آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

پیله ی زندگی!

آرام آرام بزرگ شد

پیله برایش کوچک بود

حالا همان کرم روزهای کودکی نبود

پروانه گشته بود و پیله برایش قفـس!

آنقدر به در و دیوارهای ابریشمین پیله زد

تا تار و پودش از هم گسیـخت و پروانه رهـــا...

و دنیایی که نه در وصف می گنجید و

نه در وهم و

نه در رویاهای شیرین شب های تیره ی پیله گی!


بارالها!

چون همان پـروانه ام

و خاکــ سرای دنیـا برایم تنگـــ تر از همیشه

تنم زخمی در و دیوارهای سیمانی دل آدم ها

روحــم خمیـــده ی حســادت ِروزگـار بدسرشت

و چشمــانم هنوز درهــوای آسمـان ها،ابریست


به امید رهایی در آغوش خداوندی ات، تا به کی انتظار؟!...


http://www.technolife.ir/upload/blog/892/892d206ebebddf13ce9d1d2b83f4041c.jpg


رگبار1:

یه جایی خوندم:


و یاد می گیری که خیلی می ارزی!

زیرا گاهی پروانه ها هم، به اشتباه عاشق می شوند؛

و به جای شمع، گِــردِ چراغ های بی احساس خیابان می گردند....



رگبار2:

روزهای دردناک نفس!!

خواجگی های پنهان و...



نظرات 41 + ارسال نظر
*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 17:51

متنت که خوشگل بود آجی...
مخصوصا جمله آخرش
ولی پی نوشته هات مبهم بود
یعنی به عبارتی
نازی=خنگ

پی نوشت ها هم اولیش ربط به متن داشت که یه جایی خونده بودم
دومیش هم مربوط به یکی از دوستان بود که سراغ خواجه فرینازو می گرفت و گفتم که خواجگی های این روزها ورای این دنیاست...نهانه...
و عاشقانه های آشکار...

مقداد پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 17:55 http://northman.blogsky.com

دوم

خسته نباشی
ولی پیشرفت خوبیه
ازچهاردهم تا دوم

مقداد پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 17:56 http://northman.blogsky.com

تا نازنین نیومده و بهار کامنت دیگه ای نداده من سومیمو به ثبت برسونم

توقع مدالو اینا نداشته باشیا
گفته باشم

آفرین

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 18:02

اصلش همون اوله که من کسبش کردم...
مقداد خان خودتو گول نزن...مدال طلا واسه خودمه
همینه دیگه جوونا دلشون به همین دوم و سوم خوشه...
یکم ارادتونو ببرین بالا مثل من اول شین..
ای بابا شهرته دیگه
چه میشه کرد

آفرین آجی
خوشم میاد جایگاه خودتو حفظ می کنی
طلا هم نوش جونت
ایشالله تو همه ی مراحل زندگیت اول بشی آجی

قربون آجی مشهورم بشم من

مقداد پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 18:05 http://northman.blogsky.com

ما هم اگه امدادهای غیبی بهمون میرسید تو تمام وبا اول میشدیم
بعدشم من که خودمو گول نمیزنم، دارم شما رو گول میزنم;)

هیچم امداد غیبی نبوده
شایعه نکن الکی

یه پا شیطون مجسمی ها
مکه هم تو رو درست نکرد

سایه پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 18:32

هنوز خیلی مونده رها بشی فریناز جان .. رسالتی بر دوش داری که باید انجام بدی ..

منظورت و از خواجگی های پنهان نفهمیدم ؟!

آره بانو
ولی همین که گاهی میون سختی رسالت سنگینم یادم می مونه که قراره آخرش رها بشم تا خدا خودش یه عالمه انرژی میاره برام...

جواب کامنت اولی رو بخونین بانو جان
اونجا گفتم منظورمو

نگین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 19:46

میدونی یاد ِ کدوم متنت افتادم؟

یاد همون متنی که درمورد یه دونه بود.. یه دونه زیر زمین .. تو دل خاک.. کم کم رشد کرد و شد یه نهال... بعدشم شد یه درخت بزرگ

یعنی آفرین نگین

مخاطب هر دوتا مشترک بود

اگر بهانه تو باشی؛ جوانه خواهم زد...

آفرین به این هوش و ذکاوت

امید پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 22:17 http://garmak.blogsky.com/

وقتی می خواهم رک بگویم می گویم

بوی ناامیدی به مشامم رسید
مثل این روزهای خودم
برایم ملموس بود

اسمان را همیشه دوست داشته ام اما همیشه هم از ارتفاع ترسیده ام
شاید برای همین هیچوقت دستهای پولکی اش را در دستهایم لمس نکرده ام

نردبانی که مثل اسانسور مرا چون اب خوردن بالا ببرد هنوز پیدا نکرده ام
هنوز به همان پیله مثل سنگ چسبیده ام

اگر راهی پیدا کردی به منم بگو
حتی بقول ستوده حاضرم به کش شلواری برای بالا رفتن اویزان شوم
کشش را یافتی زنبیل مرا هم به ان ببند
خیر ببینی

یادتونه پارسال و متن خواب اصحاب کهف رو؟
دلم می خواست بخوابم سیصد سال بعد بیدار بشم ولی الان دلم اینو نمیخواد...دلم مستقیم رهایی رو می خواد...

ولی من همیشه عاشق ریکس و ارتفاع و هیجان بودم! یکی از آرزوهای همیشگیم هم خلبانی بود واسه همینه الانم نمیتونم به قول شما پاهامو روی زمین بذارمو فقط نگاهمو بدم به آسمون...

شما که بالایی داداش
باید دست ما رو هم بگیری که نمونیم
جدی می گم

مهرداد پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1391 ساعت 23:25

کاش خدا منو ببینه
ببینه چه گیج و خستم
دستمو محکم بگیره
بگه که نترس،من هستم...

چقدر خدا خوبه مهرداد

نگین جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 01:06

فریناز.. جواب اون خصوصی رو واقعا احتیاج دارم آجی... میدونی که

لطفا

برات که ارسالش کردم عزیزم
مگه نرسید بهت؟

نگین جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 01:07



هوش و ذکاوت من حرف ندازه آجی بزرگه

به خودم رفتی دیگه
جای تعجبی نیست

نگین جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 01:14

دریافت شد آجی..
بازم مرسی


خواهش می شه عزیزم

بانوی شرق جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 01:41

رهایی....


رو بر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صدلطف چشم داشتم و یک نظر نکرد

سیل سرشک ما ز ذلش کین بدر نبرد
در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد

یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار
کز تیر آه گوشه نشینان حذر نکرد

ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت
وآن شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد

می خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد

جانا کدام سنگدل بی کفایت است
کو پیش زخم تیغ تو جان را سپر نکرد

ساقیا جام میم ده که نگارنده ی غیب
نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آنکه پر نقش زد این دایره ی مینایی
کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت
یار دیرینه مبینید که با یار چه کرد

در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد....

چقدر حافظ قشنگ میگه...
یار دیرینه ....

مرسی رویایی
مرسی

فاطمه جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 11:27

خوندمت بانو...
اگه سکوتم واسه اینه که در مقابل حرفای اینجا و بانو کم میارم...
همین...
راستی رمز آپ پایینی رو ندارم...رمز همیشگیت نبود خانومی...
راستی می دونم که خوب نیستی ولی حاضرم هر کاری واسه خوب شدنت انجام بدم.

سلام بانو جان
چی بگم...
آپ پایینی واسه یه نفر خاص بود و یه مشکل! وگرنه اگه درمورد خودم بود تو که اولین نفر بودی واسه رمز گرفتن

تو که همیشه هستی فاطمـه جونمرسی

Goli جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 11:27

تنم زخمی در و دیوارهای سیمانی دل آدم ها
دلم گرفت!

جاهای خوبم داشتا

فاطمه جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 11:34

راستی فریناز یادت باشه که مسئولی در مقابل خودت...
خودت بهم میگفتی اما می بینی گاهی نمیشه که مراقب خودت باشی؟
اما تو باید باشی چون فرینازی...
راستی می دونم این روزا حواس نداری چون اسای منو که نمی بینی اصا خدارو شکر خواستم یادآوری کنم که قرار بود یه چیزی برای میل کنی منتظرما...
به میل همین آواتار خواستی بده..یا اگه نمی خوای بگو جی میل بدم...
راستی چقدر این آهنگی به بانو می خوره فریناز...توام مثه من آهنگی گذاشتی رو وبت که خودتیا..

آره...یه وقتایی اصلا نمی شه خوب باشی و مراقب خودت!
اگه بدونی پنج شنبه چه اتفاقی واسم افتاد که منو زنده نمی ذاری!

اس آخر اون شبت...ذره ذره... واااای فاطمه تا کی هنگ بودم! وقتی به خودم اومدم دیدم گلوم از بغض داره به شدت می سوزه باور کن نمیتونم
امروز خونه نبودم.همین الان میام می ذارم تو صندوق پستیت

آره..آهنگشو دوست دارم اصلا واسه همین گذاشتم
آهنگای وبت که واسه من هیچ وقت نمی خونه

الهام جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 11:56 http://elham7709.blogsky.com/

پروانه شدم حسرت همیشه ام بوده
رسیدن تا دور دستهای خیال
به عاشقی های جاودان
جدا از زمین
از کهنگی و بیزاری دوست داشتن های ندیده!

ولی باید تحمل آتیشم داشته باشی...
آتش آن است که بر خرمن پروانه زدند...
قصد محبوب ابدی رو داشته باشی پروانه شدن هم سهله بانو جان

امین اتاقک جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 12:24 http://otaghak.blogsky.com

سلام

انقد قشنگ مینیوسی که آدم میمونه دیگه چی بگه

به امید رهایی در آغوش خداوندی اش

سلام
خب البته بستگی به خواننده هم داره

چه امید آرامشبخشی

رها جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 16:23 http://zendooneman.mihanblog.com

امروز تنها یک آرزو دارم

می خواهم آغوش خدا را حس کنم...

تو بگو آرزوی کی نیست رها...

مقداد جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 21:48 http://northman.blogsky.com

حالا کی مدال خواست؟ ما در راه خدا کار میکنیم:-"

بله
از کمالاتتون پیداست حاجی آقا

نازنین جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 22:43

بزرگتر که میشی دغدغه هات هم بزرگتر میشن
پروانه که بشی دیگه دغدغه ت مثل کرم فقط بیرون اومدن از پیله نیست
بزرگتر میشه
بیشتر میشه

به امید رهایی در آغوش خداوندی اش

مثل همیشه...


به به
سلام خانوم خانوما
دغدغه ها خیلی بزرگ تر می شه
خیلی...

نگین جمعه 29 اردیبهشت 1391 ساعت 22:47

مقداد شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 09:23 http://northman.blogsky.com

کمالات ما ازینجا هم معلومه؟:) جمالات چی؟

میم مرامتو
جیم جمالتو
کاف کمالتو

خلاصه همه چی عیانه

ندا شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 10:29 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

خیلی قشنگ بود چقدر پر معنا چقدر حرف توش بود

پُر بود از حرف
پُر

امین اتاقک شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 16:40 http://otaghak.blogsky.com



خوشحالم که پسندیدی

آهنگ وبت خیلی قشنگه. من کلا از آهنگای مازیار فلاحی خوشم میاد

بازم مرررررررررررررررررررررسی امین

سورپرایز فوق العاده ای بود

منم آهنگاشو خیلی دوست دارم
بسته به حالم میذارمشون

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 19:43

من عاااااااااااااااااااااااااااشق اینجا شدم

امین دوسِت داریم
امین دوسِت داریم...


حالا جوگیر نشیا گفتم دلت خوش شه
من فقط آجیمو دوست دارمو قالب نظراتشو

آره دیگه
امین دوست داریم

خیلییی خوشگل شده اینجاها
دلم میخواد بیام وب خودم واسه خودم هی نظر بذارم

شکوفه شنبه 30 اردیبهشت 1391 ساعت 21:39 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

[گل][گل][گل][گل]

خودت که گلی خانوم

نگین یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 00:32

چقدر خوشگل شده اینجا

دست امین گلمون درد نکنه

محمد یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 01:23

سلام آجی
خوبی؟

سلام بر مهندس کوچولوی بزرگ
مرسی تو خوبی؟

رها یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 09:33 http://parvaz-raha.blogfa.com

مرا ببخش

اگر به تو پیله کرده ام...

قدری طاقت بیاور...

پروانه می شوم...

می روم...

قدری طاقت بیاور...

طاقت آوردن خودش یعنی رسالت پروانگی...

مرسی عزیزم

آرمان یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 11:40 http://abdozdak.blogsky.com/

ابجی! من از گیر و یر خاک میگم و شما از آسمان

بابا آسمانم کجا بود
ستاره هایم همه زرد شدند و ریختند از شاخه دعا

من هنوز ریشه هایم تشنه آبند

کو تا آنجا که دستی به گردن آسمان داشته باشم

ولی رسیدم برات یه طناب پایین می اندازم

حق یارت

اما یادتون نره که از یه عشق پاک و زلال زمینی هم میشه به آسمون ها رسید

شایدم آسمون دست به گردن شما داره داداش

طناب چیه! منو اختصاصی با هلی کوپتر بردن رو ابرا

به همچنین

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 13:16

آجی هنوز داری پروانه میگیری لبِ پنجره؟
دستت درد نگرفت؟
میخوای بیام دستتو بمالم؟
اصن بذار خودم واست آپ میکنم

هنوزم تو حس همین دلنوشته ام نازی

این عکسه حس خوبی بهم میده
حس آزادی رهایی

آخه هنوز حرف دلم همینه...منتظرم تا همون جای قشنگ

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 13:29

منم میخوام رها شم...
دستِ منم بگیر آجی
با هلی کوپتر شخصیت بریم تو آسمون
عروس آسمون بشیم


من که نخوامم عروس آسمون هستم
حالا جا داشت تو رو هم با خودمون می بریم واسه ساقدوشی

فرداد یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 14:20 http://ghabe7.blogsky.com

گاهی وقتا لازمه که کرم ابریشم فدا بشه برای داشتن پارچه های ابریشم....
سلام فریناز عزیز
چند وقتیه از عکس هات خبری ندارم....
برقرار باشی.

شاید به فکر پروانه شدن نیوفتادن! وگرنه هیچ کرم دانایی حاضر نیست دست از رهایی بکشه برای تکبّر ابریشمین پوشای روزگار...

سلام فرداد خان
دل خودمم از همون عکاسای ناب بهاری رو می خواد که پره از بارون محبت

شادکام باشید همیشه مهربون

سرزمین آفتاب یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 14:39 http://sarzamin-aftab.blogsky.com

به قول خودت :

به امید رهایی در آغوش خداوند !!!!

باز هم چه امید آرامش بخشی
سلام جناب آفتاب

ستوده یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 17:08 http://sootoodeh.blogsky.com/

آخر ای بانوی من از چه رو مسکینی
بعد از ان شادی چرا غمگینی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نمیدونم چی شده فرینازی ولی احساسم بهم میگه تو از جایی تحت فشاری ؟
اگر اینجوریه کارهات را بسپار دست خدا خودش به بهترین صورت درستش میکنه

خداااااااای من!
بالاخره ستوده جون اومد
اونم با شعر

بازیه روزگاره دیگه
باهاش کنار نیای میذاردت لایه منگنه...
منم که...

اون که صدالبته بانو جان
تا الانم همش به توکل و امید اون بود

ستوده یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 17:09 http://sootoodeh.blogsky.com/

اگر عشق آمده بذار بیاد .
حتی اگر کسی انتخابش کرده .
گاهی در انتخاب های دیگر راز شیرینی نهفته است که در انتخاب خودمان نیست

به قول یه دوستی
خیلی چیزا دست خود آدم نیست
حتی نپذیرفتن ها و پذیرفتن هایی که از ته دله

ستوده یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 17:10 http://sootoodeh.blogsky.com/

قالبت قشنگه مبارک باشه .
فدایانت درستش کردن

ممنون

دشمنان اسلام فدایش

ستوده یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 17:19 http://sootoodeh.blogsky.com/

در لحظه زندگی کن .
منظورم همون متنی بود که امید تو وبش نوشته بود .
همون چیزی که باعث بیداری من از خواب غفلت چند ساله شد .
همون که باعث تخریب روح وروانم شد ولی الان خیلی خوبم .
الان دیگه به موتور مغزم اجازه نمیدم بین واقعیت های بیرون ودرونم خیال بافی کنه .
الان زندگی واقعی من خیلی آروم وخوبه ولی تا مدتی قبل تو ذهنم درگیری داشتم وهمینم به بیرون منتقل میشد .
پس زیاد خودت را اذیت نکن واز غم ننویس .
خیلی وقت ها غم ها زایده ذهن ما هستند .
این را از من که سالها تجربه کرده ام بپذیر
نذار وقتی به پشت سر نگاه میکنی حسرت روزهای که میتونستی آروم باشی وشاد را بخوری .
من الان دیگه هرگز نمیذارم اون روزهای بد برگردن واذیتم کنند


خیلی چیزا رو قبول کردم تو زندگیم! حتی رشته م که اوایل اگه یادتون باشه خیلی اذیتم میکرد تا بالاخره پذیرفتم میشه الان و در حال و ورای رویاهای گذشته م توش موفق بشم و همینطورم داره میشه بانو جان
ولی خب...
یه چیزایی هست که واقعا دست خودت نیست
هر چقدرم که بخوای
یه وقتایی دنیا بدجور و از هر طرف بنای ناسازگاری داره
باید صبر کنی ببینی چی میشه! حتی اگه این صبر تو هاله ای از ابهام باشه...

لااقلش اینه که در کنارش می نویسم...ننویسم که دق می کنم در لحظه!

خوشحالم که خوبین بانو
از ته دلم خوشحالم براتون

ستوده دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 21:57 http://sootoodeh.blogsky.com/

فریناز یک پیشنهاد بهت میکنم بهم نه نگو باشه .
اگر این چیزی را که میگم به دردت نخورد بندازش دور ولی لااقل یک بار بخونش .
همین فردا برو روزنامه فروشی ودو شماره اردیبشت مجله موفقیت را بخر .(تو ماه دو بار چاپ میشه .)
بعد بازش کن وصفحه تلنگری بر روح را بخون بعد نتیجه اش را بهم بگو .
اگر این نتونه کمکت کنه هیچ چیز وهیچ کس نمیتونه کمکت کنه .
اینطوری باید بشینی ببینی که چقدر داغون میشی.
برو بخر ضرر نمیکنی خواهش میکنم .
چون دوست دارم میخوام بهت کمک کنم

موفقیت رو 4 ساله تمام شماره هاشو می خرم و میخونم بانو جان

آیا احتمال وقوع هر اتفاقی به ذهن خودمان بستگی دارد!
چشمانت را پس بگیر!

ممنون بانو جان شما لطف داری...
ولی کار من از کار گذشته ست...

طرفم خداست! نه بنده ش

ستوده سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 07:15 http://sootoodeh.blogsky.com/

من کی گفتم طرفت بنده است من گفتم ذهنت را از این همه درگیری خلاص کن گلم .
خوب معلومه که خدا باید کارهامون را سامان بده گلم .
خوب پس خوندیش .
خوندنش بدون عمل فایده ای نداره پس به کارش ببند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد