آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

گناه!

این روزها گستاخ تر از همیشه ام

در حضور تو چون آب خوردن، گناه می کنم...


کجاست عالمی که محضرِ تو می خواندمش!

دلم برای روزهای بی گناهی تنگ گشته است...


نگذار هرکس مرا ببوسد...درآغوش کشد...و دستان نامحرمش را محرمِ تنم کند!

نگذار هر چشم هرزه ای مرا بنگرد.. نگذار هر هوسی شعله ور شود و نفسی به تپش درآید


راحت تر بگویم معبودم

نگذار قُبحِ گناهان بر من ریخته شود...



http://s2.picofile.com/file/7141035799/1222550179ana_fagarazi_12.jpg



رگبار۱: دو روزه از راه رفتن عاجزم... دیشب کلی سونوگرافی و دکتر بودیم آخرشم هیچ کس نفهمید چرا قوزک پام بی دلیل قرمز و متورم شده همراه با درد شدید...انگار یه تخم مرغ گذاشتی روش!!!  فعلا که نمیتونم راه برم! دکتر می گفت مشکوکه... باید استراحت کنی تا ببینیم چیه!

الانم فقط در رختخواب به سر می بریم... راه رفتن و دانشگاه قدغنه... فقط دکتر و آمپول


رگبار۲: مهموناموی تبریزیمون ۲ روزه رفتن....چه قدر توی این ۹ سالی که ندیده بودمشون عوض شده بودن.هم دختراشون هم پسراشون...

پنج شنبه و جمعه ناخودآگاه مرتکب گناهایی شدم که نمی تونستم جلوشون رو بگیرم! چون در عمل انجام شده قرار می گرفتم! چون اونا محرم نامحرم سرشون نمیشه... از بزرگ بگیر تا کوچیکشون ...


اما تاوان گناهای ناخواسته ی من  اینطور شل شدن بود؟؟؟!!


رگبار۳: پنج شنبه شد سالگرد پروازش... گاهی خیلی بده کسی بدونه دوستش داری...میذاره میره!  واقعا که راست میگن

                         فراموش شدگان

                            فراموش کنندگان را

                                 هیچگاه فراموش نمی کنند


نظرات 29 + ارسال نظر
سینا یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 17:52 http://omide-ma.bogsky.com

السلام علیک
امیدوارم حال و احوالت خوب باشد.تولد یک سالگی رگبار آرامش رو هم تبریک میگم.مناججات هایت بیشتر غمهایت کمتر و شادی هایت بیشتر شود

بـــــه آقا سینای گل

سلام
رسیدن به خیر
ممنون... تولد تو هم مبارک باشه عمو

امیدوارم...

محمد یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 18:52

از کجا معلوم که این مشکل پا به خاطر گناه باشه آجی؟!
حتی اگر هم باشه تاوان بعضی چیزها رو دادن اونم اینور خیلی بهتر از اونوره!

نمیدونم... آخه من هر وقت یه گناهی میکنم اصولا یه اتفاق حادی واسم میوفته!

آره خب از این لحاظ خیلی بهتره.... اما درداش سخته

محمد یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 18:54

این محرم نامحرمیم نمیدونم چی بگم در موردش هرکسی برای خودش یه مصداقی از این موضوع درست کرده یکی افراطی یکی تفریطی

من یه چیزی در حد میانه ام..نه یه چشمی نه یه تل روسری!...نه افراط نه تفریط! منتها مهمونای ما اصلا هیچ چی رو قبول نداشتن! تازه رفتم نماز بخونم مسخره ام کردن! یا آستین تونیکمو تا آرنجم بالا نزده بودم میگفتن چرا راحت نیستی!

یه جور تفریط بود کارشون.... خب حقم دارن چون اینطوری بار اومدن

محمد یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 18:59

نه دوست دارم به دلیل تاوان بعد گناهم گناه نکنم
نه دوست دارم به خاطر پاداش کار خوب کار خوبیُ انجام بدم
جفتش به نظرم در یک حد کوته نگریُ نشون میده!

این درسته.... کاری رو که فکر میکنی خوبه انجام میدی بدون توقع اجری و کاری که فکر میکنی بده انجام نمیدی... هر دو تاش واسه اینه که خدا رو اول در نظر میگیری و رضایت اونو تا رضایت نفس اماره و لوامه ی خودتو

محمد یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 19:00

راستی ایشالا زودی خوب شی آجی

ممنون... هنوز که اتفاق خوبی نیوفتاده... فعلا فرت و فرت آمپول میزنن بهم نامردا

MST یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 21:50

گناه کار.. واقعا که! خیلی کارش درست بوده... اومده اینجا هم جاز زده... حالا بماند که خیلی چزارم نمیتونستی بنویسی! نه پـَــ بیا همشو بنویس... گستاخ

پـــــ نــــ پــــ برم تو شهرمون بلندگو بگیرم دستم جار بزنم ایها الناس من دارم گناه میکنم

در ضمن من که مثل جنابعالی نیستم کل متنمو سانسور کنم
واضح و بی سانسور تا اونجا که بوده نوشتیم دیگه

راستی گستاخ قیافته

MST یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 22:04

بریم سراغ سخنرانی:

گناه ناخواسته عملا وجود نداره... کافیه اون چند ساعت رو یک بار دیگه از قبلش مرور کنی تا بفهمی که خیلی جاها، خیلی چیزا دست تو بوده... (حالا نه که من اصلا تو اینجور موقعیتا نبودم )

ایشالله بهتر میشی... البته شایدم نشی... نمیخوام الکی امیدوارت کنم

حالا اینجا که عمومی بود چیز خاصی نتونستی بگی! یادت باشه بیای کامل قضیه رو برام تعریف کنی شاید راه حلی واست داشتم

امیدوارم خوش باشی

کلا خیلی پررویی

من نمیدونم تو به کی رفتی ام اس تی! ماها همه بی زبون و متواضع بودیم چرا به ما نرفتی رو خدا میدونه

بله دیگه بالاخره تو چند دست کت و شلوار بیشتر از ما پاره کردی

به کوری چشم حسودان هر روز بهتر از دیروز میشیم (صاایران)

آهان یادم نبود تو این موارد یه پا پروفسوری...خدمت میرسیم با جزئیات

محمد یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 22:22

خدا آمپولشونُ به خودشون برگردونه
منم یه بیماری پوستی گرفتم دکتر بهم آمپول داده نمیرم بزنم

الهی آمین

بیماری پوستی؟ خیلی زشته مرد باید بره آمپولشو بزنه

نزنی میام خودم میزنمتا

محمد یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 22:27

میگم بعضی آدمها اصلا منطق ندارند!
شرمنده اینجوری میگما
ولی آجی ببین تو به اونها حق دادی که اونجوری باشن حالا اعتقادشون درست یا غلط
ولی اونها به نماز خوندن تو خندیدن
آخه رو چه حسابی به اعتقادات بقیه توهین میشه؟!
من میگم اعتقادات بقیه آدمها چه درست چه غلط باید بهش احترام گذاشته شه هرچند احترام گذاشتن به معنای پذیرفتن اعتقاد غلط نیستُ اگر شد باید با دلیل و منطق طرف مقابل رو توجیه کرد نه با تمسخر و توهین
تمسخر و توهین نشان از استیصال داره
(شرمنده اگر رُک گفتم!)

من حق ندادم که توهین کنن! حق دادم که این چیزا رو ندونن گرچه خب خودشون عقل دارن میتونن برن دنبال این چیزا نه فقط آخرین مدل مو و ناخن و آرایش و...

حرفت درسته... منم که گفتم بدم اومد از اینکه به اعتقادات من احترام نمیذاشتن! به رسم میزبان من به اونا احترام گذاشتم.... اما اینقدر عاقل نیستن همه که بفهمن فرق این دوتا رو... احترام به خودت یا اعتقاداتت!

نه بابا حرف دل منو زدی محمد

ستوده دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 07:45 http://saba055.blogsky.com/

سلام فریناز عزیز
الان چطوری خوبی
توبه کن ولی دفعه بعد تکرار نکن باشه عزیزم
آفرین دختر خوب حالا برو استراحت کن وخوب دواها ت را بخور تا خوب بشی گلم

سلام ستوده جون

ممنون بهترم... در استراحت به سر میبریم

خب دست من که نبود... ولی چشم دیگه تکرار نمیشه

دوا چیه خانومی... همش آمپوله... بیشترشم تو رگم

ستوده دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 07:47

این قالب نظرات کج وکوله چیه گذاشتی یه قالبی بذار که اسمم ما بالا باشه وقسمت نظر دهی پایین شاید میخوایم ببینیم کی نظر داده دختر خوب .

خوشگله که
خب از اونا خسته شده بودم گفتم تنوع بدم دیگه

سبز نداشتن... حالا رنگ اونا رو سبز میکنم میذارم

ستوده دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 07:48

زیاد به مسافری که چند روز دیگه میره دل نبند .
تازه اینها هیچ سنخیتی با تو ندارن اینطور که از نوشته ات خوندم .
کسی که انسان را در موقعیتی قرار بده که باعث گناه بشه مطمئنن فرد قابل اعتمادی برای زندگی نیست .
درسته خانمی

اون قرار نبود بره... مریم بود خانومی!
شد یکسال ...
منظورم یه پسر خاص نبود... به هر حال من که واسه زندگی نخواستم! ولی خب همین دو سه روزی که پیشمون بودن با کارا و مراعات نکردناشون خیلی اذیت شدم

مهرداد دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 08:34 http://kahkashan51.blogsky.com

سلام فریناز عزیز
همینکه اینقدر خالصانه وزلال اعتراف میکنی ، نشانه ی ایمان توست ، احساس رنجی که از ارتکاب به گناه بهت دست میده حکایت از این داره که خداوند هنوز به تو امیدواره ، بالاخره گاهی گردن شیطون خیلی کلفت میشه وخدا چون دانا به همه ی امور ماست توبه ی ما رو انشاالله میپذیره .
پیوسته شاد و تندرست باشی .

سلام آقا مهرداد
ممنون... اگه اینطور باشه هنوز میتونم امیدوارم باشم که خدای مهربونم منو ببخشه...

کاش بشه اینقدر با ایمان بشیم که کسی به خودش اجازه نده به حد ما وارد بشه...

بازم ممنون

ندا دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 09:20 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

این چه حرفی است عزیزم یعنی فکر میکنی مراعات نکردن دست دادن یا بی منظور رو بوسی و بیحجابی گناه است
نه گلم گناه بزرگ اینه که ما در زیر لوای اسلام هر نامردی را در این اجتماع انجام میدیم در زیر پرچم اسلام هر خیانتی را انجام میدیم حق را ناحق میکنیم
وقتی به دورو برت نگاه کنی میبینی هر چی دروغ بدی است در این اجتماع ما است وقتی از اینجا به کشور بیگانه میری مراعات هیچ نمیکنند اما بسیار درست زندگی میکنند
نگرا نباش گلم شاید پات ضربه خورده متوجه نشدی از حالت ما رو بی خبر نذار

خب نمی شه بگی بی منظور!
به هر حال یه حدودی باید رعایت بشه.... در واقع اگه من اعتقادم به اینه که دوست دارم رعایت کنم پس باید بهم احترام گذاشته بشه

به گناهای بزرگ فعلا کاری ندارم اما همین گناهای کوچیک میشه زمینه ساز خیلی چیزا

اون به دین برنمیگرده! به فرهنگ برمیگرده... اون طرفی ها هم خیلی درست زندگی نمیکنن فقط فرهنگ دروغ نگفتن و تهمت نزدن و این کارا رو دارن
وگرنه از نظر دینی در حدی نیستن که الگو قرار بگیرن!
فرهنگ دینو توجیح نمیکنه!

ممنون امروز یه کم بهتر شده...چشم

مهرداد دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 09:45

سلام
خیلی ناراحت شدم
فقط امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی فریناز
تو که مریض باشی حتی حس و حال تایپ نیست
بعد دوباره میام

سلام داداشی
دیشب تا اومدم باهات حرف بزنم رفتی...!

نگران نباش امروز یه کم بهتره وضعش... هر چی بیشتر استراحت کنم بهتر میشم

مریم دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 10:57 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

نگذار قُبحِ گناهان بر من ریخته شود...
وای چه وحشتناک میشه اون لحظه که به راحتی یه لیوان آب خوردن در عالم که محضر خداست گناه کنیم
مگر الان بی گناهیم؟من خودم را می گویم
سلام فرینازم!
چقدر حرف دلت زیبا بود چقدر آدم را به یاد مهربانی های خدا می اندازد
ممنونم مهربانم


یه موقع هایی یه حرفایی خیلی رو دلت سنگینی میکنن ... مثل همین روزا که فکر نمیکردم این قدر گستاخ شده باشم و جرئت گفتنشو نداشتم

سلام مریم جون... در مهربونیه خدا شکی نیست... اما دلم گرم شد یه کم... یعنی هنوزم دلم با خدای مهربونمه

sevda دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 11:57 http://buteaful.persianblog.ir

سلام گلم
خوبی؟
ممنون اومدی
معنی اسمم(sevda)دوست داشتن ه

سلام
ممنون
چه خوشگله فکر کنم ترکی باشه
درسته؟

ستوده دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 13:07 http://saba055.blogsky.com/

فرینازی این حکایت چشمان من وشعرهای یار حکایت داستان لیلی ومجنون هست که نظامی میگه
تو مو می بینی و من پیچش مو تو ابرو من اشارت های ابرو
اگر بر منظر مجنون نشینی به جز از خوبی لیلی نبینی

حالا حکایت ماست اینقدر این شوهری از چشمان من گفته وشعرها سروده که انگار یک ملک هستم از آسمان هفتم

خانومی چه قدر خوب میشد این چشمای شما رو ببینیما
گرچه میتونم تصورت کنم چه شکلی هستی

خدا واسه هم حفظتون کنه... وقتی خوشحالی انگار دنیا رو بهم میدن

شایدم ملکی و خودت خبر نداری

ستوده دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 13:10

ببینم دکتر گفته راه نرو نگفته که با اون لب تابت به دوستات سر نزن

چشم خانومی اتفاقا الان بازه وبت...

درسام که شروع شده دیگه به کاری نمیرسم...شرمنده اگه دیر میام

yekta دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 21:34

سلام بر بانوی دریایی
اولا مرسی واسه زحمتی که بت دادم
دوما اومدم سری بهت بزنم و حالی ازت بکیرم
حالم بهتره
ملالی نیس جز دوری و دیدار ...

نااااااااااااااااااااری

چقدر خوشحالم کردی با اومدنت عزیزم

خدا را شکر که حالت بهتره... امیدوارم مثل روز اولت خوب خوب بشی ناری جونم

خیلی خیلی مراقب خودت باش
خیلی

فاطمه دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 21:46

سلام بانو....
ببخشید این روزا سرم شلوغ شده بود...
داشتم برای رفتن آماده میشدم برای همین هم نشد بیام شرمنده م...
مطمئن باش به یادت هستم بانو...
فردا دارم میرم اگه خدا بخاد...
می دونم که باور می کنی وقتی میگم اونجا به یادت خواهم بود...مگه نه؟
فردا صبح ساعت ۸ حرکتمونه...
از نزدیکای شمام رد میشیما...
پس بیشتر به یادت خواهم بود
دیگه حلال کن...
خداحافظ...

سلااااااااااااااااام
منتظرت بودم فاطمه

خوش به حاااااالت... خوش بگذره عزیزم
آره... بهت ایمان دارم... میدونم به یادمی
یادت باشه هر وقت یادم بیفتی من می فهمما

سوغاتی هم یادت نره.... من خیلی حساسم به سوغات کربلا

تو همیشه خوب بودی و هستی بانوی آسمونی... تو ما رو حلال کن

در پناه حق سالم بری و برگردی....
سفر به سلامت عزیزدلم

رفیق دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 22:28 http://rafigheshafigh.blogsky.com

خیلی خوبه که حواسمون باشه اگه بلایی سرمون میاد اگه گاهی ازش غافل میشیم یه کم گوشمون بپیچه بگه آهای کجا میری برگرد
خوش به حالتون که حواستون جمعه
وبلاگ خیلی خوبی دارید
بر می گردم بقیه پستا هم می خونم
با اجازتون لینکتون کردم
شما وبلاگ من دعوتید.

یه موقع هایی دیگه خیلی گستاخ میشم...
آره خوش به حالم اما ای کاش همیشه و بیشتر حواسم جمع بشه

اجازه ما دست شماست رفیق عزیز

خدمت میرسم با افتخار... ممنون

نازنین سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 16:30

سلام فریناز جون
بهتری ؟
خوب استراحت کنیا

سلام عزیزم...ممنون آره خیلی بهتر شده پام

نازنین سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 16:35

همرنگ جماعت شدن همیشه خوب نیست
یه نفری میگفت مهم اینه که در معرض گناه باشی و گناه نکنی
اگه گناه دم دستت نباشه گناهی نکنی که فایده نداره

امیدوارم به جایی برسیم که دیگران همرنگ خوبی های ما بشن نه ما همرنگ بدی های دیگران

نگران نباش خانومی اگه پشیمون شده باشی و تصمیم بگیری دیگه تکرار نکنی خدا میبخشدت
شایدم اینطوری داره گناهتو پاک میکنه

من که هرچی سرم میاد معتقدم واسه گناهی که احتمالا مرتکب شدم

خیلی خوب گفتی... همرنگ خوبی های دیگران نه بدی هاشوون

آره مثل خاطراتی که مینویسی

نازنین ممنون...
خیلی خیلی ممنون

DadaShi Hamid سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 19:32 http://sokoot-man.blogfa.com

سلاممممممم
خوبی فریناز جان خوشی ابجی گلم
به اینجا چقدر تغییر کرده کامنت ها رو نیگاه چه خوشکلش شده
ببخشیدها ولی خیلی خوش سلیقه این خیلی خیلی عالییییی شدهههه

سلااااااااااااااام به آقای داداشی
ممنون تو چطوری؟ بی معرفت شدی یا

آره خوشگل شده... حمید پسنده این کامنت دونی کلا

ممنون قابل نداره... بعدا حساب میکنیم

DadaShi Hamid سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 19:35 http://sokoot-man.blogfa.com

پات چی شده گلمممم خدا بد نده الان چطوری بهتری خوبی؟
دکتر میگه مشکوکه یعنی چی !؟مشکوکی توووووو
ولی خوبه ها دیگه راه نمیری و میخوری و میخوابی حسابی زدی تو تنبلی
شوخی میکنم ولی خدا کنه هرچه زودتر خوب بشییییی نمیشه که یه جا بخوابی هی دستو بدی بلند شوووو خودتو لوس نکن

الان بعد چند روز استراحت بهترم

آره دیگه... ما یه پا کاراگاهیما

باورت میشه با اون پا حتی ظرفم شستم؟؟؟

وظیفه ی خانواده ست که به من برسن

انگاری اسمم فرری ناااااااااااااازه ها

DadaShi Hamid سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 19:39 http://sokoot-man.blogfa.com

میبینم که دیگه کارها بد بد کردی دکتر میگه مشکوکی پس راس میگهههه
تولد وبته یا تولد کس دیگه ما اینو نفهمیدیممممم
حالا هرکی هست تولدش مبارک
جمله اخرت هم خیلی سیاسی بودها ولی هرچی قسمتته امیدوارم دل تو هم شاد شاد بشههه اونی که رفت حتما لیاقت ابجیمو نداشتههه
مواظب خودتم باش فعلا

تولد وب من و وب ستوده بود

واقعا نفهمیدی؟؟؟ معلومه نمیخوانی متنای منو....

مهم نیست چون اجباری نیست بخونی داداش

اونی که رفت لیاقت داشت اما خودش نخواست... اینه که آدمو میسوزونه

شکیبا چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 02:29 http://kavirbienteha.blogsky.com

هفته ی پیش توی یک کتاب داشتم میخوندم که اگر مومنان بدانند که به خاطر بیماری خداوند چه چیزهایی را در آخرت بهشون میده و چه طور گناهانشان رو محو میکنند آرزو میکردند که همیشه بیمار بودند!
البته این به معنی داشتن آرزوی بیماری برای آدما نیست
و کتاب منظورش این بود که خداوند در همه حال با بندگان مومنش مهربانه و هیچ وقت براشون بدی نمی خواد...
ان شاءاللهکه زود تر خوب بشی

منم سه روز پیش بالاخره زخم عملم خوب شد و تونستم به فعالیتهای روزمرم برسم...ولی حیف که استخر و شنای امسال رو از دست دادم..

خدا در عین مهربونی خوب آدم ها رو تربیت میکنه
به موقع بهشون درد میده تا قدر سلامتی رو بدونن و به قول تو یا اون کتاب گناهانشون پاک بشه... به موقع هم شادی میده تا این همه غم و اندوه دلشون رو نزنه...

خدا را شکر که بهتری عزیزم
عیب نداره ایشالله سال دیگه میرسی به شنا و فعالیت های همیشگیت
مراقب خودت باش خانومی

نگین چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 08:05 http://www.mininak.blogsky.com

ایشالا پاتم زودی خوب شه فریناز جونم:*
در مورد اون فامیلاتونم درک میکنم چی میگی! آخه فامیلای نزدیک منم اکثرا همین طورن ولی من کاری به کارشون ندارم کاره خودمو میکنم

ایشالله

خب اونا به من کار دارن وگرنه من مثل بچه آدم یه گوشه میشینم دیگه

تاااازه فامیل که عیب نداره... اینا دوست بودن
اینو نمیپذیرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد