آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

آرام جانم ، تا همیشه باش...

خانه در خوابی عمیق فرو رفته است...

به یاد شب های خوش تابستان،می روم کنار پنجره ی تنهایی هایم...

می گشایمش...شبانه هایم عجیب بهانه ات را می گیرند..همان یواشکی های آرمیده در دل شب...همان خلوت های دو نفره ی میان من و تو معبودم...

و تنی می لرزد در عمق شب...نه از سرمای هوا که از جوشش عشقی درون سینه ی بی قرارم...

نه سرما جان! تو بدان قلب مرا گرمایی ست فراتر از انجماد حضور تو..ببین بخار نفس هایم را..حرارت حضور اوست در قلب کوچکم... او که خلوتمان حتی با وجود سرمای تو، گرم ترین خلوت ناب عاشقانه است...


آسمان می درخشد... مهتاب به خواب رفته اما... آسمان پولک باران است...و همیشه درخشان ترینشان را برای تو خواسته ام معبود من

و میدانی که میدانم چشمک هاشان نه از سر عشق، که عادتی ست رخنه کرده در زوایای وجودشان...

همیشه دورتر ها زیباترند و من نمی دانم تو که در وجود من سکنی گزیده ای، تو که این همه به من نزدیکی، چرا اینقدر زیبایی... و هر لحظه مست حضور تو ام آرام ِ جانم...

نمی دانم چرا روزهاست حرف هایمان در امتداد لحظه های حضور، جا می مانند. در پس رودخانه ای جاری... یا کنار پنجره ی تنهایی هایم در شبی سرد... سردتر از تمام قلب های سنگی...

انگار حرف هایمان را دیگر نه واژه ای تاب می آورد و نه هیچ هجایی نشسته بر ایوان کلمات...

و شاید رمز می طلبد... رمزی از جنس همان لحظه های نمناک زندگانی مان...همان ها که خیس حضور توست مهربان بی منتهایم... 

تو که باشی نه سرمایی مرا می لرزاند و نه گرمایی مرا می سوزاند...

تو که باشی در تو ذوب می شوم... در تو نیست می شوم... در تو، همه، تو می شوم و دیگر منی نخواهد ماند...

تو که باشی دنیایم زیباتر است... نه اصلا تو که باشی خودِ دنیا می شوم...دنیادار می شوم...

تو که باشی آرام می شوم..آرام می نگرم..آرام می بویم..آرام نفس می کشم... آرام می خندم...

تو که باشی آرام اشک می ریزم...آرام نجوا می کنم... آرام عاشق می شوم...

تو که باشی، ذره ای از تنهایی هایم را به لحظه ای بدون حضور تو نخواهم داد...

تو که باشی تا همیشه بر این عاشقانه های شبانه مان سجده ی شکر می برم...

تو که باشی در آغوش تو تا همیشه آرام می خوابم... آرام زندگی می کنم...آرام آرام برای ماندن تو تلاش می کنم... و می رسد روزی که تو آرام آرام از من راضی شوی...می رسد روزی که من آرام آرام در بودنت تا همیشه غرق گردم مهربان معبود بی همتایم...


آری معبودم...

تو باش...

باش تا من، من نباشم و تو ، همه ، تو باشی پروردگارم...



نایت اسکین




نایت اسکیننایت اسکیننایت اسکین


نظرات 24 + ارسال نظر
امیرحسین یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 00:31

هنوز هم میگویم این جمله را و همه وقت ورد زبانم است!...
هیچگاه برای اول شدن دیر نیست


امیرحسین!
تو اینجا چادر زدی؟!

تو که جا نمیذاری واسه دیر شدن جناب!

امیرحسین یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 00:36

واقعا این متنی که نوشتی عین حقیقته!
و تو حقیقت رو زیبا نوشتی البته نه به زیبایی خود حقیقت که با هیچ قلمی قابل وصف نیست...

برای همینه میگم نه واژه ای یاری می کنه و نه هجایی تا توصیف بشه حالی که هست در حضور همیشگیش...

باشو یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 08:51 http://13365686.persianblog.ir

خیلی قشنگ مینویسی.میدونی امروز چه روزیه؟ منتظرم

نه نمیدونم!
میام الان

مریم یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 11:43 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام فرینازم!
به به چقدر ناز شده قالب کامنتدونی جدید مبارک چه خوش سلیقه
دست مریزاد
عاشقانه ات با خدا تلنگری بود بر اینروزهای دوری من از او که چقدر دور بودم که نمی دیدمش اما او مثل همیشه مراقب دلم بود
زیبا بود خانمی دستت درد نکنه

سلام مریم جون
ممنون لطف داری

همیشه هست... این ماییم که ازش دور میشیم گاهی

خواهش میکنم عزیزم...خوشحالم که میبینمت اینجا

سایه یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 12:28 http://shadowplay.blogsky.com/

تو که باشی ...

خیلی زیبا بود مرسی فریناز جان با این نجوای عاشقانه ات روحم را تازه کردی

روح تو تازه بشه دنیای منم زیباتر از اینی که هست میشه

لطف داری بانو جان

نسا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 14:17 http://sokot9006.blogfa.com

سلام...
فریناز عزیزم...
من برگشتم...
دوست داشتی منو با اسم از خیلی خوب به خیلی بد لینک کن...
ممنونم عزیزم...


ن س ا ؟!!!

خودتی؟!

سلام عزیزم
به چشم
اصلا واسه اومدنت جشن میگیرم

کوروش یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 15:30 http://www.korosh7042.com/

آن سوی دیوار
عطر دل انگیز اقاقی
هوش هر عابری می برد
بی جهد و بی تلاش
باخلسه ای که آرزو
فریاد می کند که بیا
اما
من کوچه ی ویلانی ام را
با هیچ
عوض نمی کنم

همان کوچه ی ویلایی
پر از بابونه های شوق
پر از بنفشه های عید
پر از مریم های سپید
...
همان کوچه ای
که اقاقی ها در انتظار دیدنش
صف کشیده اند...

سلام استاد عزیزم
خوش اومدین مهربون

سها یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 16:13

سلام بانو.
من اومدم. با یه اپ
تو خودت کجایی چند وقته؟؟ هان. هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام سهایی
من که هستم
اصلا من نباشم نتم نیست

دارم میام پیشت

اخلاقم که نداری خدا را شکر

سها یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 17:04

برات خصوصی نظر گذاشتم. راستی این اهنگ وبت چه جوری قطع میشه؟؟

میام پیشت بانو...

روی همون مربع طوسی کلیک کن.کنار آمار وبلاگه..قطع میشه
تاااازشم دلت بخواد آهنگ به این قشنگی

سینا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 17:44 http://omide-ma.blogsky.com

قلمت نسبت به اون اوایلی که من باهات اشنا شدم خیلی خیلی فرق کرده و بسیار بهتر شده.تبریک میگم
با تو بودن، همیشه پر معناست
بی تو روحم گرفته و تنهاست
با تو یک کاسه آب، یک دریاست
بی تو، دردم ،به وسعت صحراست
با تو بودن همیشه پر معناست
با تو آسان هزار کار خطیر
با تو ممکن جهاد با تقدیر
بی تو، باغم، برهنه همچو کویر
با تو یک غنچه، دشتی از گلهاست
با تو بودن همیشه پر معناست
ای تو تعریف ناپذیرترین
بی تو من، کوچک و حقیرترین
. . .
نادر ابراهیمی- یک عاشقانه ی آرام

آره... آدما هر روز بهتر ازدیروز میشن
ممنون سینا


نادر ابراهیمی خدایی شاهکار میآفرینه... عاشقانه هاشو بی نهایت دوست دارم
ممنون

ستوده یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 18:18 http://saba055.blogsky.com/

این روزها نون وسنگ تو خانه ما زیاد شده .
از بس خوردن دل درد گرفتن .
وای بمیرم براشون

حتما سرخودت شلوغه ها

خدا نکنه بانو...
ایشالله که سایه تون همیشه رو سر بچه ها و زیر سر آقاتون باشه

ستوده یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 18:19 http://saba055.blogsky.com/

سلام فرینازی
گرفتارم خیلی برگه ریخته رو سرم نجاتم بدین خفه شدم

سلام بانو جان
اللللللهی
آدرس بده بیام کمک خب

میگما از دم 20 بده بهشون راندمان خودتم میره بالا کاراتم راحت تر میشه ها

مریم یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 20:28 http://world-dance.blogfa.com

سلام عزیز دلم.... ممنون از حضور گرمت....حرفات منو یاد گمشده ام میندازه...

سلام مریم جون
ایشالله برسی به گمشده ت عزیزم

گل مریم یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 21:13

سلام فرینازی...
قشنگ و دلنشین!

سلام گلی جونم

هم ممنون هم خوشحالم که دوست داشتی

سمیرا یکشنبه 27 آذر 1390 ساعت 21:27

سلا فریناز جون ...ممنون که بهم امید دادی

هروقت که دلت برای معبودت لرزید هروقت که اشک شوق او در دیدگانت غلتید فراموشم مکن دوستم

سلام خاااانوم
وظیفه ی دوستیه دیگه

حتما...
به یاد همه هستم.اما خودتونم باید هوای خداتونو خوب داشته باشین

مهرداد دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 00:29 http://Friendly90.blogfa.com

تو باش
تا من
باشم

خدا همیشه هست...

حمید دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 11:04 http://hamidshams.blogsky

سلام علیکم
یا الله
کسی خونه نیست
خونه فریناز از این وره یا اون وره
ببخشید خانوم امروز روز سرشماری جوجه هاس
لطف کنین مدارکتونو بیارین.
همین یه دونه جوجه را تو خونه دارین
شما از نسل جوجه رنگی هستین یا سیاه سفید

علیکم السلام
خونه فریناز از همه طرف راه داره
نیست مرکزه

جوجه خودتی
اصلا قیافته

از نوع برفکیشیم

مهسا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 12:48 http://deleasemooni.blogsky.com

زیبا بود مثل همیشه
منم آپم بیا نظراتم بگو

ثنائی فر دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 15:35

از یک آن نبود تو به خود تو پناه می برم
مباد آنی مرا رها کنی که نابود می شوم

سلام فریناز عزیز آنقدر زیبا و نرم و آرام و عاشق نگاشتی که هزاران تحسین اندک است برایش
یا حق

مبادا رهایم کنی که نابود شوم...


سلام ثنا جان...به پای رکعت های شکسته ی دل تو نمیرسد بانو...
سپاس بودنت
جای خالی ات را پر از نرگس های شهلا کرده بودم...

نسترن دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 16:42 http://harimeshgh-91.blogfa.com

سلام خانومی
مرسی از حرفای قشنگت مهربون
اما.....
دل من مثل این نقطه چین ها شده
فقط مجبورم سکوت کنم

سلام نسترن جان
امیدوارم سکوتت مایه ی آرامش باشه نه شروع یه طوفان عظیم!

نسترن دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 16:43 http://harimeshgh-91.blogfa.com

یکی می پرسد:اندوه تو چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست
برایش صادقانه مینویسم
برای آنکه باید باشدو نیست

نسترن دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 16:44 http://harimeshgh-91.blogfa.com

سکوتــــــــــــــ می کنم

به احتـــــــــرام

آن همه حرفـــــ

که در دلم مـــرد.

نذار بمیرن...
دل که جای مرده ها نیست
زندگی نیاز به زنده بودن دلمون داره بانو

نسترن دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 16:46 http://harimeshgh-91.blogfa.com



قدیما یه چند نفری پیدا میشدن که الکی بهت بگن:
«حالتو می‌فهمم...»

الان دیگه هیچکی الکی هم نمیگه

چرا
گاهی واقعا هم پیدا میشن

ولی شاید مشکل از دید محدود خودت باشه

گاهی لازمه غم های کهنه رو فوت کنی...

یکتا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 21:19

مکالمه ی قشنگی بود...
خیلی وقته اینطوری با معبودمون حرف نزدم

خب شروع کن عزیزم
همین الان
بسم الله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد