آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

کرشمه

میان انبوه دل های تنگ گشته ی حضورش

می تابید

و دلم

سراسر شور

به استقبال گام های آهنگینش

می شتابید...


دست خودم نبود

دوستش داشتم!


صداقت، دست در دست نسیم

لابه لای گیسوان رنگ شب

عشق بازی می کرد


آسمان، سراپای زمین را

غرق بوسه هایی داغ

به خنکای باران می نمود


ماهیان سرگشته ی بی قرار

مست ِ

آغوش امن ِ

خروشان ترین موسیقی دریا بودند...


و نفس

لا به لای بلندترین قهقهه های طفل زیبای زندگی

چه بی پروا

چه مشتاقانه

و چه مستانه

چونان اسبی سرکش از شوق آمدنی رویایی می تاخت...


همه چیز خوب بود...

به ناگاه!

برخورد بی هوای چشمانی روبروی هم

و در این تنهایی بی انتها

گریختم از آتشی ویرانگر...


تو بگو زیباترین کرشمه ی اقاقی های ارغوانی رنگ


مگر من

چاره ای جز این گریختن داشتم؟!


نظرات 54 + ارسال نظر
آرمان پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 10:33 http://abdozdak.blogsky.com/

بنده که ملتفت نشدم چه خبر است
اگر کسی متوجه شد ما را هم در جریان امر بگذارد

انگار مدیریت سایت به دست خواجه ای دیگر افتاده است

خلیفه های خدا که زود ملتفت می شن

کوتاه بیا آرمان خان
شایعه درست نکن
خودمم
فریناز

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 11:16

چه متن عجیبی
چقدر آدمو با خودش می کشه این طرف و اون طرف
...
چه می کنی با این نوشته ها فریناز ؟

اینجا رو دیگه نتونستم بخونم و رد بشم :

ماهیان سرگشته ی بی قرار

مست ِ

آغوش امن ِ

خروشان ترین موسیقی دریا بودند...



عالی بود

ممنون

سلام جناب آفتاب

ولی همش یکیه...
حس گام برداشتم تا رسیدن به بی نهایت حضور...

شما با دیده ی دل می خونی مهربون

راستی
در اولین فرصت
تا سرزمین آفتابتون می شتابم

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 11:46

خوشحال می شم
تشریف بیارید
اما لطفا اومدید سراغ فرماندار و تلفنش رو دیگه نگیرید !!

ما که هنوز به خواسته مون نرسیدیم جناب!

شماره چی شد راستی؟

فرداد پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 12:05 http://ghabe7.blogsky.com

سلام فریناز عزیز
چه خوب شد که برگشتی...دلم برات تنگ شده بود...تو خیلی شور حال دوست داشتنی داری...وقتی کمرنگی یه چیزی کمه وقتی پر رنگی اون چیز دیگه کم نیست....
...
چندبار هم میشه خوند و چندبار هم میشه فهمیدش...فقط یه یادگاری از من داشته باش:
گریختن همیشه چاره ساز نیست...هروقت ایستادم و استقامت داشتم برنده تر بودم...
حق یارت.

سلام فرداد خان
ممنون دل منم واسه شما و هفتمین قابتون تنگ شده بود
یه وقتایی مجبوری! مجبوری کاری رو انجام بدی که خودت اصلا دوست نداری..
منو فکر سن الانم شاید ایستادگی رو توی یه تنفس عمیق دیده بود...مث آدمی که می خواد بپره یه جای دور اول یه کم عقب نشینی می کنه تا شتابش بیشتر بشه ها.همون جوری

این مدت کم لیاقتی ازمن بوده که در محضر شما عزیزان نبودم

ستوده پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 12:27

رفتن ها وآمدن ها عادتمان شده .
چه کنیم زندگی است وهزار ترفند باید جوری بگذرانیمش .
نگران نباش خوب میشوی .
سلام فریناز خوبی عزیز

ستوووووووده جون

امیدوارم حال شما هم خوب خوب شده باشه بانو
قبلم ریخت وقتی دیدم وبلاگ مورد نظر...

شما که منو کشتی بانو

سلام به روی ماهتون که وصفش هر روز آویزه ی چشمامونه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 13:57


سلام
الان فقط خوشحالم که نوشتی
چون برام چند تا معنی داره اومدنت

از ذوقش اسمشم ننوشته این نازنین خانوم

حالا خوبه سلام یادت نرفته
سلام به روی ماهت خانومی

چه معنی هایی اونوقت؟

نازنین پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:00

خیلی خوب بود

فقط من نفهمیدم درست و حسابی چجوریا شد
بیخیال
مهم اینه که بازم نوشتی

دِ تو که باهوش بودی!

قرار نشد مث آرمان خان بشیا

مهم اینه که بازم اومدم رگبارم

نازنین پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:40

اینم به افتخار نوشتنت
یعنی دوباره نوشتنت











خودمم نفهمیدم چی شد

وااااااااااااااای خدایا

این چی چیه نازنین؟

گله یا پروانه؟
یا یه گل که با گوشکوب عصارش کردن

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:48 http://www.gole-hamishe-bahare-man.blogsky.com



یکی بزنه تو گوشم فک کنم دارم خواب میبینم

آجییییییی پاشو خواب نیستی

منم دیگه
فریناز آپ کن

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:49 http://www.gole-hamishe-bahare-man.blogsky.com

اینا رو که خودم دیشب بهت گفتم آجیییییییییییییییی

واسه این میخواستیش؟

خو زود تر میگفتی من انقد خون خودمو کثیف نمیکردم دیشب
تازه کسی هم نبود شونه هامو بماله

بله دیگه
واسه همین می خواستم

دیشب یه کم دیگه مونده بودم امروز داشتی حلوامو می پختیا

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:51

آجی میگم دوست داری یهو سکته بزنم بیفتم رو دستتا

همچین یهویی میزنی آدمو ذوق مرگ میکنی اینجوری میشم

تو نمیگی من قلب دارم بچه؟

خب خودت دیشب گفتی یه کاری کن ذوق مرگ شیم دیگه

مام دیدیم چی کار کنیم!؟
گفتیم با کلمه های دوست داشتنی آجیمون آپ کنیم

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:53

آجی کجا بیدی نبیدی؟

الان که نظرای نازی رو جوابیدی چرا نظرای منو نمیجوابی پس؟

الو الو
فری خانوم بیا...
فری خانوم بلا
فری خانوم طلا
فری خانوم بیا


تنِ نیما یوشیجو فردوسی و خیامو همه رو تو گور لرزوندم الان

خب نبودم آجی
بالاخره چند وقتی نبودم باید خونه همه بچه ها برم دیگه

کلا تو تو کار لرزوندنیا
بندری یم بلدی ناقلا؟

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:55

اوا چرا هیشکی جواب نمیده؟

الو الو لو لو لو

فریناز یناز ناز ناز از اززز

کجایی جایی جایی ایی ایی یی یی


بیا دیگه دیگه گه گه هههه

ببین از بس سوت و کوره هی صدا اکو میشه

بیادگه گه ههه

چرا نوارت گیر کرده آجی؟

اکو میشه؟
این که بیشتر به گیر کرده ها می خورده که

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:56

نه خودم باید جواب بدم انگار

یا خدااا
خودت به خیر بگذرون

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 14:59

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آجیییییییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟
من گز و پولکی و چایی اینا میخوام...کسی چیزی بهم نمیده اینجا؟

__________________________________________________
پاسخ:

سلااااااااااااااااااااااام قربون اون شکل ماه و خوشگل نانازت برم من الهی آجی مهربون و خوشگل عسیسممممممم
اینا هم واسه آجی بهار گل خودم


بیا کارخونه گزم به نامه تو...
گز چیه آجی...تو جون بخواه...دو دستی میذارم کف دستت

الان چشمام داره از حدقه می زنه بیرون
قلبم که افتاد تو اتاق وایساد اصن

نمیگی با اصفهانی این شوخیا رو کردن = مرگه

کارخونمو کی زده به نام تو آخه فسقلی؟

کارخونه پپسی رو واسه خودش درسته باز کرد قورت داد رفت یه آبم روشا

یکی کمک کنه الان
کمممممممممممممک

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:00





منم کارخونه دار می شدم الکی الکی وایمیسایدم تا صبح برات صوت بلبلی میزدمو می خندیدم خو

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:01

ای بابا نظراتمون که فسیل شد...خودمونم داریم خاک میخوریم اینجا

کسی نیست نیست یست ست تتتت

دوباره نوارش گیر کرده ها

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:05

هووووووووووووووووووویییییییی
کسی نیست این دور و برا؟

فریناااااااز؟
آجی کجا غیبولکت زد؟

هووووووووووووووووی یعنی چی؟!
إ
باز با این محمدو امین گشتی تو یادت رفت تربیتای منو؟

حالا همچین تربیتت کنم از شونصد فرسخی بهم احترام بذاری

بله
اینطوریاس

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:13





وا
چرا عینهو دزدای دریایی شدی آجی؟!

نکنه می خوای بیای کارخونمو جدی جدی بدزدی بری؟

میزنمتا

مهسا پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:14 http://deleasemooni.blogsky.com

very nice

tnx

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:23

چقد این مهسا خانوم شبیه من نظر میذاره ها
اصن دریغ از یه ذره تفاهم

منم شبیه تو جواب دادما
دریع از یه ذره تفاهم

نازنین پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:31

این فریناز فقط منو دوست داره جواب منو میده

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاسخ:
اره دیگه من فقط جواب نازنین جونمو میدم به هیچکس دیگه هم جواب نمیدم
از بس این نازنین گل و با هوش و مهربون و هنرمند و خاااااانومه
توی اسمایل گذاشتنم که کارش حرف نداره
اصلا واسه خودش موجودیه

حالا برید جفتتون گیس و گیس کشی کنید منم هی بخندم بهتون

اُ اُ این یکی زده تو کار کارخونه دلستر و اینا دیگه

کوتاه بیا نازنازی

خودشیفته این از دم

نازنین پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:35

میگم کاش میشد این کلمه پاسخ رو هم چاقش کنیم اونوقت دیگه هیشکی نمی فهمیدا
طبیعیه طبیعی میشد

میگم فریناز دیروز خبرنامه ت گفته بود آپی
بعدازین دیر آپ کنی خودم دست به کار میشم
البته آخرای هفته

کاری نداره که! یه کم خوراکشو بیشتر کن چاقالو خپلو میشه عینهو امین

دیروز یه لحظه مُردم نازنین!

گفتم یکی منو هک کرد رفت

خدا خفت نکنه با این کارات فسقلی

نازنین پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 15:47

خب من هکت کردم دیگه

هم به جای تو آپ میکنم هم نظر میذارم

اصن یه وضی

اصن یه وضی
شما کلا راحت باش
به جا من خبرنامه میشه
نظرات جواب میده
میخوای کلیدشو بدم بیا آپم کن یه دفه

سینا پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 16:16 http://omide-ma.blogsky.com

جهان گر رو ترش دارد چو مه در روی من خندد/که من جز میر مه رو را نمی‌دانم نمی‌دانم
ز دست و بازوی قدرت به هر دم تیر می پرد/که من آن دست و بازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
در آن مطبخ درافتادم که جان و دل کباب آمد/من این گندیده طزغو را نمی‌دانم نمی‌دانم
دکان نانبا دیدم که قرصش قرص ماه آمد/من این نان و ترازو را نمی‌دانم نمی‌دانم
چو مردان صف شکستم من به طفلی بازرستم من/که این لالای لولو را نمی‌دانم نمی‌دانم
تو گویی شش جهت منگر به سوی بی‌سوی برپر /بیا این سو من آن سو را نمی‌دانم نمی‌دانم
خمش کن چند می گویی چه قیل و قال می جویی/که قیل و قال و قالو را نمی‌دانم نمی‌دانم
به دستم یرلغی آمد از آن قان همه قانان/که من با چو و با تو را نمی‌دانم نمی‌دانم
دوایی دارم آخر من ز جالینوس پنهانی/که من این درد پهلو را نمی‌دانم نمی‌دانم

چه شعر سنگینی بود
باید دو بار می خوندی تا می فهمیدی

مرسی سینا

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 19:02

میگما

شما بجای سراغ گرفتن از فرماندار و اینجور کارا

همینجا به چت بلاگ ! بپردازی موفق تری ها !!!!
چه خبر شده یهو طی یه ظهر تا غروب

ملت ترکوندن !!!



اون دوستت بهار چه دل خرسندی داره
فکر میکنه بیاد اصفهان تو موبایلتو جواب میدی؟

عمراً عمراً عمراً عمراً عمراً راً راً راً راً
ای بابا
منم که انگار گیر و اکو رو با هم مبتلا شدم !!!
همه ش تقصیر تو و دوستاته ها ! ببین ! اصن یه وضی !!!

شما چه استعداد فوق العاده ای داریا

همه تکه کلاما رو اینجا جا دادی رفت اصن یه وضی

دیگه اینا دوستای نابابن دیگهبه قول خودشون ذوق مرگ شدن من آپ کردم بعداین همه مدت

آخه هیچ وقت سابقه نداشت تا به الان این همه نباشم نباشم نبااااااشم

منم واگیر اکو گرفتما

رها پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 19:10 http://zendooneman.mihanblog.com

سلام عزیزم
فقط میگم خوشحالم برگشتی
هربار که سرمیزدم یه غم عجیب دلمو می گرفت..

سلام رها جون
ببخش دوست خوبم.مجبور بودم و یه اجبار ناخواسته و دوست نداشتنی... الانم به خاطر همه ی شماها برگشتم..

الهام پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 19:40 http://elham7709.blogsky.com/

اشتیاق عشقم تا رسیدن با تو تکرار می شود
روزهای تکرار شدنی
و قصه ی تکراری رد شدن ها
می ترسم از عبور دلاویزترین عشق جهان
که روحم را به تن می سپارد

......................
سلام فریناز جون!
بالاخره اومدی خانم؟
امیدوارم همه چیز خوب باشه و دلت پر از آرامش باشه عزیزم.

می ترسم از دلاویزترین عشق جهان
که روحم را
به تن می سپارد...

چه شعر زیبایی بود الهام
مرسی مهربون

سلام بانوی محو و مات ها
اومدم و محو و مات حضورت شدم

فرشاد مسافر شهر باران جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 00:16

خوشه های طلایی دختر دلخسته شهر رو در برگرفته بود...باد میوزید اما هجرانی بود....تا زمان باقیست با نسیم و باد و باران بودتا شهر چشمانش در رویایی خیس فرو نرود...دوستداشتنش غرور میطلبد که خود را بشکنی تا کرشمه در پیش چشمان او پدیدار شود...چون ققنوس وار از خاکستر خیالش موسیقی جاودانه برخیزد بر تاا رو پودش...راستی آن گندم زار کجای بیرون شهر بود؟...شهر هر چه بود جلوه های رنگی دو روزه داشت...
سلام فریناز عزیز خوبی؟
من خواب دیدم توی یه سایتی عکس خودت و دوستات اونجا بالای صفحه وبلاگ بود من تو رو واضح دیدم عکست رو؟!!! اما جالب بودبدون اینکه ببینمت در واقعیت....جالبه قبلش حسابی موزبک کار کردم و داشتم به ساخت اون کلیپ و درد سرهاش فکر میکردم که خوابم برده بود....ذهنم مشغوله خیلی تا حدی که اسم خییببون ها حتی رانی خوردنی رو یادم رفته!!!!

خوشه های طلایی و هجران...چه شوووود...داغ دلی تازه می شه...می سوزه و آتیش می گیره تا بشه طلا...تا بشه تندیس طلا...تا بشه خوشه های زرین و کیمیای طلا...
و غرور...ویرانکده ای بود که دختر تن به ویرانی نداد...یعنی دادو دیگر از یک جایی نداد...نقطه ی بحران..نقطه ی معاوضه ی کرشمه ها...نقطه ی دخترانگی ها!
و چون ققنوس باشد تا بسوزد...تا بسوزاند و بروید از بطن سوخته ی خود محفل نوری را...محفلی به رنگ اولین آغاز...

سلام فرشادخان.ممنون شما خوبی؟

جدی؟! حالا چه شکلی بودم؟
وقتی فکرت مشغوله، افکارت همه جا سیر می کنه الا جایی که باید باشه...
ولی جالب بود برام خوابت
با جزئیات بیشتر می گفتی بد نبودا

فرشاد مسافر شهر باران جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 00:59

خودت هم در جواب بالا خیلی قشنگ نوشتی....
والا جزئیاتی نداشت...خواب دیدم یک سایتی هست بالاش عکس چند تا دختر خانم و یکی و دو نفر آقا...ولی کاملا مطمئن بودم که اون دختر تو بودی...والا جزئیات چهره رو به هر حال شاید درست نباشه بگم برای شما و بقیه اما حجابتون درود داشت با روسری کاملا پوشیده عکس ها و نوع نگاهشون به همحالتی شاد داشت. ..خوشگل هم بودند....دیگه روووم نمیشه بگم...

چون متوجه می شی این جنس صحبتو برات گفتم

واقعا جالب بود.ایشالله فکرت آروم آروم بشه فرشادو خواب باغو بستان ببینی

آرمان جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 11:48 http://abdozdak.blogsky.com/

یعنی واقعا خود خودتی؟!!!

پس چرا دیگه خبری از مناجات نامه هایت نیست

نکنه خرقه درویشی در اورده و رد شکسته خورده های روزگار را در پیش گرفته ای

از کجا به کجا می خواهی برسی
از آسمان به زمین؟!
تو که دستت به خورشید رسیده بود
یعنی اینقدر داغ بود؟
یا اینکه از ارتفاع آن هول کردی و برگشتی؟!

آره خودمم فقط دیگه همه ی خودم نیستم.یه بخشی ازخودمه!

چون یه اتفاقایی افتاده که نمی تونم اینجا بذارمشون.
شما که غریبه نیستی! چندین ماهه دیگه اینجا نمی تونم راحت بنویسم آقا آرمان

وگرنه کسی که لذت داغی آفتاب رو چشیده محاله به سرمای زمین تن بده

محمد جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 12:02

آجی یه کوچولو بصبر شاید نظرم اومد نظر گذاشتم:دی

به حق چیزای نشنیده

وا

محمد جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 12:06

نظرم اومد ولی به دلایلی که مانع از مخدوش کردن امنیت وبلاگی و نقض قوانین حقوق مولفین و مصنفین میشه از ابراز آن خودداری می کنیم

نظرت کجا رفته بود مگه

میگم خدایی این جمله رو تنهایی خودت گفتی؟

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* به سرزمین آفتا جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 14:48

به سرزمین آفتاب

الان شما به این میگی ترکوندن...نبودی ببینی قبلنا منهدم میکردم اینجا رو

پیریو هزار درد سر دیگه

بعدشم فریناز بیجا میکنه بیام اصفهان گوشیشو جواب نده...کارخونشو که هیچ اصفهانو با خاک یکسان میکنم

مگه نه فریناز؟

بله جناب! شما نمیشناسی این بهار خانوم رو

تولد که باشه دیگه به 200 تا هم میرسه

تو یکی رو می ترسم جواب ندم آجی.چشمامو از کاسه درمیاری درسته

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* به سرزمین آفتا جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 14:51

محمدم که اصن تو فاز بی حسی و ایناس بچه نمیفهمه چی داره میگه

میگم این بچه چشه؟
خدا رحم کنه

منم نفهمیدم چی چی گفت اصن

حتما با باکسشون دوباره رفتن فوتسالو اینا خورده به سرش یه چیزی

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* به سرزمین آفتا جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 15:02

اوا پایینی هم رفت واسه سرزمین آفتاب
تازه یه کامنتم واسه مقداد گذاشتم اونم رفت واسه سرزمین آفتاب

شما کلا راحت باش
همه واسه سرزمین آفتاب
منم هویجو چغندر کلا

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 15:03

وا

واللا

مهرداد جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 17:03

دست خودم نبود
دوستش داشتم
دست خودم نیست
...

بازم دست می ذاری روی اصل ماجرا...
آفرین داداش

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 18:10

سی و سه روز می شود

عینکم شکسته

سی و سه روز می شود

خوب نمی بینم

و خوب کتاب نمی خوانم

و چیزهای خوب را

خوب نمی بینم!



سی سه روز می شود



-آ قا سلام که خرج ندارد

سری تکان بده لا اقل

سی و سه روز؟. . .نه مانا

سی و سه سال هم

چه فرق دارد

عینک هم که باشد

همیشه باید

چشمها یم را ببندم

تا تو را ببینم

سی و سه سال که هیچ!
سیصد و سی و سه سالم که باشه فرقی نداره
آخرش باید چشم ها رو بست و دید...

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 18:14

تا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست
محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست

از تو تا ما سخن عشق همان است که رفت
که در این وصف زبان دگری گویا نیست

بعد تو قول و غزل هاست جهان را اما
غزل توست که در قولی از آن ما نیست

تو چه رازی که بهر شیوه تو را می جویم
تازه می یابم و بازت اثری پیدا نیست

شب که آرام تر از پلک تو را می بندم
در دلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست

این که پیوست به هر رود که دریا باشد
از تو گر موج نگیرد به خدا دریا نیست

من نه آنم که به توصیف خطا بنشینم
این تو هستی که سزاوار تو باز اینها نیست

چه شعر قشنگی بود آجی
مرسی

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 18:24




































تقدیم به تو آجی گلم

وااااااااااااااااااااااااای چه گلای قشنگی ین آجییییییی

مررررررررررررررررسی یه دنیا
خودت گلی عزیزم

فاطمه جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 21:20

خوش اومدی...

خوندمت...

بازگشت خوبی بود...
پر از کرشمه....

مرسی ماهی کوچولو

کرشمه ی اقاقی های ارغوانی رنگ

نگین شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 13:10 http://www.mininak.blogsky.com

قشنگ بود مثه همیشه
خوشحالم بهتری فریناز جونم:*

مرسی نگین جون
و ممنون
بابت همه چی

مریم شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 14:13 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام فرینازم!
خوبی خانمی؟ خدا رو شکر که هستی و با مهربونیات دوباره دل ما رو آروم می کنی
حالا این مدت که من نبودم نمیگی برم یه سر مریمی بزنم ببینم کجاس ؟ چرا نیست؟ چی شده؟
فرینازی؟ برام دعا می کنی خانم گل؟

سلام مریمی
مرسی.تو چطوری؟ راستی زیارتا قبول باشه
خب آجی نازیم بهم گفته بود مشهدی! فک کردم هنوز نیومدی دیگه

حالا اینا رو ولش. سوغاتیا رو بیار بالا

سرزمین آفتاب شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 14:34

بهار جان ( ببخشید مهر ناز خانوم )
سرزمین آفتاب اگه شانس داشت روزی یه بار فریناز جان نمیشستش بذاردش بیخ دیوار تا خشک بشه که جان برادر !


حالا باز شما میای دو تا کامنت اشتباه واسه ما میذاری بعد بعضی ها حسودی میکنن میگن همه ش برای سرزمین آفتاب
حتی فحش ها !


ئه؟ فریناز تو اینجایی؟
یعنی اینارو شنیدی؟؟؟

الان باز شدیم چغندر دیگه

شما آقایون جاتون همون بیخ دیواره به نظر منمخصوصا با اشعار انتخابی که خودتون واسه خودتون می ذارید...همون سوار و اینا

نه
من که کورمو کچل و کر و لال اصلا شما کلا راحت باش هر چی خواستی نثار ما کن.حالا بعد جبران می کنیم


شکست با رسیدنت پشت انتظار

رسید با نگاه تو نامه بهار

***

چه بی سرود می گذشت از کنار من

بدون تو قطار بی روح روزگار

***

بپرس از غزل غزل شعرهای من

چه می کشیده بی تو این روح طعنه بار

***

نه پای رفتنم به بازار کینه ها

نه تاب ماندنم دراندوه انتظار

***

قسم به لحظه لحظه دوری ات نبود

جز اشک و آه، کار این چشم بی قرار

***

خلاصه مهربان بیا باز بی دریغ

شبانه آفتاب را رو به من گذار

***

شبانه آفتاب را رو به من گذار...

مرسیییییی یه دنیا آجیم

چقد خوبه یه آجی دارم مث تو.هر چند کنارم نیست

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 14:36

این قالبت منو به یاد گلی میندازه آجی...حسِ خوبی دارم بهش

قالب اونم این رنگی بود

پس بالاخره متوجه شدی!
فک می کردم زودتر به روی خودت بیاری آجی

چقدر دلم برای گل مریمو بودنش تنگ شده آجی
خیلییییی

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 14:44

به خـــــــــواب می روم ...

اتاق

بوی اتفاق می دهد

نگاه می کنی

و پیش چشم های روشن تو باز



ــ آن دو سبز میزبان نواز ــ

تازه می شوم

تو حرف می زنی

سکوت می کنم

تمام ، گوش می شوم

و دل به جویبار جمله های تو
ــ به آن تکلم زلال ــ
می دهم

دوباره صبح

شب قشنگ با تو بودن مرا

تباه می کند

تو می روی و آفتاب

روز روشن مرا

سیـاه می کند

*************************

حال میکنی فرهیخته شدم آجی

چه شعرای قشنگی می ذاری آجی
دلم می خواد هر کدومشو بذارم توی یه پست جدا

تو می روی
و آفتاب
روز روشن مرا
سیاه می کند....

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 20:44

شاید تازه دارم درک میکنم شایدم به قول تو بزرگتر شدم
بازم واست میذارم آجی...

شایدم هر دوش
مرسی آجیم

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 20:49

کوه را

به تما شا ایستا ده ام
و خورشید را
صبور و شرم ریز-

شلا ق کدام باد
شو ق برگ برگ کدام خنده ها را
رفیق رخوت کرد؟

و رشک کدام آسمان
پائیزان پی در پی را
قسمت آرزو های اردیبهشتی

آه بی امان بارش این همه نگاه را
اعتماد کدام چتر ایمن است
وقتی نبودت را چشمها یم اشک می کنند


و ترد نای شا نه های شو قم را

اعتنای کدام دست؟
وقتی در هنگا مه تلخ تردید
گمت کردم

....

کجا یت می توانم یافت
که ما ندنم را ، بها نه ای بترا شم

وقتی نبودت را چشمها یم اشک می کنند

آجی
مرسی
یه دنیا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد