونی تموم شد
ایول
عجب قالب زیبایی
به نوشته های قشنگت هم میاد
افرین به این سلیقه

وایسااااااااااااااا خانومی نخوری به در و دیوارا

سلام عزیزم
آره دیگه
میبینی که
ممنون
آجیه زهرا بایدم خوش سلیقه باشه

شکیبا سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 20:26 http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام فرینازی
خیلی زیبا نوشتی
ای کاش منم میتونستم خونه ی دلمو از غم و یاد گذشته ها خونه تکونی کنم اما حیف که موفق نشدم...
همیشه بهاری باشی

سلام شکیبا جونم
میشه خانومی
باور کن الانه تو داری راحت می خونیش اما همین آینه پاک کردن واسه من یک ساعت طول کشید....

و چه سخته وقتی بخوای بدی ها رو دور بریزی...
در واقع داری لحظات هدر رفته رو میبینی و میریزی دور که میشد خوب سپری بشه

ولی شدنیه شکیبا

بذار دلت پاک و آروم تر از همیشه بهارو ببینه


فرخ سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 21:54 http://chakhan-2.blogsky.com

تمثیلی بود برای ما که باور داشته باشیم نظافت درون را
نظافت و تهذیب نفس را .... و برای استقبال از بهار که
دگرگون میکند و رستاخیزی بزرگ است آماده شویم...
مرحبا .. به تو حسادت میکنم فریناز

درود برشما فرخ بزرگ
گفتم با کلام تندم دیگر گذرتان بر ما جاهلان نمی افته

واقعا خوشحالم از حضورتون

حسادت نه استاد
غبطه خوبه!
ولی من بیشتر به بی باکی و شجاعت شما غبطه می خورم

سینا چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 01:36 http://omide-ma.blogsky.com

خیلی خوبه که احساس پاک بودن داری خانومی
باز هم حضرت جلال الدین محمد
ای نوبهار عاشقان داری خبر از یار ما
ای از تو آبستن چمن و ای از تو خندان باغ‌ها
ای بادهای خوش نفس عشاق را فریادرس
ای پاکتر از جان و جا آخر کجا بودی کجا
ای فتنه روم و حبش حیران شدم کاین بوی خوش
پیراهن یوسف بود یا خود روان مصطفی
ای جویبار راستی از جوی یار ماستی
بر سینه‌ها سیناستی بر جان‌هایی جان فزا
ای قیل و ای قال تو خوش و ای جمله اشکال تو خوش
ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر تو را

یه حس خیلی خـــــوبه
تو هم پاکی عمو جون

فوق العاده زیبا بود سینا جان
ممنون

سلام فریناز جان.خوبی؟
اومدم بپرسم که دیشب چهارشنبه سوری خوب بود ؟

سلام ممنون عزیزم.تو خوبی؟

آآآآآآآآآآره خیلی خوب بود...
منطقه ی زندگیه ما پاتوق ۴شنبه سوریه...
دیشب همه جا رفتیم بعد اومدیم تو کوچه خودمون دیدیم چه بزن برقصیه

خیلییییییی جای همگی خالی بود

تو کجا رفتی؟

ستوده چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 07:05 http://saba055.blogsky.com

سلام خانم دل شیشه ای.
اومدم بگم معذرت که دلت شکست .
کسی قصد توهین به دل شیشهایت را نداشت .
در ضمن چسپ قطرهای هم همرام اوردم تا دلت را محکم به هم بچسپونم .
خوبه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام خانوم طلا
عیب نداره عزیزم
منم یه دفه دیدم به جوش اومدم...

باشه الانه با چسبت می چسبونمش
راستی چسبش اصله دیگه؟؟

ستوده چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 07:08

خوش به حالت که خانه تکونی کردی .
من دلم را خیلی وقته دارم خانه تکونی میکنم دیدی من از تو جلوترم .
اما خانه ام را هنوز خانه تکونی نکردم راستش حوصله ندارم آخه ما همه سال تمیز میکنیم حالا مگر دم عیدی چی شده که دوباره همه خانه را بریزیم واز نو بتکونیمش .
بدبخت هر دقیقه به این خانه یک زلزله 10 ریشتری وارد میکنیم
من از ااین کارها نمیکنم

شما که همیــــــــــــــشه از ما جلوتری خانومی

بالاخره شاگردی گفتن...معلمی گفتن

خونتونو بسپار به شوهر گرامت ...
ستوده جون که نباید کار کنه....
پس شوهر کردی واسه چی خانومی؟

کاکل زری هاتم بگیرشون به کارا
با یه شکلات کل خونه رو برات دسته گل می کنن

درنا چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 09:24 http://www.dornah.blogfa.com

اومدم خدافظی منم و سال خوبی و برات آرزو کنم
عید خوش بگذره فریناز جوووووووونم

عید تو هم پیشاپیش مبارک باشه درنا جون

منتظرتیم تا ساااااااااال دیگه

خوش بگذره خانوووووووووووووووووووومی

چهارشنبه سوری من هم مثل دو سال گذشته خیلی بد بود
انگار خوشی 4شنبه سوری با من لج کرده
اولا که هوا بسیار بسیار سرد بود(از هوای سرد و کلا سرما متنفرم ولی از برف فقط خوشم میاد و بارون)
دوما ، خیلی شلوغ بود (از مکان های شلوغ هم خوشم نمیاد)
سوما، همه ی افراد اونجا غریبه بودند به جز 10 نفر
اما ساعت 12 بود که ترقه زنی ها شروع شد و خیلی حال کردیم

چرا؟!
مگه شما کجایین؟!
اینجا که سوز بدی میومد اما کنار آتیش حسابی گرم بود

چرا؟
ما دیشب اون قدر چرخیدیم تا رفتیم شلوغ ترین جاها

همه همشهرین دیگه
خیلی خوش می گذره در کل

محمد و صدف چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 11:17

سلام مثله همیشه
بازم محمد اول نمیشه
آخ که خواب در چشمانش کرده بود ریشه
ولی میدونه آجی ناراحت نمیشه
اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییووووول به خودم
آجی حال میکنی شعر آنلاینم میگم

گفته بودم ترشی نخوری یه چی می شی یا

محمد انیشتن که پسر خالت بود...با سهراب سپهری و نیما یوشیجم نسبتی نداری داداشی؟؟

آآآآآآآآآآره داداشی...خیلی خوب بود

محمد و صدف چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 11:20

آجی میدونی چیه؟
نه نمیدونی هه
پس میگم که بدونی
خوش به حالت خوش به حالت خوش به حالت
که انقده پاک شدی که خودت تونستی با اعتماد بگی پاک پاک شده ام
هورا و دست برای آجی

ما متعلق به همه ی شماییم...
خجالتمون ندیدین...مرســـــی مرســـــــی مرســـــــــــــــــــی

.
.
.
.
.
(محمد یه لحظه حس کردم رفتم رو سِن!!!)

محمد و صدف چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 11:22

شاعر میگه:
اینک رسیده وقت خداحافظی
پس خداحافظ

شاعر بازم می گه:
خدا به همراهت داداشی

پس به سلامت

محمد و صدف چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 11:25

راستی قبل بای بای کردن یادم رفت بگم آجی خیلی قشنگ بود نوشتت یاد فیلمهای دهه ۵۰ ۶۰ ایران افتادم که مامان بزرگه جلو آینه وای میستاد آینه پاک میکرددر کل آفرین آجی
انشا ۲۰ شدی برو حالشو ببر
اندکی قاقالی بخر
روی در و دیوار کلاس بالا پایین نپر
و...
بای بای

آره یادته با هم میرفتیم سینما .... با اون سه پاچه ی ۴ نفره ات

تو عمرم بالاخره یه انشا ۲۰ شدما

یادمه هیج وقت خودم انشا نمی نوشتم...
تا کتاب های انشا بودن ما چرا؟!!!

ستوده چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 12:21 http://saba055.blogsky.com

شوهر گرام بنده خودش میدونه که باید به بعضی از وظایف محول شده عمل کنه .
انقدر خوبه که دوست نداره دست وپای من درد بگیره خودش کمکم میکنه عزیز منه .

شوهر گرامتون بایدم همین طوری باشه
ستوده جون برو دوباره نگاه کن اگه خوب وظایفشو انجام نداده بود جور دیگه ای باهاش برخورد کنیم...

عید خوبی داشته باشین در کنار هم

امین [اتاقک] چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 13:11 http://otaghak.blogsky.com

ببخشید شما با سهراب سپری نسبتی ندارید؟!!
بازم که گل کاشتی
می بینم که بالاخره دستت به کار رفت! منم دیروز داشتم فرش رو شامپو میکردم
راستی قلبت چند خوابه است؟!! آخه گقتی اتاق داره.. اجاره یا رهن کامل میدی؟

من که نه ولی فکر کنم اون چرا

گلستون شده اینجا

مگه تو کارم می کنی؟!اونم فرش!؟

بیچاره مامانت که تو کمکشی..از قید اون فرشه گذشته حتما

خیلی خواب داره!از دم اجاره ایه اونم مادام العمر

اعتمادی چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 15:09

سلام اومدم حضورا معذرت خواهی کنم قصد توهین به شخص شخیص شما رو نداشتم

سلام
ممنون که اومدین
عیب نداره...
بخشیدیم
دفه آخرتون باشه ها

آقای م چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 15:24 http://www.shookoolat.blogsky.com

سلام
چقدر زیبا بود دمی لذت بردیم
شاید منم اینکار رو کردم!!!!
آپم....

سلام ممنون
حتما این کارو بکنین

میام خدمتتون

فرشاد-مسافر شهر باران چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 15:59

سلام فریناز خوبی؟ من برگشتم اما با ذهنی آشقته از ماندن یا رفتن خود رفتن هم داستانی دارد واقعا مانده ام...

نوشته هات رو خوندم مخصوصا اون نوشته :خودت نخواستی هیچ وقت باشی تحت تاثیر قرار داد من رو
و گفتی بهار بیا آمده ای....
چه آمده کردی چه خود رو محیا کرده ای اینگونه نوشتن از روی حس دختر بهار از سر قلمی که همیشه به فکر دیگران هست نوشته شده... تو خودت رو برای بهار آمده کرده ای و اما من چه؟؟؟ اصلا از بهار و عید انگار چیزی نقهمیدم و مخصوصا که این بار سرنوشت انگیز به استقبال بهار میروم خود من بهاریم اما همیشه دلم سرد بوده.... اما دلم نه.... ذهنم.... دلم همیشه خواسته بهاری باشه اما اسیر طوفان های پاییزی شده....
وای فریناز این نوشته های تو از عمق وجودم مرا تحت تاثیر قرار داده برای گذشته تو ... و خودم ووو خیلی ها که همه یک داستانی هستیم....
ممنون همسفر خوب من...

سلام ممنون.رسیدن به خیر
آشفتگی واسه چی؟

ولی صاحبش نیومد بخونه!!!

فرشاد من زمستونیم و الان آماده ام واسه بهار....تو که خودت بهاری هستی اونم اولین فصلش پس بهار با نفس های ابتدای بودنت عجین شده...
میدونی کار ماها چندین برابر شما بهاری هاست؟؟؟

دلت و ذهنت بهاریه...الانم بهاریه!
وقتی نوشته ی منو فهمیدی پس بدون تو هم بهاری شدی
برو آماده شو ...داره میادا....

من عاشق زمستونم اما ببین چه طور دارم ذوق می کنم واسه اومدنش...

تو که بهاری هستی باید سراپا شور و شعف و شادمانی باشی از اومدنش


باید بریم استقبالش
بدو آماده شو پسر خوب

بانوی شرق چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 16:22 http://www.royavash.blogsky.com


میگم مارک شیشه پاک کنت چیه فرینازی؟؟؟
کمک نمیخوای؟؟؟


ولی فرینازی
وسوسه ام کردی وبلاگ تکونی کنم

قشنگ بود
دلت همیشه بهاری

اتک همیشه تک

چرا اگه تونستی یه سر بیا دم خونمون

رویا تو که روزی ۱۰۰۰بار وبلاگ می تکونی

الانه میام ببینم چه خبره

فرشاد-مسافر شهر باران چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 16:26

باشه چشم فریناز جان من هم میخوام به خوبی ها وقشنگی ها در این لحظه فکر کنم....
من عاشق دست نوشته هات شدم....

میبینی در چه نقطه زیبایی از از جاده ایستاده ایم همسفر ؟ آن گل نیلی را که بر روی آن چشمه از سر غرور زیبایی رنگ خود را بر فراز سبزگان آن برکه برافراشته است میبینی؟...
و من میگویم :

آنگاه که جنگ درون به صلح وجدان تبدیل شد

آنگاه که دوباره همگی چون کوه استوار شدیم

آنگاه که چشمه از زیر دل زمین سرد جوشیدن گرفت

آنگاه که پرنده مهاجر آرامش رسیدن یافت

آنگاه که دریا فرزدندانش را به ساحل عشق می رساند

... این یعنی عید آمده است عید دل و طبیعت.

تلقین و فکر به خوبی ها و شادی ها برات همونا رو میاره فرشاد
یادته که خیلی برات گفتم در این باره

یعنی احسنت فرشاد جان

دلت آروم شده...شرط میبندم الان

عید می آید..
چشمه خود باید زود بجوشد
پرنده تند تر پر بزند تا به آرامش دست یاید
و ما تلاشمان را مضاعف کنیم تا اسنوار گردیم

عید چه تو بخواهی و نخواهی می آید...

چه زیباست آماده گشته باشیم برای استقبالش....

آفرین فرشاد جان...
از تو همین زو انتظار دارم خوبم

فرشاد-مسافر شهر باران چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 16:35

راستی ما توی فروردین خیلی تولد داریم :

بابام ۸ فروردین من ۱۸ فروردین و وانیا ۲۸ فروردین.... جالبه نه؟
همه نوشته هات قشنگ بود در کل

ما هم ۳ تا داریم
فرشاد و پسر عموم و دختر عمه ام تو یه روز به دنیا اومدن اما سال های متفاوت


وانیا رو هستم...
به پدرگرامیتون هم تبریک بگو...
خودتم که شیرینیشو بده تا تبریک بگم

ممنون تو برو شیرینیمونو بیار ....

اعتمادی چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 18:34

چشم

آفرین کاش همه مثل شما حرف گوش کن بودن

کوروش چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 20:06 http://korosh7042.blogsky.com

سلام فریناز جان
چه کنم که سالهاست به زردی اتش دل گره خورده
و گفتم شاید با تغییری
در شیوه ی گفتن به رنگ شاد تری در آورمش

حتی ترانه هایم
اینطور میشه

سرخی ای گرفته که گر آتش داره


سلام کورش مهربون

بله حتما هم همینطور خواهد بود استاد...
هر جور که فکر کنیم و بگیم زندگی هم همون طوری برامون معنا میشه...

همه اش دست خودمون نیست ولی تا اونجاییش که دست ما و افکارمونه رو می تونیم زیبا تعبیر و تلقین کنیم

کورش خان برای خوبی و آرامشتون همیشه دعا کرده ام....
حتی گرگرفتگی هاشم قشنگه



کوروش چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 20:21 http://korosh7042.blogsky.com

این دخمه را تکاندن
به هر بهانه ای عزیز

بی معناست


ممنونم و پوزش ار تاخیر در پاسخ
وممنون ار پیشنهادت
مگر دستهای فرشته سانی به دعا خانه تکان گردد



شب خوبی داشته باشی نازنین

نَگین دخمه!
چی شده کورش بزرگ قصر زیبای عمر گرانبهاشو دخمه می نامد؟!

کورش بزرگ همه ی سخنانش برام قشنگ و ملموسه
هم غم هاش هم شادی هاش

الانم بتکونین قصر زیباتون رو...
شما لایق بهترین و زیباترین ها هستین

شب وروزتون خوش کورش عزیز


سلام فریناز جان مرسی که اومدی

گفتیم یه عرض ادب کنیـــــــــــــــــــم بریم اخه پست جدید نزدی

سلام عزیزم
دوستمی دیگه

آره امروز نرسیدم بنویسم

لطف داری خانومی

راستی گلـــــــــــــم دارم میگیرم .....

اره خیلی نسبت به نوشته هات نزدیک ترشدم


امیــــــــــــــــدوارم

همه خونه تکونی دلاشون تموم شده باشه و با دلی سبک و بدون کدورت پا تو سال پیش رو بزارن

خوشحالم

نزدیک تر هم میشی
تازه رویا هم هست...
دو تامون تو رو احساسی می کنیم

منم امیدوارم....
ممنون عزیزم
دل خودتم پر از خوبی و آرامش باشه همیشه



ببخشـــــــــــی خانــــــــــــــومی یه کم دیر اومدم

عیب نداره ترانه جونم
هر وقت دوست داشتی بیا...خونه ی خودته

کوروش چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 21:44 http://korosh7042.blogsky.com

تو همیشه لطف داشته و داری فریناز عزیز

نمیدانم شاید اثر یکساله کسالت باره بی تغییره
نمیدانم

من هم امید وارم
با سالی نو
دگرگونی نیز در ما همراه با طبیعت پیدا بشه

منهم برایت شادی روزافزون آرزومندم

در قبال خوبی های شما قطره ایست در اقیانوسی بی کران

درست میشه
امسال براتون پر از خوبی و خوشبختی و سرزندگی خواهد بود کورش عزیز...
قصرتون رو بتکونین تا همیشه بهاری باشین و عطر دل انگیزش تمام مشامتون رو غرق در خوشبو ترین ها کنه

سپاس مهربون



کورش چهارشنبه 25 اسفند 1389 ساعت 21:55 http://faalon.blogfa.com

سلام فریناز عزیز..
امشب به احترام جملات زیبایی که برایم گذاشته اید چیزی نخواهم نوشت..
چقدر خوبه که آدما در آغاز بهار به جای کنفیکون کردن خانه ها..دلها را میشستند..بر آیینه ی جمال پاک دلتان لبخند میزنم..در چشمان برق زده ام..شور و عشق را میبینی؟

سلام کورش جان
نوشته هاتون اونقدر به روحیه ام نزدیکه که ناخودآگاه مینویسم خطی به یادگار...
همیشه هم میگم عذرمنو بپذیرید


آری به تماشا مینشینم ... شور و عشق را با نور سازگاری هاست...

ثانیه به ثانیه ی نفس کشیدن هاتان پر از عطر دل انگیز بهار باد

پونه پنج‌شنبه 26 اسفند 1389 ساعت 01:20 http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام فریناز جونم.
خوبی دختر خوب.
الهی همیشه دلت شاد و تنت سالم باشه گلم.
پیشاپیش عیدت مبارک

سلام ممنون خووووووبم

مرسی پونه جونی
بهترین ها رو برات آرزو دارم

عید شما هم م ب ا رررررررررررررر ک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد