آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

تولدت مبارک آرامشم

یادت هست؟

اولین سلام مرا ...؟

گفتم:

سلام

سلامی به آرامش دریا

سلامی به پاکی قلب هایتان

سلامی به عمق نگاه هایتان

سلامی به عظمت وجودتان

سلامی به قداست حضورتان


و با نام یگانه خدای مهربانم آغاز کردم زندگی در این دنیای مجازی را... در میان آدمیانی که حضورشان را چشم های تو نمی نگرد که دلت گواهی میدهد.سال ها بود به گشت و گذار میان خانه های مجازی عادت کرده بودم اما خود شهامت ساختن خانه ای را نداشتم! تا رسیدم به خانه ی فاطمه... به سنگ صبورم خداست... و انگیزه ای شد برای تجربه ای شیرین از زندگی در این دنیای مجازی... و هم کلامی با خدایی که عزیزترین بوده و هست و خواهد بود...


و عجب دنیایی ست دنیای مجازی... دنیای نظر بازی ها و اول و دوم شدن ها!


قرارمان بر شروعِ سفری بود تا خدا... توشه ی راهمان رگبارآرامشی بود و دل هایی بارانی، میزبانِ قطره به قطره ی آن گشتند...

با هم روی برگ های مغرور پاییزی گام برداشتیم.یادم هست هنوز خش خش ناله هایشان را... رسیدیم به دالانی از سپیدی ها...به زمستان...به روزهایی سرد و برفی که نفس های من سال هاست با آن عجین گشته است.یادت هست تحویل سالمان در دل ها برای یکدیگر دعا کردیم؟ و «دل در دلِ یکدیگر»  بهار را به تماشا نشستیم؟ و آرام آرام زیرِ نورِ آفتابِ سوزانِ تابستان، گرمای محبت را بر جای جای دل هامان پاشیدیم؟ شب آرزو ها را چه؟ یادت هست از دلتنگی هامان گفتیم؟ از آرزوها و رویاهای شگفت انگیزمان بی ردّ پایی سخن راندیم؟ اصلا یادت هست یک ماه تمام میهمانِ خدا گشتیم؟ شب های قدر را هم که...

راستی یادت هست 26 جمعه است که با امامِ خوبی ها تجدید پیمان می کنیم؟ و این عهد از تحویلِ سالی شروع گشت که همه 90 بودنش را به یکدیگر مژده می دادیم...


چه روزهایی بود... باورم نمی شود امروز همان 25 شهریور است و رگبارآرامشم یک ساله گشته... به راستی چه زیباست تولد گرفتن برای خانه ای که جای جایش خبر از لحظه به لحظه ی 365 روز عمر تو را می دهد...

یک سال پر از اتفاقات واقعی و مجازی.. در اینجا شادی هایمان را با یکدیگر جشن می گرفتیم؛ با هم به سوگ می نشستیم؛ با هم می خندیدیم... گریه می کردیم... شوخی ها هم که همیشه پا بر جا بود... در اینجا حتی دعوا کردیم ... یادم هست حتی با هم قهر می کردیم و یادش بخیر چه لذتی داشت اولین نظری که بعد از آشتی با هم برای یکدیگر می گذاشتیم... اینجا بی بهانه به هم هدیه می دادیم چرا که هدیه های مجازی ارزششان به قیمت نیست که به نیت قلبی ماست...  (و چقدر به آدم های گذشته گز اصفهان را دادم من )


حتی دل هایی بودند که با شنیدن صدایشان به جانم ذره ذره عشق را چشاندند...و شدند دوستان خوب دنیای واقعی من! چه زیباست از روی سیرت با کسی دوست شوی نه صورت!


در اینجا می شود خانه های فراوان بسازی... می شود در دریای بلاگ اسکای شنا کنی یا در اقیانوس بلاگفا یا دریاچه ی میهن بلاگ و پرشن بلاگ و یا تمام جویبارهای کوچک و بزرگ جاری در این دنیای پر آب

اما هیچ خانه ای خانه ی اول تو نمی شود...

در تمام دریا ها و اقیانوس ها شنا کرده ام... به جویبارها هم رسیده ام... اما هیچ کجا برای من رگبارآرامشم نگشته است.... در تنهایی هایم تنها نیستم... اول خداست و بعد دل های بارانی... دل هایی از جنس دل خودم... دل هایی که هر چه بیشتر از اقامتشان می گذارد ارزشمندتر می شوند....


دلم می خواست خودش از تک تک دلهایتان تشکر کند... از تمام کسانی که بوی آرامشم فضای دنیایشان را پر کرده است.... آنهایی که بی چتر زیر رگبارم ساعت ها خیس گشته اند... از تمام دوستان مهربانم برای بودنشان برای ماندنشان و برای خودِ خودِ خودِ خودشان از صمیم قلبم سپاسگذارم...  


چقدر دلم برای امروز می تپد و کسی نمی داند چرا در دنیای خودم خوشحالم و بی محابا می خندم... امروز تولد خانه ام است.. تولد خانه ای که جای جایش بوی قلبم را می دهد.. بوی قلبم را...


 تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.comرگبارآرامشم تولد یک سالگی ات مبارک باد تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com






رگبار1: دیروز تولد وبلاگ رهگذر (ستوده خانومی) بود... یه معلم مهربون و عاشق و دوست داشتنی خانومی تولد یک سالگی وبلاگت مبارک



این هدیه ها هم از طرف من به ستوده ی عزیزم:




 

نظرات 50 + ارسال نظر
نسرین جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 18:50 http://cloudy2010.blogsky.com

سلام بر فریناز همیشه در صحنه و اول
من هیچ وقت سکوی اولی رو برای خودم نمی کنم تا شما هستی
فریناز اووووووووووووول
خانم شما چقدر زیبا می نویسی ... مرحبا
قلمت بی تعارف خیلی خوبه
خوشحالم از آشنایی باهات ... و امیدوارم که این دوستی ادامه پیدا کنه
هر چند که من این روزها هر چه دوست داشتم شاهد غیبشون هستم و همین باعث ناراحتی و دمقی م شده
اگر برگشتم بیشتر باهات مکاتبه می کنم...فقط بدون این نهایت خوشحالی برای یک نویسنده ست
که نوشته ش کاری برای کسی کنه
و شاید زیاد هم ناخواسته نبوده ... برنامه ای و هدفی پشت تک تک خط ها و تک تک فکرها حتما وجود داره ... مگه نه؟
فریناز جان با آرزوی بهترین ها برای شما من هم تولد ستوده رو اینجا هم تبریک می گم و امیدوارم دوست من و خانه ی آرامش شما بمونه ... همچنان ... چون دوستش دارم
خدانگهدارت باشه

همه میدونن من اولم

سلام بر جانشین ما در مواقع غیبت

خب این دنیا بدیش به همینه! قانون و قاعده نداره هر کی میخواد میاد هر کی میخواد میره! خلاصه وب تو وبه حسابی

بله خانومی...هر نوشته ای برآمده از اتفاقات پیرامون آدم هاست و نوشته های تو هم معلومه بی علت نبود...

نسرین جان زودی بیا که با هم دوستای خوبی بشیم... مخصوصا اینکه روز تولد یک سالگیم اومدی با شیرینی و کیک و اینا شروع کردی

ستوده جون که واسه خودش بانویه

خوشحال شدم اومدی
در ضمن اینجا هم اول شدی

نسرین جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 18:51 http://cloudy2010.blogsky.com

وای اولم ... ببخشید
این هم اتفاق خوبی برای اولین بار ورودم به خانه تو بود

آره دیگه

تو جانشین منی در مواقع نبودنم خانومی

عیب نداره به فال نیک میگیریم

موفق باشی

محمد جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 19:29

هی عمر چقدر زود میگذره
آخی یه سالت شد کوچولو!!!
تفلد یه سالگیت مبارک اکول مکولی!

به رگبارم بودی دیگه؟

جرئت داری به خودم بگو کوچولو اونوقت

اکولی مکولی همون گوگولی مگولیه؟؟؟

محمد جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 19:33

این قالب نظراتُ عوض کن آجی
آدم نمیبینه چی داره میتایپه خُ

عوض کردم

محمد جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 19:36

قالبت درست شد چرا یهو
عوض نکن ادم میبینه چی داره میتایپه
در ضمن اولین سلامت یادم نیست ولی چهارمی پنجمی رو چرا!
کادو یک سالگی چی میدن؟!
شیر خشک؟!

خب چون الان خودم درست کردم آی کیو

با این عینک دودی منم نیمیبینم خو

اینو بردار دنیا رو میبینی محمد

اون روزا که من سلام میکردم تو هنوز اون دنیا بودی

شیر خشک... مای بیبی... شیشه.... پستونک

حسین رضایی جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 19:55 http://rezaei307.blogsky.com

سلام دوسن عزیز
تولد وبلاگتون مبارک
امیدورارم همیشه بتونید توش بنویسید از بهترین خاطرات
ممنون که به وبلاگم سر زدید
بازم قابل بدونید و تشریف بیاریید اونوراااااااااااا

سلام
ممنون

باشه بازم میام

فریناز جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 20:12 http://delhayebarany.blogsky.com

تولدت مبارک رگبار آرامشم

ایشالله با صاحبت روی هم ۱۰۰ ساله بشین

آفتاب جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 20:20 http://aftab54.blogfa.com/

به به !!

مبارکه خانم گل !

ان شاالله همیشه باشی سلامت و برای ما از زیبایی های زندگیت بنویسی نازنین .

ممنون آفتاب عزیزم

و شما هم همیشه کنار من باشین....
سپاس فراوان

گل مریم جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 23:07

سلام...
قالب نو کردی! به یاد روز اول خودت چطوری؟!
تولد وبتم مبارک... تولد وب بلاگ اسکایی منم دیروز بود، چقدر زود گذشت!!!

سلام
آره دیگه گفتیم متحول شیم
ممنون خوبم... تو چطوری؟ سایه ات چاقالو شده بود

ببینم خانومی! وب بلاگ اسکاییت؟
وب های دیگتو هم رو کن ما بیایم چادر بزنیم خو

گل مریم جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 23:10

یادمه دفعه اول که اومدم وبت تو از دوستات نوشته بودی و این که قراره برید بیرون بستنی بخورید... منم بهت گفتم گرون ترین بستنی ممکن رو سفارش بده، یادته؟!

آره یااااادمه
دو سه هفته ی دیگه میشه یک ساله که دوستیم

گلی این روزا برگشتم پستا و نظرای قدیمی رو میخونم... اون روزا که تو بودی و ستوده و حمید و ندا و ابولفضل!

چه روزایی بودا... یادش به خیر

گل مریم جمعه 25 شهریور 1390 ساعت 23:29

آدما خیلی عوض میشن... برو اون روزاتُ بخون!! درد و غمات یه جنس دیگه بود حتی!

من از پارسال تا حالا خیلی عوض شدم... درد و غم های من از جنس دوری و جدا شدن از آدم هایی بود که رفته بودن! بعدشم رسیدم به خدایی که دستمو تو بدترین شرایط گرفت
بعد یه اتفاقای وبلاگی افتاد واسم اینجا که به خیر گذشت!
یه اتفاق دیگه ای که عید امسال واسم افتاد و زندگی منو کشوند به سمت دیگه ای... باعث شد هم بشم بانو هم رگبار!!!

الان چند وقتیه برگشتم به روزای گذشته... از اول ماه رمضون دیگه شدم فقط رگبار...
از شب ۱۹ قدر به بعدم زندگیم به طرز وحشتناکی عوض شد!و باعث شد من دیگه هیچ وقت اون فریناز نشم

چقدر حرف زدم.ببخشید خانومی.دیگه عادت کردی به درد دلای منا

راستی از نظر تو چجوری بودم چجوری شدم؟؟

نازی شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 00:31

سلام آجی تولد یک سالگی وبت مبارکتولد قلم طبیعت 29 خرداد بودولی ...آجی نظر آخری گلی رو دوسش دارم ،آجی نظری که تو پست قبل گذاشتم ولی ثبت نشد همش انتقاد بود ،انتقاد از خودت آجی،با این که من دیر تر از بقیه باهات آشنا شدم ولی آجی با اون اولا خیلی فرق کردی،یه فریناز دیگه شدی...میشه بشی مثل قدیماالان میگی این دیوونه شده،میدونمدل منم بهونه داره انگار

سلااااااااااام

بیشتر از همه تعجب میکنم از اینکه تو چطوری میای نت
ولی خوبه که میای مهرناز... نبودن مطلقت واقعا آزار دهنده ست

ممنون تولد گذشته ی وب تو هم مبارک

اگه وبلاگت پسر بود دخترِرگبارمو نامزدش می کردما

چطوری شدم؟ این دفه باید ثبت بشه وگرنه بهت زنگ میزنم حضوری ازت میپرسما

مگه قدیما چطوری بودم؟

قربون دل مهربون تو و گلی بشم که جفتتون دو تا فرشته این واسه من

مهرداد شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 08:47 http://kahkashan51.blogsky.com

سلام
یکسالگی وبتو بهت تبریک میگم موفق وخوشبخت باشی .

سلام
ممنون... ایشالله تولد ۱۰۰ سالگی وب شما

فاطمه شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 10:29

سلام بر بانوی آرامش و رگبار کوچولوش...
آقا ما نمی دونستیم باید کادو بدیم وگرنه از خیر جایزمون نمی گذشتیم...
دیدی سرمون کلا رفت!!!

خو من این شکلی شدم دیگه!!!

اما بی خیال فدای سرت...
مام دیگه بازم مرام به خرج میدیم میگیم هر چی کادو خواستی بگو در خدمیتیم....


خوشحالم که وبت یه ساله شده...و هنوز هم اون روزها رو به یاد میارم خیلی خوب که می اومدی وبم و وب نداشتی...و وقتی در کنار اسم فریناز برای اولین بار آدرس دیدم خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم...
و این که امیدوارم سالیان سال بنویسی از دلت تو خونت...
زمان خیلی زود میگذره بانو...من خودم باورم نمیشه که مهر همین امسال وبم سه ساله میشه...

امیدوارم همیشه وقتی نوشتی تو وبت کفه ی خوشه هایی که توش می نویسی سنگینی کنه نه غمات...غم ها هستن همیشه...اما امیدوارم واست غم ها همیشه بخوابن...

این آرزوی قلبی منه برای تو...دلم میگه که باور می کنی از نه دلمه...مگه نه؟
سبز باشی بانو

سلام خانومی
میگم برعکس گفتی... رگبارم بزرگ تر از بانو بودا
یعنی چی نمی دونستی

بدو برو کادو بردار بیار ببینم! وگرنه بهت کیک نمی دما

خیلییییییی روزای خوبی بود فاطمه. وبلاگتو از وب گردی های همیشه ام پیدا کردم اما دیدم جواب بقیه رو میدی مصمم شدم ... آدرستو نوشتم و حفظش کردم بعد از یکی دو هفته دیدم حتی نظر منو که وبلاگی نداشتم جواب دادی... نمیدونی چقدر خوشحال شدم

اردیبهشت بود... از بارون نوشته بودی.. منم عاشق بارون

دیگه همیشه میومدم پیشت... تا اینکه بعد از رفتن دوستامو و دلتنگی که بهم فشار آورد تصمیم گرفتم با همین بلاگ اسکای تو وبلاگ بزنم...

فقط بدترین روزا همون دو سه ماه اول ورودم بود که تو وبلاگتو بستی...
و خوشحالم که دوباره اومدی به خونه ی اولت

چقدر خوبه آدم خاطرات خوبشو به یاد بیاره ها

آره عزیزم.... باور که هیچ! ایمان دارم

محمد شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 11:56

من هشدار میدم بهت آجی
تو نظری که برای خودت گذاشتی نوشتی ایشالا تو و صاحبت روی هم ۱۰۰ ساله شین!
یعنی چی؟
یعنی وبت ۵۰ سال تو هم ۵۰ سال که رو هم بشه ۱۰۰!
آجی تا دعات تصویب نشده برو درخواست بده بکننش هر کدومتون ۱۰۰ ساله شین
از ما گفتن بود!

هشدار؟؟؟

آفریـــــــــــــن

دوباره هوش و نکته سنجیتو ثابت کردی بهم محمد

از روی عمد بود..حالا میتونی معادله ریاضیشو بنویسی یا نه؟ هم سن منو میدونی هم سن وبلاگمو...
تا چند سال دیگه زنده میمونم اگه سن من و وبم روی هم ۱۰۰ ساله بشه؟؟؟

محمد شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 11:59

بچه ها همه از دفه اولی که اینجا بودن گفتن
من دفه اولم ایجا چای دم نکشیده آجیُ نوشیدم با گز اصفهان

یادش به خیر

آخخخ یادش به خیر...

یه آقا آرمان بود اینجا خیلی شکمو بود... همش یا چایی میخواست یا گز اصفهان
تو هم اومدی زودتر از همه خوردی و رفتی

آره به خیر ... با اینکه ما شر بودیم

گل مریم شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 12:00

محمد میشه بگی دعاها کجا تصویب میشن آشنا داری؟!

محمد در هر نقطه از ایران بزرگ که هیچ! در هر نقطه در زمین و فضا و فرو فوق و فرا فوق و اینا آشنا داره

گلی باهاش راه بیا دعاهات مستجاب شه

ستوده شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 12:15 http://saba055.blogsky.com/

سلام فریناز عزیزم .
شرمنده دیر رسیدم تب پسرم چند روزه دمار از روزگارم در اورد هنوزم خوب نشده الانم قاچاقی اینجام

بـــــــــه!
صاحب مجلسم رسید

سلام به روی ماهت خانومی

آخخخ... محمد امین یا داداشش؟؟؟

ایشالله زودی خوب بشن

تو هم رفتی تو کار قاچاق؟

ستوده شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 12:18 http://saba055.blogsky.com/

تولد تولد تولدت مبارک آرامش فرینازی خیلی خوشحالم که اینجا هم تولده گلم .
خیلی خوشکل شده .
قالبت هم زیباست

منم خوشحالم

تااااازه میدونستی تولد وبلاگ تو و گل مریم یه روزه؟

ممنون چشمات زیبا میبینن خانومی... هر چند بعضی ها میگن چشمات خودشون محشرن


ستوده شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 12:20 http://saba055.blogsky.com/

هدیه هات خیلی زیبا وخوشکلن
خوبه من خودم را تحویل نگرفتم ولی دوستان خوبم به یادم بودن .
مرسی عزیزم
ببخشید که من نتونستم هدیه ای بیارم نشالله که 100 سالگی آرامشت را جشن بگیریم

گفتم قرمز دوست داری واست همشو قرمز پیچیدن

مگه میشه به یاد ستوده جونی نبود؟

ایشالله سال دیگه دعوتمون میکنی میایم تولد خونتون بهمون شام و ناهار و صبحونه میدی جبران میشه

فکر کردی اصفهانی مفتی به کسی کادو میده؟

ندا شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 12:30 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

منم تبریک انشالله همیشه پربار و پایدار باشد

ندا جون میدونستی چند روز دیگه دوستی من و تو یک ساله میشه؟

ممنون

سها شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 13:39

سلام تولد وبت مبارک. منم آپ کردم نازنین

سلام سها جان

حالا چرا ناراحتی؟

ستوده شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 14:39 http://saba055.blogsky.com/

سلام به فریناز عزیز مهربان کنجکاو عارف وبلاکستان با اون مناجات های زیباش که دست همه ما حتی همسری را از پشت بسته

حیف دیر رسیدم فکر کنم باید بیام بشقاب های کثیف را بشورم چون چیزی از شام نمونده .
مرسی از کد اهنگت عزیزم

سلام خانومی... کنجکاو نه باهوش

همسریتون که مناجات نمی نوشتن! فقط از چشمات غزل سرایی میکردن

نه بابا تو نمی خواد دست به چیزی بزنی... ظرفا رو پسرا میشورن

وظیفه بود خانومی... امیدوارم دوست داشته باشی

محمد شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 15:35

الان گلی مگه اینجا چت رومه؟!
(ولی این یه سال خداییش بعضی موقعها روم بود:دی)
گلی من هرجا بگی آشنا دارم حتی پیش فامیل عقاب آسیا!!!
در مورد اینم که کجا دعاها تصویب میشه نمیتونم حرفی بزنم محرمانه است
ولی دعایی داشتی بگو به آشنامون بگم واست تصویب کنه

آره روم که هیچ چی پارتی هم بود یه زمانی

گلی دیدی بهت گفتم؟

این محمد تا کره مریخ که سهله تا پلوتونم بری آشنا ماشنا زیاد داره با اون بوکس یونیشون

محمد! پس من چی؟ منم می خوام خو

گل مریم شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 15:54

خب باشه، من چشمامو می بندم
تو دلم دعا می کنم، آخه خصوصیه
خب تموم شد
اینم آمینش........ آمین

حالا قربون دستت، تصویب شد یه ندایی بده

آخی چه ناز میشی وقتی چشماتو میبندی

ندا کیه؟؟؟ قرار شده دعا بده نه ندا

من جای تو بودم رضا میگرفتم نه ندا

گل مریم شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 15:55

من برم آهنگ فریناز دپرسم کرد

گلی! نکنه هوس ساسی مانکن کردی

یا سعید کرمانی

نازنین شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 16:08


کنــــــــــــــــــــــــار کنـــــــــــــــــــــــار صاحبش اومد

تولــــــــــــــــــــــــد تولــــــــــــــــــــــــد تولدت مبارک
با رگبار بودما

ایشاا... که تولد هزار سالگی خودت و 980 سالگی وبت

درست گفتم دیگه تو از وبت 20 سال بزرگتری

یــــــــــا علی
چه خبره؟


آهاااااااان
همگی کنـــــــــــــار نانازی اومد
ممنون عزیزم... ایشالله تولد خودت

آفرین نازنین جونی ولی ۲۰ سال و شیش ماه

دیگه دیگه

نازنین شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 16:11

تو که به ما هدیه ندادی
کیکم که هیچی نمونده برام
ولی من یه هدیه دارم برات
هدیه کهنه ولی دلم میخواست با خط خودم تولد رگبارتو تبریک بگم
http://1.tsvr.comze.com/images/fd09c5f59a8f.jpg
البته به جون خودم خطم خوبه ها ولی با پینت چون اصلا کار نکردم یه کمی داغون شده
مهم نیته دیگه

خب تولد تو که نبود
چرا برو تو یخچال یه بشقاب گذاشتم بخورش

وااااااااااااای نازنین
خیلی قشنگ بود... هم خطت هم کارت

نه خیلی هم خوب شده

ممنـــــــــــــــــــــــــــــــــون یه دنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــا

نازنین شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 16:14

پایینش یه گلم کشیده بودم ولی خیلی افتضاح شده بود پاکش کردم
تو فک کن نقاشیم از دستخطم بدتر شده بود
دیگه چه شود
امیدوارم همیشه رگبارت کنار خودت پابرجا بمونه و شاد شاد و سلامت باشید در کنار هم
خلاصه به پای هم پیر شید دیگه


اتفاقا خیلی هم خوب بود... بهتر از دستخط من بود

آره به پای هم که هستیم! حالا پیری رو خدا میدونه

ممنون عزیزم. امیدوارم شماها هم همیشه کنارم بمونین

نازنین شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 16:15

هیچ جا خونه اول آدم نمیشه
ولی یه وقتایی مثل من مجبور میشی بری یه جای دیگه بنویسی
به خاطر یه آدمِ

یعنی وبلاگ منم یک ساله میشه؟!

آره..از این آدما همه جا هم هستن! حتی منم دارم اینجا... به اسم خوانندگان خاموش! فکر کن هیچ وقت نمیان و نمیخونن...

اگه شعور داشتن مثل آدم بودن

بله عزیزم... یک سال که سهله ایشالله ۶۷ ساله می شه

tanha شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 16:43 http://www.tanha26.blogsky.com

سلام عزیزم
ببخش که دیر اومدم
تولد وبلاگت مبارک ایشالا ۱۰۰ ساله بشه عزیزم
دیر اومدم کیکا تموم شده؟

سلام تنها جان
نه دیر نیومدی هنوز کیکا هست
برو تو یخچال پشتی بردار بخور... کسی نفهمه ها

گلناز شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 16:49 http://www.khalvateshab.blogsky.com

سلام عزیزم
ممنون که اومدی و وقت گذاشتی که نظر بدی

سلام
آره ولی خوشگل بود وبت... بااون دسته گل قشنگ

محمد شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 20:29

طبق محاسبات من آجی اگه بخواد جمعتون بشه ۱۰۰
شما میشی ۶۰ وبت میشه ۴۰ !
خیلی کمه که!
در مورد آشنامم باید بگم میرم پیشش میگم دعاتو عوض کنه شما بشی ۱۲۰ ساله وبت ۱۰۰ ساله

نه دیگه پسر خوب!
من میشم ۳۹/۷۵+۲۰/۵=۶۰/۲۵ سال
وبم میشه ۳۹/۷۵ سال



محمد! فکر کنم هوشت تو ترافیک بود درست نگفتا

اووووووووووووووووووووه ۱۲۰ سال!!! چه خبره

حالا یه صفر بذار جلوش شاید مشتری شیم

نازی شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 20:48

آجیمن جواب نظر قبلیمو خوندم اینجوری شدمیعنی اینقده دوریم سختهمن گفتم یه بار دیگه بیام نت کلمو از دست میدمآجی جریان اومدنم به نت هم داستان داره،حالا حالا ها هستیم در خدمتتون البته با گوشی

واسه چی؟
آره خب انگاری یادت رفته نازی دالتونی یا
جات خالیه وقتایی که نیستی.... نه بابا میدونم به موقعش درساتم میخونی
یه روز باید برام تعریف کنی یا

راستی نگفتی انتقاداتو.... منتظریما

وگرنه بهت زنگ میزنم مجبور میشی اونطوری بگی

نازی شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 20:52

داداش میگم توکه آشنا داری ببین کسی نیست دعا ما رو مستجاب کنه؟،هویجوری کنکور اول شیم

راست میگه محمد

قبولی مهرناز تو کنکور مهم تر از دعاهای من و گلیه

مهرناز یا ۱ می شی یا ۲ یا ۴ وگرنه دیگه نمیذارم بیای نت

شیرفهم شد؟

نازی شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 22:25

آجیییی تو هم رزمی کاری؟از تو پست قبلیه دیدممیبینی همه جوره آجی افسانه ای هستیمامنم یه زمانی کاراته کاری بودیم واسه خودمون12 سالم که بود کمر بند سبز گرفتم،یادش بخیر میخواستم همینجوری پیش برم تا دان 1 و 2 و... هم بگیرم،اما باید میرفتم راهنمایی و کلی درس میخوندم واسه همین ولش کردم،دیگه هم نرفتم دنبالشتازه یه سنسی داشتیم اینقده ازش کتک میخوردمآخه اون قدیما هم چش سفید بودم اون روزا اگه روزی 5تا ضربه از کمربند سنسی نمیخوردیم شب خوابمون نمیبردآجی من کان ذن ریو میرفتم تو چه رشته ایشو میرفتی؟

آره دیگه

ولی سنسی ما ماه بود... هیچ وقت کتک نمیزد

من که کاراته کار نبودم! کونگ فو کارم... راستی مهرناز من که واست گفته بودم! ولی فراموش کردی انگار... اتفاقا بهم گفته بودی کاراته کار کردی کوچیک که بودی

ایشالله بعد کنکورت ادامه بده

نازی شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 22:35

آجیالان جواب نظراتی که تو پستای قبل گذاشتمو دیدمنمیدونستم اینقده باهم اختلاف نظر داریمفک کنم اصن باهم تفاهم نداریمچطوره توافقی بریم محضر

واللا چی بگم

هر کس نظر خودشو داره... اما به نظرات بقیه احترام میذارم

آره سه طلاقه ت کنم کار دستت میاد

دیگه دیگه

نازی‏(برسد به دست گل مریم‏)‏ شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 22:46

آجی اینا رو وقتی گلی در اوایل مهر اومد بهش بگوگلی جونم،عزیزم ببخش که واست نظر نذاشتم،ولی باور کن همه ی پست هاتو خوندم‏:دی،حتی رمز داراشو:دی،ولی قالب نظراتت خیلییی سنگینه با گوشی اصلا باز نمیشهواسه همین شرمندتم،وقتی پام به نت باز شد جبران میکنم عزیزم

اوایل مهر که اومد یادم باشه بهش میگم

مهرداد یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 01:28

سلام
من نمیدونم کی باهات آشنا شدم فریناز،هر وقت تولد خودت شد میشه یه سال.
الان کل متنتو خوندم با کل نظرات،آهنگ وب اون دوستی رو که اسمش رو همون اول گفتی،سنگ صبورم خداست،گوش دادم
آره خیلی چیزا اومد تو ذهنم
همش رو که من نبودم اما اون جاهایی که بودم اومد تو ذهنم و ...
مثل سال جدید و تبریکا و انرژی هایی که حتی قبل از ورود به امسال بهمون میدادی
من خیلی خوشحالم که اومدم اینجا
اینو نه فقط از روی احساس که از روی فکر میگم
بعضی وقتا تشکر میکنیم از روی احترام و ادب
اما من امشب میخوام یه تشکر از عمق وجودم ازت کنم
شاید این بتونه از خستگی هایی که اینروزا کم هم نیستش،کم کنه
ممنون که هستی

سلام
آخر بهمن

آره حمید عاشق محدثه رفت اما تو که دوستش بودی موندی....روزای خیلی خوبی بود... من و مهسا و محمد و حمید.... تو هم دوست حمید و مهسا بودی

ممنون مهرداد جان... فکر میکنم یکی از پاک ترین پسرها توی این سن باشی...ممنون که شماها هم هستین ...دیگه بقیشو خودت میدونی چرا تو رو میگم
شاد و آروم باشی همیشه در پناه حق داداشیه من

محمدجون یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 02:40 http://www.mohamadjo0n.blogfa.com

سلام خوب هستین ببخشید فکر میکنم شما رابطه نزدیکی با سوفیا دارین میشه بپرسم سوفیا چرا نیست خیلی وقته نیس ازش خبری ندارین من خیلی نگرانشم تو رو خدا بهم بگین اگه خبری چیزی ازش دارین خبرم کنین ممنون میشم

سلام.ممنون. بله سوفیا به خاطر کنکورش یک سالی رو مرخصی گرفته ازنت

نگرانش نباشین...هم حالش خوبه هم خوب درساشو میخونه

Ziba یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 09:58 http://zibaaa.blogsky.com/

سلام خانومی

دیگه تحویل نمیگیرید

منم تبریک میگم دلم شکست یادم وبلاگ اولم الان شاید از یه سالشم گذشته بود

بگذریم جو ناراحتی ندیم


مبارکا مبراکا باشه نازنین دخمر

میدوستمت حتی اگه یادی از ما نکنی

سلام زیبا جان

خب خودت گفته بودی یه مدتی نیستی

مراقب این یکی باش که اینطوری نشه! آدما خونه هاشونو نابود نمیکنن

فکر کنم یه کم کیکا مونده باشه ها

برو بخور تا کسی نیومده

به همچنین

محمدجون یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 10:28 http://www.mohamadjo0n.blogfa.com

خیلی ممنون که خبرم کردین دلم اروم گرفت ممنونم ... فعلا بای

خواهش میکنم. نگرانش نباشین حالش از منم بهتره

MST یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 11:19 http://www.mrmostafa.blogsky.com/

تبریک ویژه بابت 1 ساله شدنه وبلاگی که علت وجودش خودتی... یعنی الان مامانِ مجازی وبلاگت حساب میشی!

وبلاگت کوچوله ها! ببوسش از طرف من

اونوقت بچه های یتیم که میگن همین وبلاگان؟

باباشون کجاست اونوقت؟ یا مثلا مامانیه وبلاگ تو کجاست؟

خودت ببوسش... مگه من بوس کن تو ام؟

محمد یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 11:39

نخیرم مغز من تو ترافیک گیر نکرده
این شما خانومایید هی خودتونُ کوچیکتر فرض می کنید
من با فرض اینکه شما ۲۱ ساله هستید حساب کردم
حواسم نبود دختری!باید با تقریب نقصانی سن شما رو حساب کرد
اگر پسر باشی ۲۱ ساله ای اگر دختر باشی میشی ۲۰.۷۵
تو رو خدا نیگا
الان با ۰.۲۵ سال جوون شدی آجـــــــــــی
یک چهارم سال ارزش این چیزا رو نداره به خدا

چرا دیگه گیر کرده اساسی

واااااااااااای میدونی یعنی چی محمد؟؟؟ ۰.۲۵ از یک سال یعنی یه ماااااااااه!!! یعنی بین ۹۰ تا ۹۳ روز!!! چطور میگی فرقی نداره؟؟؟

به هر حال گفته باشم با خورده هاش باید حساب میکردی
تو یعنی مهندسی یا.... مهندس یعنی هندسه! یعنی دقیق یعنی باریک بین

تکرار نشه دیگه

مریم یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 14:55 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام فریناز عزیز!
اول از همه تولد یه سالگی وبلاگتو تبریک میگم
بعدش چه جالبه که من تو روزای تولد یه سالگی وبلاگت باهات آشنا شدم کجا بودی این یه سال پس؟
قلمت چه زیبا و روانه آفرین خیلی خوشم اومدو لذت بردم
شاید اگه شد ما تونستیم دوستای خوبی برای هم شدیم البته بخاطر دلامون نه صورتامون مگه نه؟

سلام مریم جان
ممنون

زیر سایه ی شما بودم... پاتو بلند میکردی میدیدیم

چشمات قشنگ میبینه خانومی
آره به خاطر دلامون بوده... دوستیای صورتی که توی دنیای خودمون فراووونن

سایه دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 23:59 http://shadowplay.blogsky.com/

تولد وبلاگت که براستی سرشار از آرامش است مبارک

دلت لبریز آرامش ...

ممنون سایه ی مهربونم

وجود شماها بهش آرامش قشنگی میده

و لبانت پر از گل خنده

نگین ( همین حوالی ) سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 12:26

چه زیباست از روی سیرت با کسی دوست شوی نه صورت

این جمله رو خیلی قبول دارم فریناز و معتقدم بهش


اما هیچ خانه ای خانه ی اول تو نمی شود...

این جمله رو که خوندم یادِ یاس ِ سپیدم افتادم که سه سال پیش ساختمش، اما انگار تخریب چیِ خوبی بودم که بعد از 11 ماه ویرانش کردم و ..
بعد .. یه آسمون آبی سقف اتاقِ منه

بعد... حباب
و حالا بعد از سه سال قلم زدن در این دنیای مجازی رسیدم به همین حوالی

شاید اونجا بتونم اون آرامشی که همیشه دنبالش بودم رو کم کم پیدا منم و دیگه فکر تخریب به سرم نزنه

اووووووووووووووووه این همه خونه داشتی؟
چه اسمای قشنگی هم انتخاب میکردی یا

میگم نگین تو جرات داری همین حوالی رو کلنگ بزن اونوقت خودم دارت میزنم

فریناز خشن میشود

نگین ( همین حوالی ) سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 12:33

تولدت مبارک رگبار آرامش

رگباری که هر وقت هوس رگبار میکرد رهگذرایی که رد میشدن رو خیس ِ خیس میکرد .

بانوی رگباری بابت یک سال نوشتن خسته نباشی عزیزم
نوشتن هم هنر میخواد و هم علاقه که تو هر دوی اونارو داری

ممنون

تو هم که خوب شنا میکنی توش... مگه نه؟

آره... یه دختر اصفهانی ام دیگه

هنرمنـــــــــــد

شکیبا چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 02:22 http://kavirbienteha.blogsky.com

سلام فرینازی

تولد وبلاگت مبارک باشه
منو ببخش که اینقده دیر اومدم
آخه چند وقتیه زیاد نت نبودم

ان شاءالله یه روزی تولد صد سالگی وبلاگتو جشن بگیری

سلاااااااااام
خوش اومدی شکیبا جون
ممنون عزیزم

۱۰۰ سالگی!!! ایشالله تو هم باشی که تبریک بگی بهم

رفیق چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 07:53 http://rafigheshafigh.blogsky.com

دوباره سلام
درسته که همه چی نوش خوبه اما دوست قدیمیش خوبه
اما دوستی به دوست جدیدت هم گز میدی؟
حیف که من دیر رسیدم اما حالا هم
1 سالگی وبت رو تبریک میگم

آره... دوست قدیمیش خیلی میچسبه
بله چرا که نه
بذار آشنا بشیم به شما هم گز میدیم
اصلا کارخونه شو میزنم به نامت

دیر نیست ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد