آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

شانزدهمین جمعه ی انتظار

سلام بر آقای مهربانی ها


دوباره آمده ام تا برای تو  به عشقِ حضورِ تو  انگشتانِ قلمم را بنوازم بر این صفحه ی سپیدِ بی روح تا مگر با نامِ تو  از شورِ حضورت  سراسر شوق گردد و نبضِ واژه ها در جای جایش به تپش درآید.

چه حسِ خوبی ست میانِ این همه جشن و سُرور، آمدنت مزیّنِ تمامِ آذین بندی های این روزها گردد...

شعبان که تمامِ گرمایش را وام دارِ دو خورشیدِ چشمانِ‌ توست که زمانی بر این عالمِ سرد و بی روح تابید و دل ها  را سراسر گرمی و عشق نمود و چه قدر دلش می تپد برای تابشِ دوباره ات در این چند روزِ باقی مانده از عمرِ ۳۰ روزه اش...

چه زیبا می شد اگر بر تمامِ زمین و آسمان منّت می گذاشتی و با قدومِ مبارکت در جای جای سنگفرش های سردِ هستی مُهـــر ِ ظهور می زدی و نمی دانم زمین تابِ حضورِ نور را دارد در این تاریکیه مطلق یا نه ؟؟؟


عزیـــزِ من!

بگذار برایت بگویم چرا دلم می خواهد بر سرِ یکی از همین روزها منّت نهی و با افتخار پذیرای حضورِ پُـــرمِهـــرَت گردیم...


میلادِ جدّ بزرگوارت سیدالشّهدا امام حسین (ع)

ولادتِ عموی بزرگوارت سردارِ علمدار ابوالفضل العباس

تولدِ جدّ گرامی ات علی ابن الحسین  امام سجّاد(ع)


وقتی نجابت ریشه دواند

وقتی عشــــق بزرگ شـد

وقتی معصومیت جان گرفت

وقتی با عطرِ پاکی، شعبان معطّر گشت 

وقتی جهان به استقبالِ ورودِ حسین جوانه می زد

دلم می خواست فورانِ آتش فشانِ شادی اش را بر فرازِ کوهستان های اشراق به تماشا بنشینم.

دلم می خواست بودم و پایکوبی اش را در ورای تمام ِ ماه های زمین ببینم و بنگرم که چرا شعبان دنیا دنیا شادی و جشن و سُرور و آرامش را در دلِ خود جای داده است...


و آن هنگام که ابولفضل بر زمین و زمان هدیه داده شد

حتم دارم تمامِ زمین و آسمان بر یگانه یارِ حسین شان بذرِ ایمان پاشیدند و ماه از آن بالا به پابوسش آمد


و سجّاد و سجده های عاشقانه اش که دلم می خواست بدانم در آن نُه ماه هم بر خدای مهربانمان سر بر سجده ی شکر می ساییده است؟؟!

دلم از این تشدیدِ ج به لرزه در میآید و با دیده ی شرم بر خودم می نگرم که چرا دلم به سجده ی تو سر بر خاکِ عشق نمی ساید و این چنین سرکش می شود گاهی!!


و می دانم که شعبان اگر تا قیامِ قیامت هم سر بر سجده ی شکر فرود آورد هنوز شکرِ بودنِ یکی از این عزیزان را در دلِ خود به جای نیاورده است...


و حالا که شعبان مسخِ بودن ِ عشق گشته است تو نیز بارِدیگر سرافرازش کن تا همیشه سرش را با افتخارِ حضورِ تو با خاکِ شُکر، عجین گرداندُ سرمستش کن یگانه ماهِ عشق و شور و شادی و سُرور را...




تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


شهربازیه خیالم...

یادت هنوز روے سرسره ے خیالم قِل مےخورد

مے رود و مے پیچَد و لبه هاے خیالم را قِلقِک مےدهد


و من ناخودآگاه مےخندم و رهگذرے با حیرت بر خنده ے تنهاے من مے نگرد !


کاش او هم تو را مے دید در خیالمـــ


یادت مے پـَـرد روی تاب

مے نشیند و تا اوج تا آسمان ها اصلا تا خودت پَـر مے کشد


و رهایے یعنے این...

یعنے دستانت باز باشد براے آغوشِ پُـر مهرِ خدا...


مے پرد روی الاکلنگ

یادت یک طرف و من طرفِ دیگر

و حالا روزهاست در هوا مانده امــــ


یادَت سَنگین تر از هَمیشه است مهربانَمـــــ !


و نگذار روزے رسد که یادت در هوا باشدُ من روے زمین !


باش مهربانِ بے منتهایمــــ

باش خوبِ خوبانمــــ

باش خداے  عزیزمــــ


من با یادت روزهاست در شهرِبازیه خیالم بازے مے کنمـــ


خودت هم باش

همیشه باش و یادت را از من و ما و همه دریغ مکُنــــ


دَستت را بده مهربانَمـــ

بِــرَویم روی دریاے سجّاده ام قایق سوارے کنیمـــ



http://www.pic.iran-forum.ir/images/gfqpqfxid1lt6mxvdgg1.jpg



دوسْتَتْ دارَمْ یِگانه مَعْبودِ قَلْبِ کوچَکَمــــ


دوستَتْ دارَمـــــ



تو!

هنوز استشمامت می کنم پس از روزها نبودنت!

انگار نمی شود از تو دل کند ...بگو چه کرده ای مهربانم با این پنج ِوارونه؟!

بگو کدام غزل در عمق بودنش جا خوش کرده که زمان هم صدایش را کم نمی کند؟!

بگو من چه کنم با این همه بودن و نبودن هایت!؟

چرا این قدر هستی اینجا؟چرا به هر چه دست می کشم بوی تو را می گیرد؟بگو با این دل ِمن چه کرده ای مهربانم؟بگو کجایی که داغیه نفس هایت هنوز هوا را می سوزاند؟!


دلم هنوز تو را تمنا دارد این روزها

بسان پروانه ای که بی تاب ِ آتش گشته باشد

گوش هایم نوایی را می گیرند که به آوای تو مانند باشد!

چشمانم تیر ِنگاهشان را فقط سمت ِهر چه شبیه ِتوست،پرتاب می کنند!

پاهایم فقط در ردّ پاهای تو می رقصند!

و چه خوب است که هنوز عطر نفس هایت در هوای اطرافم خوووووووووووب مانده است....


فکر کن اگر ریه هایم فقط هوای تو را جذب می کردند آنوقت چه می گشت!!!


و چه خوب است که همه چیز هنوز در تو تداعی می گردد...

چه خوب است که هستی عزیز ِروزهای بی نام و نشان ِمن

می دانم که خوب می دانی مهربانم

....


دِلـَـم

هَنــــــوز

حُرمـَـت ِبــودَنـَـت را

    سَـــرَش می شـَــوَد !!


http://s1.picofile.com/file/6262587522/you_may.jpg


اونایی که جریان مریمو میدونن دیگه نیستن! رمز فقط به اونا داده میشد!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

پانزدهمین جمعه ی انتظار

سلام مرد ِ مردان ِ خدا


ذهنم طوفانی از کلمات بود که می خواست به پیشگاه تو بِوزد و برای تو رقص ِباد کند و گِرداگرد حضورِ نورانیه تو بچرخد

اما میانِ این همه ذراتِ کلام ، طوفانِ من انگار بوی دانش می داد....بوی علم .... بوی درس ...

بوی کنکور.... بوی .... همان بگویم علم زیباتر است


یادم هست روزها پیش که خسته ی این همه کتاب بودم برای کنکور، روزی جرقه ای بر تمامِ خستگی هایم اصابت کرد و همه چون نورافشانیه شور و امید و انگیزه ، تمامِ وجودِ مرا   تلاشِ مرا   خواندنِ مرا  ذره ذره ی روزهای مرا بَذرِ هدف پاشید و دیگر خسته نبودم از تمامِ تلاشم برای آزمونی که آینده ام در گرو آن رقم خورده بود....


یک باره دلم خواست درس بخوانم و موفق گردم و برای روزهایی که آمدی با افتخار سر بردارم و بگویم آقای خوبی ها .... سروَرِ سَرسَرای هستی .... من آمده ام تا برای شما برای پیروزیه شما با شمشیرِ علم و دانشی که آموخته ام به مبارزه تن دهم و بجنگم با هر آنچه ناآگاهی و نادانی ست که سرچشمه ی تمام ِ غفلت ها و بدبختیه جامعه ی گذشته و اکنون و آینده است...


پس تلاش کردم... خواندم و خواندم و خواندم! سه ماه وقت داشتم و یک عالمه درس

ولی با هدف خواندم... با هدفِ روزی که با افتخار جلوی تو سربلند کنم...و دلم می خواست در جهتی گام بردارم که برای تو برای مبارزه در رکابِ تو باشد...

و خود بهتر از همه می دانی که چقدر در پسِ هر مرحله اش گفتم یامهدی یامهدی یامهدی

گفتم خودت جهتم را مشخص نما خودت مرا به راهی هدایت کن که برای روزهای ظهورت آماده گردم...

چند وقتی بود فراموش کرده بودم هدفم را

سرگشته و غمین گشته بودم

یادت هست؟

و این روزها که دوباره مشامم بوی کنکور را استشمام می کند به یاد ِ عهد ِ قدیمیه میان ِ خودم و خودت افتاده ام و کاش و کاش و کاش زودتر یادم می افتاد...


واقعا چرا فراموش کرده بودم عهدم را؟!

چرا در بندِ این روزها پایم بسته شده بود؟!


مهدی جان روحِ تازه ای در جانم دمیده شده انگار  و دوباره به یادِ عهدم گام هایم را استوارتر از همیشه بر زمینِ دانش می نهم و به امیدِ روزی که خواهی آمد و من با افتخار در رکابِ بودنت قرار گیرم آقای دانایی ها


و با تمام ِ وجودم برای تمامِ آموزندگان ِ علم و دانش دعا می کنم خودت راهنمایشان باشی تا زمانی که آمدی بشود به تمام ِ آگاهیشان بالید و با افتخار بگویی یارانِ آگاه و دانای من...


و به خدای مهربانمان بگو که کمکشان کند تا بتوانند با عزمی راسخ در راه ِ خدمت به تو و تلاش برای پیروزیه علم بر جهالت قدم بگذارند و تو نیز به بودنشان مفتخر گردی آقای خوب و مهربانم


دوستت دارم آقای دانای من



تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید


اَللهُمَّ َعَجِّلْ لِوَلیِکَ الْفَرَج


تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید