آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

روزهایی که کاش کمی آهسته تر می گذشتند...

می تابی از هر سو


گاه از لابه لای پرده های شرم

گاه از پس شیشه های شوق

گاه از ورای غبار نفس های آه

گاه از سر دیوار حضور

گاه از لابه لای سایه های انسان!


سرمای دلم می سوزاند

یا از دلِ سرما تابیدنِ توست؟!


دل اما گرم می شود

و غنچه می شکفد بر لب های بسته ام...


دلم نیز

همپای لب هایم

گرم...‌آرام...بی صدا

می خندد


و چشمانم

مستِ زریّن انوارت

گونه های زندگی را

بوسه ی امید می زند


تو می آیـی

تو می تابی

تو می نوازی

تو می خندی

تو می بوسی

تو می خوانی

تو می مانـی

تو می تابی

تو می تابی

تو می تابی


و من یواشکی می شوم آفـ ـتـ ـابــــ گـ ـردانــــ  کوچکِ تو خورشیدِ من...


عکس های زیبا از گل آفتابگردان



رگبار1:

آرام و بی صدا می نشینم و به تابیدنت می نگرم...

سهم من شاید همین تابیدن است... تابیدنی از پس ابرهای فاصله

نظرات 34 + ارسال نظر
سها دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 16:19

من اولین نفرم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وه چه سعادتی
برایتان خصوصی حرفیدیم

آره عزیزم

امیرحسین کجایی که جاتو گرفتن

ممنون

سها دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 17:01

سپاس ستاره اسمونی.
منم برات دعا می کنم جمعه اخر رو با شکوه تمام بنویسی. ولی چه تقارن جالبی بانو. اینکه جمعه اخر با اون اتفاق یکی شدن. ایشالا که به خیر می گذره.
در پناه حق اسمونی باشی

ممنون عزیزم

امیدوارم...

واست اونی که بهترینه رو از خدا میخوام

فاطمه دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 18:22

زیبا بود
فقط همین بانوی آرامشم

ممنون ماهی کوچولو

داشتم فکر میکردم وقتی بعد دو روز میای خبرنامتو میبینی چه حالی میشی!!

اما انگار خیلی آرومیا

کوروش دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 19:33 http://www.korosh7042.com/

او بتابد
همچون تلولوی زرین مهر
بردشت بیکرانه ی احساس
وگیاه سرنوشت را
این بار
جوانه هایی از امید
سر بر می آورد
چون خوشه های طلایی گندم
گردشی باد بر طلوع خورشید
وسلامی
بر آواز بی نهایت عشق
اگر بتابد.


آنقدر احساست زیبا و لطیف بود که غلغلکی شد رمه ی احساس مرا
تا پرچین اختیار بگسلاند و این شود

درود بر فریناز عزیز و همیشه مهر تابنده



و لبخندی گرم به سان غلغلکی استادانه بر لب هایم میهمان می شوند...
سلام و هزاران درود بر یگانه استاد دل های عاشق

قلمم را توان یاری تان نیست استاد...
مرحبا
و بی نهایت سپاس

امیرحسین دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 19:40 http://bayern.blogsky.com

میخوای پست بزاری قبلش با من هماهنگ کن من بدوم بیام

همیشه که نباید آدم اول شه یه بارم وسط شه!

باشه دفه دیگه هماهنگ میشم

یکی دو روز بگذره میفهمی تو هم اول شدی یا جزء اولایی...غصه نخور

پونه دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 20:20 http://jojobijor.blogsky.com/

راضیه دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 20:34

سلام
چند روزی هست که باهات آشنا شدم ولی انقدر قشنگ می نویسی که هنوز هم توی شک هستم. بنویس تا من که سکوت کردم اروم بشم. بنویس

سلام

ممنون اما چرا سکوت؟
آدرس خونتونو نذاشتین مهمونتون بشم...

خوش اومدین

یکتا دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 21:16

خیلی زیبا بود چه عکس قشنگی هم گذاشتی...

ممنون...چشمات قشنگ میبینن

شکیب آنلاین دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 21:26 http://shakibonline.zio.ir

سلام
لطف می کنید به خونه ی منم سر بزنید و نظرتون رو بگید ؟؟

سلام
چشم

سکوت دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 21:51

سلام برعکس تو من میگم روزهایی که کاش زودتربرن
قشنگه شعرته

اومدم جواب اون روزتو بدم دیدم حذف کردی!!
سلام...

ممنون

شکیب آنلاین دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 22:04 http://shakibonline.zio.ir

سلام.
ممنون که اومدید.
منظورتون رو از پیچ تو پیچ متوجه نمی شم!! می شه دقیق تر بگید تا پیج های اضافی رو بردارم؟؟

سلام


سایت بود یا وبلاگو! نمیدونم اما خب یه جوری بود دیگه!

در کل موفق باشید

گل مریم دوشنبه 28 آذر 1390 ساعت 22:38




ممنون
گلی جان

ندا سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 08:38 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

ممنونم عزیزم

شادکام باشی بانو جان

ثنائی فر سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 09:32

و بعدتر تو می روی و من ماندم

باز هم سلام و درود و عرض ادب

سلام هایت
بوی خوش آشنایی ست

حتی اگر خورشید رود..
نه
حتی اگر آفتابگردان
روزی
شبیه همین روزها
برای همیشه
بمیرد...

سلام بانو

مقداد سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 11:12

سلام

مهرداد سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 12:14 http://Friendly90.blogfa.com

من مثل ابر رهگذر میبارم از شب تا سحر
من مثل ابر رهگذر میبارم از شب تا سحر
دریا نمیگیره نشون از قطره های در به در...

دریا دلش اتفاقا واسه همون قطره ها همیشه آبه...

ممنون مهرداد

نگین سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 12:40

من آفتابگردونو خیلی دوست دارم

میگم یه سوال فریناز: از دختر مردابی خبری نداری؟ دلمون تنگ شده واسش

یادمه...
بایدم دوست داشته باشی

چند وقتی هست بیخبرم...اما مطمئنم حالشون خوبه
براش دعا کن عزیزم...خیلی هم دعا کن

تنها سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 13:13 http://good7878.blogfa.com/

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
اما تو امشب ،
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم ...
آخرین ساعت های آذر ماهتان خوش باد

ممنون زیبا بود...

راستی تو که دوباره اومدی
میری میای...
عشقیه کار وبارتا

حمید سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 14:01 http://hamidshams.blogsky

بعله بعله
شمس از هرسو می تابد
و من یواشکی از افتابگردون روغن می گیرم
و چه طعمی دارد شرینی با روغن آفتابگردون

خدایی چقد فکر کردی تا اونو بگی؟

روغن آفتابگردان شیرینی داره آخه؟
عجبا

ستوده سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 16:46 http://saba055.blogsky.com/

فرینازی یلدات مبارک خانم گل.



ممنون بانو جان
یلدای تو هم مبارک خوشگل خانوم




ستوده سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 16:48

آقا یکی به من بگه چطور میتونم فونت قالب نظراتم را عوض کنم وبعد این رنگ دور قالب نظراتم .
هر چی سعی میکنم نمیشه نه اینکه خیلی بیکارم .
شوهرم هم هی میگه یادم رفته واز این حرف ها برای خودش وقت داره

فونتشو نمی دونم بانو! اما رنگشو...میام پیشت

خب دیگه! هر کاری زحمتی داره واسه خودش بانو

من بودم جای ناهار سنگ و نون میذاشتم جلوشون تا یادشون بیاد

راضیه سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 19:49

در جواب دخترم: "چرا مرا به دنیا آوردی؟"
زیرا سال های جنگ بود
و من نیازمندِ عشق بودم
برای چشیدنِ طعمِ آرامش.
زیرا بالای سی سال داشتم
و می ترسیدم از پژمردن
پیش از شکفتن و غنچه دادن.
زیرا طلاق واژه ای ست
تنها برای مرد و زن
نه برای مادر و فرزند
زیرا تو هرگز نمی توانی بگویی:
"مادرِ سابقِ من"
حتی وقتی جنازه ام را تشییع می کنی.
و هیچ چیز، هیچ چیز در این دنیا نمی تواند
میانِ مادر و فرزند جدایی افکند
نفرت یا مرگ حتی.
و تو بیزاری از من
زیرا تو را به دنیا آورده ام
تنها به خاطرِ ترسم از تنها ماندن
و هرگز مرا نخواهی بخشید
تا زمانی که خود فرزندی به دنیا آوردی
ناتوان از تاب آوردنِ خاکستر ِ سوزانِ
رویاها و آرزوهای دور و درازت
فریده حسن زاده مصطفوی ( به نقل از ماه هفت شب)

بی نــ هـــ ا یــت زیبـــــ ا

عشق مادر به فرزند...
یادم باشه همیشه داشته باشمش...

ممنون راضیه جان

نسا سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 19:56 http://www.sokot9006.blogfa.com

حرفش راساده گفت:
‏ من لایق تو نیستم!
نمیدانم خواست لیاقتم رایادآوری کند،یا خیانت خودش را توجیه کند!
عزیزم یلدات مبارک..



دومیش رو...

ممنون یلدای تو هم مبارک نسا جان

فاطمه سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 20:03

بانو فریناز ما حالش چطوره؟؟
خوبی ؟

اومدم یه حالی بپرسم ازت بانو...
ارادت داریم...

ممنون...
خوبم بانو

تو چطوری؟
خوبی؟

ما بیشتر

فاطمه سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 20:18

ممنونم...
منم خوبم بانو....

همیشه خوب بمونیا...باشه بانوی آرامشـــــــ؟

قول نمیدم اما سعی خودمو میکنم
مثل امروز که اشک مهمون چشمام بود...

فاطمه سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 20:23

میخواستم برم که نمی دونم یه حسی گفت هستی نت الان اومدم بودم فقط یه سر بزنم که برم باز سراغ درس...
اومدم ببینم که حسم راست گفته یا نه که دیدم بله راست گفته و نظرمو جواب دادی...

جالب بود واسم...

شبت قشنگ بانو...

اون موقع بودم اما داشتیم میرفتیم مهمونی اینه که رفتم دیگه

آره دیگه
کلا تلپاتی همه از دم قوی شده ها

ممنون به همچنین

شکیب آنلاین سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 21:00 http://shakibonline.zio.ir

سلام
من بهش می گم وبلاگ .
چه جوری بود؟؟ ، از چی یا کجاش خوشتون نیوده ؟؟ لطفا بگید خیلی برام مهمه

سلام
یه جوری بود منظورم این نیست که بد بود!

سبکش اما فرق داشت
در کل خوب بود...
چشم میام خدمتتون بهتون میگم

نازنین سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 22:22

سلام بانوی آرامش

خوبی؟؟؟

دیر کردم میدونم
ببخشید

ولی تو همچنان زیبا مینویسیا
هر روز زیبا تر از دیروز
دینگ دینگ

سلااااااااااااام
ترسیدم دیر کنی یا نازنین!

ممنون...
عیب نداره میدونم خیلی سرت شلوغه اما خب دل که این چیزا رو نمیفهمه
زودی تنگ میشه و شیطونی میکنه

ممنون...
تبلیغ بود الان؟

نازنین سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 22:24

راستی میدونستی تو خوشگلترین
خوش تیپ ترین و با کلاس ترین آدم روی زمین هستی

خب دیگه اینم هندونه شب یلدات بذارش توی یخچال تا خنک بشه

این اس رو یه بنده خدایی داده بودن و ما رو سرکار گذاشته بودن زودتر

خوبه دیگه این دوره زمونه که کار پیدا نمیشه لااق اینطوری میریم سرکار

نازنین سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 22:26

و چشمانم

مستِ زریّن انوارت

گونه های زندگی را

بوسه ی امید می زند

این قسمتشو بیشتر از همه دوست داشتم
یاد پست آفتابگردن خودم افتادم
یادش بخیر

منم که همشو دوست داشتم

باید بیام بخونمش!یادم نمیاد الان[:S026

کلا یاد خیلی چیزا به خیر

محمد سه‌شنبه 29 آذر 1390 ساعت 22:56

دیگه خیلی شعر گونه شده
بیرون از سطح شعر گونه ی من
در نتیجه درک نکردم چی گفتی
ولی باحال بود
تو خودت نمره ی بیستی
شعرات هم همینطور آجی
(اگر تو هم نفهمیدی چی گفتم اشکال نداره:دی)

به سلامتی جناب محمد هم افتخار دادن
سلام داداشی
از این ورا

درکت که بالاست
اینو مطمئنم

ولی من خوب فهمیدم چی شد الان

سمیرا چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 00:47


و من یواشکی می شوم آفـ ـتـ ـابــــ گـ ـردانــــ کوچکِ تو خورشیدِ من...
آفرین آفرین ...واقعا عالی می نوسی چون دلت عالیه...آفرین خیلی قشنگ بود ممنونم عزیز

ممنون سمیرا جان
خوشحالم که خوشت اومد

تو هم زیبامیخونیا

مهرداد چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 09:07 http://kahkashan51.blogsky.com

شب ها تا سحر روزه ی بیداری دارم، تا شمارشگر قدم های پاورچینت باشم ای مشرقی ترین عشق سوزان من ، دیده از تو دریغ نمکنم در رصد تو تا در در مغربی ترین روزن نگاهم آب دیده نذرپشت پایت کنم تا تنهاترین منتظر ی باشم که تولد دوباره ات را جشن بگیرم، خورشید من آفتابگردانت خواهم ماند .
..............................................
سلام فریناز
شعر زیبایت شوری در من ایجاد کرد تا متنی را تقدیمت کنم .
سپاسگزارم مهربان...

سلام کهکشانی
سپاس هدیه ی زیباتون

مرحبا بر چنین دستان توانایی
و احساسی پاک از جنس آسمان...
در ورای کهکشانی در دور دست های انسان...

مرحبا و سپاس جناب

حسین چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 11:09

شب یلدات مبارک!
امیدوارم خوب باشی...

به همچنین

تو خوبی حسین؟

خیلی خوشحال شدم دیدمت اینجا...
خیلی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد