آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بتاب و بسوزان، به مِهــر...!

کاش کسی می آمد که بزرگــــ بود و دانا!

کاش کسی می آمد تا برایش شرح دل می دادم و شعله ی جان، نشان!

کاش کسی میان همهمه ی مبهم آفتاب، همچو باران می بارید و قرارمان در ساعت رنگین کمان جاودانه می گشت... کسی که نه آدم بود و نه فرشته و نه جنّ و نه پری! کسی که بزرگ بود و قاصدک ِ خدا بود و برایم صراط مستقیم می آورد.. کسی که مرا از این همه آوارگی رها می کرد و بر زخم هایم نوشداری ِ معبود می نشاند...

کاش از آن روزهای دل بستن های اعجاز، رها می شدم که هنوز در خیال آغوشم جز آن تابان ترین خورشیـد نمی گنجد... آغوشی مملو از رایحه ی ریحان های خندان لب جوی و تشنه ی نگاه سوزان آفتاب...


بتــاب خورشید همیشه درخشانم!

بتــاب و بسـوزان هر آنچه مانده از این تن ِخاکی را! که روح، در حوالی داغی گذشته ها ذوب گشته است... چونان شمعی که ذره ذره گرد شعله می رقصد و می ریزد و می ماند تا آخرین حدیث خوش دلدادگی... یا آن یگانه ققنوسی که شعله ور می شود از عشقی جانسوزو می میرد تا جانی و جریانی دیگر!

بتــاب و بسـوزان مــرا و دردهایی که روزهاست بر جان و جامه ام جا خوش کرده اند! دردهایی از جنس نـبودن ِمحض وجود تو! دردهایی به رنگ لالایی های بی رحمانه ی شب های طوفانی در ازدحام بی همنفسی ها...!

بتــاب و بسـوزان تا ببنی دریـــا هم خواهد خشکید و به آسمان ها سفر خواهد کرد و ابــر خواهد شد امــا! وسعت بیکران آرامشش و صدای خوش امواج سپید نگاهش تا همیشه به گنـاه عـاشقی خواهـد مُـــرد...!

بیــا و بنشین لب ِآوار ِتـن! لختی بر انبوه عاشقانه هایم تکیه کن و در میان حس خوش صداقت، غوطه ور باش... و باز به حکم ازلی ترین معبود و ابدی ترین مقصود که نام تو را مـَرد نامید و مملو از غُــرور! مخفیانه بتــاب و بسـوزان تمام فوّاره های جوشیده از عمق احساس دل را...


سوختن...

گاه به مِهر است و گرم و مملو از شراره های عشق و شور و شوق و اشراق و گلستان ترین آتش!

و گاه سرد است و به ویرانی و غرور و پیچیدین در خود و پیچاندن درد در جان همان که بر انبوه عاشقانه های پاکش، آرام و بی صدا خوابیده ای...


بتــاب و بسـوزان به مِهر

بتــاب و بسـوزان که خاطره ی خوش گذشته هایمان نه شاید تاب این سردی بی پایان را....



مهربان معبود همیشه ام!

لختی خورشید مرا را در آغوش کبرایی ات جای ده

بگذار تا به ابد وام دار عشق گرم و خداگونه ات باشد


و بتـابد

و بسـوزاند

به مِــهر

به عشـق

به جـــــــان

جــــــاویـــدان...

نظرات 43 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 18:40

نگین یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 18:40

سوختن...

گاه به مِهر است و گرم و مملو از شراره های عشق و شور و شوق و اشراق و گلستان ترین آتش!

و گاه سرد است و به ویرانی و غرور و پیچیدین در خود و پیچاندن درد در جان همان که بر انبوه عاشقانه های پاکش، آرام و بی صدا خوابیده ای...


این پراگرف رو خیلی دوست دارم...

چی بگم

نگین یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 18:41

خیلی از حرفام اینجاست..



مثل همیشه انقدر کامل و قشنگه که واقعا حیرون میمونم چی بنویسم واست

حدس می زدم الان میای اینو میگی نگین یعنی اصن حال کن آدم شناسیمو

ممنون عزیزم.تو کامل می خونی

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 20:26

خورشید و درست گرفتم آجی؟
خیلی قشنگ نوشتی...
نظر آخری نگین رو هم لایک میزنم

خورشید خورشیده دیگه
بگیریش که میسوزی

اونم که منو لایک زده

راضیه یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 21:24

سلام
می دونی بهشت کجاست؟
یه فضای چند وجب در چند وجب
بین بازوهای کسی که دوستش داری
امیدوارم بهشت زمینی رو به زودی درک کنی تا به بهشت حقیقی برسی

دلم نمی خواد بهشتم اینقدر کوچیک باشه راضیه!!!

راضیه یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 21:51

کوچیک نیست
برای من که کوچیک نیست
هر چند همیشه می خواستم بار سنگینی برای دنیا نباشم ولی بهشت من بزرگتر از دنیاست خیلی بزرگتر

تا باشه این بارها خاااانوم!

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 22:15

نه دیگه گرفتی که چی میگم
خورشیدا که همشون یکی نیستن
نگیری این خورشیده رو بسوزیا آجی
بده من بگیرمش
فک کنم درست گرفتم
حال کن آجی باهوش داری

دنسو دیدی؟
این هفتش خیلی مضخرف بود

شما برو خورشید گرم روزهای تابستونیه یزدو بگیر تو دستات

آرتمیسو دیدی؟ چقد جغل بود این فسقلی

ولی اون سه تا خیلییییی مضخرف بودن

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 22:26

اینجا کلا لایک تو لایکه
آی لایک یو
یکیَم منو لایک بزنه
دو یو لایک می اُر لاو می آجی؟
چقد خفنه فینگیلیشو با فارسی بنویسی...یعنی از این ضایعتر نمیشه

نه که اون طرف نی!

منم لایک یو

لاو اُر لایک؟!
لایک ایز بـِتـِر
بیکاز لایک ایز کانتینیوإس فلو بات لاو چـِنج تو هـِیت!

خیلی ضایع س

محمد یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:21

عادت دارم به نگرفتن
میدونی که:دی
نگرفتم:دی

تو نگرفتی؟!
خب برو بگیر به حساب من

انواع و اقسام سوختن شرح داده شده بود
اوکی؟

محمد یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:23

یعنی گرفتما
شک دارم
شک دارم کی اینارو نوشته
کی منظورم اینه که شک دارم کدوم فریناز اینا رو نوشته
یه خرده دیگه بمونم آی کیو میسوزونم:دی

با این که عاشق بارونم اما می چسبه سوختنی که گرم باشه
ولی سرد...نه!

من که همون فرینازم
همون که قراره همه چیشو بده دست خداش

غیر اینه داداش؟

مهرداد یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:30

غمگینم
اما
دوستت دارم

و دوستت دارم هایم را هم به خدا می سپارم...

مهسا دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:32 http://deleasemooni.blogsky.com

عالی بود

ممنون مهسا جون

کلا بودنت قشنگه ها

نگین دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:51

نازی تو رو هم لایک میزنم...








اینجا شده یه پا فیس بوکا

الان حسودیم شد

نگین دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:57

بتــاب خورشید همیشه درخشانم!

بتاب و روشن کن این تن ِ خاکی را..
تن ِ خفته در تاریکی را...
تن ِ مرده در سکوت را...
که اگر نتابی، خاموش خواهد شد این کور سوی امید...

بتاب و روشن کن مرا... روشن کن همه ی دردهای تاریک را..
آنقدر روشن که محو شوند از تار و پود این جسم خسته ام...

بتاب و روشن کن.. این زمین ِ خسته را.. این دریای خاموش را...
...


یاد اون روزای خودم افتادم...
روزایی که دلم میخواست یه گرمای پنهانی رو حس کنمو شاید اینقدر روزنه ی تابشش زیاد بود که حالا به مرگ دریا رسیده...

دارم فک می کنم اگه متن تو بشه یه جووون متن من میشه روزهای پیری و نگاه کردن به اون زمان ها

زیبا بود
احسنت

نگین دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 00:59

جسارت کردم اما..
فکر کردم دیدم میشه ازین زاویه هم دید خورشید رو...

جسارت چیه بانو!
لطف کردی
اتفاقا منو بردی به روزهایی که می گفتم:
اگر بهانه تو باشی جوانه خواهم زد...

و جوابت که تو کامنت بالا دادم

مصیب دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 01:53 http://secret65.blogsky.com

بتاب و بسوزان به مهر...
خیلی دست نوشته ات نایسه ی جورایی همزاد پنداری دارم
بازم از این پست ها بزار
.
.
.
خــــدایا همه از تو می خواهند ... بدهی !
من از تو می خواهم....بگیری !
خـــــدایا این همه حس دلتنگی را از من بگیر !

اگه قابل همزارپنداری بوده باید بگم که میتونم به خودم امید داشته باشم

منم خواستم که بگیره و با رنگ و بوی خودشو بهم بده...

غریبه دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 08:24

بسیار بسیار شیرین و زیبا می نویسید.با خواندن نوشته هایتان ارام شدم.نوشته هاتون منو داره دوباره نزدیک به اون خدایی می کنه که مدتی ازش دور شدم .این یعنی شما مثل یه فرشته اومدی تو زندگیم تا من گم نشم.با خوندن نوشته های فاطمه عزیزم تو وبلاگ دریا تنهاست هم همین حال بهم دست میده .ازت ممنونم فرشته.

سلام غریبه ی عزیز
امیدوارم واقعا اینطور باشه.وقتایی که آدم حس می کنه از خدا دور شده همون وقتاس که خدا دائم داره صداش می کنه و اون می ترسه که بشنوه...
نداشو لبیک بگید که مشتاق شماست غریبه ی عزیز

فاطمه ماهی دریای خداست...به وجودش همیشه می بالم

ثنائی فر دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 11:12

خواهد آمد
می دانم خواهد آمد
آنقدر زیبابود که یک بار خواندنش تشنه ات می کند برای باز هم ...
سلام و روز بخیر

اومدن با مِهر و سوختن با گرماست که شرطه بانو جان

وجودتون اینجا اینروزها من رو هم بیشتر تشنه ی قدردانی می کنه
سلام و درود و سپاس

امین اتاقک دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 12:13 http://otaghak.blogsky.com

فریناز

یکم زمینی تر بنویسیم ما هم بفهمیم خب

الان دقیقا لپ کلام چی بوده؟؟ با کی کار داره؟

شنیدم تو آفتاب داری میسوزی

بیا بال منو بگیر بریم تو آسمونا

الان اگه دقیق تر بخونی و با تمرکز اونوقت متوجه می شی که منظور چی بوده

امین اتاقک دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 12:19 http://otaghak.blogsky.com

هوا که سرد میشه میای میگی ببار ای برف ببار باران
گرم که میشه میای میگی بتاب ای آفتاب و بسوزان



تصمیم خودتو بگیر دیگه

در ضمن من فقط نظر خودمو لایک میکنم

هنوزم عاشق برف و مخصوصا بارونم
اما هر چیزی به جای خود

تو کلا راحت باش
کسی لایکت نمیکنه خودت خودتو لایک کن معتاد نشی

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 12:26

من نبودم این لایک مایکو اینا نمیفتاد سر زبونتونا
خلاصه قدر منو بدونین چیز میز بهتون یاد میدم

از تو که نیومده آجی
از فیس بوک اومده

نکنه تو موسس فیس بوکی؟

قربون آقااا

محمد دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 16:19

برای این پرسیدم کی نوشته که فرق میکنه
اگه آدم یه حرفی رو از دو نفر متفاوت بشنوه میتونه برداشتهای مختلفی ازش بکنه
ولی الان خوبه
ایشالا که غیر اونم نیست آجی

آهان از اون لحاظ
اینا رو فریناز نوشته

ایشالله

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 19:27

نه اجی من از فیس آوردمش اینجا...وگرنه قبلش که کسی لایک مایک نمیزد

آفرین به آجیم
از این کارا بازم بکن

رضا دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 20:33 http://sedayekhasteyebaron.blogsky.com/

سلام فریناز
دلم واسه اینجا تنگ شده بود
اومدم بهت بگم اهنگشم گذاشتم شاید واسه تو اجرا نمیشه

سلام
خوش اومدی رضا
اجرا که نشد ولی لینک دانلودش اومد
میام دانلود می کنم

امید دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 20:48 http://garmak.blogsky.com/

ابجی ! یه وقتی منم می سوختم
خوبم می سوختم
الان بجای سوختن دارم می سازم
سازه ای بر سوخته های جوانی

کم کم دارد قصری باشکوه می شود
می خواهم ان را با خود به بهشت ببرم
می ترسم انجا به این خوبی گیرم نیاد

زیر کاج های صنعتی؟

سینا دوشنبه 1 خرداد 1391 ساعت 21:30 http://omide-ma.blogsky.com

خداوند سرنوشت هیچ قومی و «ملّتی» را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنها خود تغییر دهند.
بنابراین انتظار ورود کسی را داشتن درحالیکه جامعه امادگی امدن ان را ندارد به هیچ وجه مناسب نیست.
سلام
من اومدم

سلام
نمی دونم نظرت چه ربطی به متن داشت سینا!
فک کنم اشتباه فکرکردی که مخاطب من حضرت مهدی هستش؟؟؟

ولی این یه دلنوشته ی کاملا شخصی بود!

مقداد سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 01:14 http://northman.blogsky.com

آهنگ وبت منو مرده
راست میگه سینا، فریناز ازین چیزا زیاد مینویسه شما خودتو ناراحت نکن

خودم که خیلی دوستش دارم

سینا خیلی اشتباه کرده اینو گفته

سینا!
بیام سراغت؟

سینا سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 03:10 http://omide-ma.blogsky.com

اساسا بطور کل مخالف این موضوع هستم که دائما منتظر یکی باشیم تا بیاد بخشی از مشکلات ما رو حل کنه.

فکر نمی کنم کسی هم اینجا منتظر کسی باشه که بیاد مشکلاتشو حل کنه سینا!

ندا سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 11:32 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

عزیز دلم
خدایا به قلب مهربان این دختر آرامش
به احساسش عشق
و به وجودش سلامتی عطا کن
خدایا سایه بزرگی و قدرتت را از سرش بر ندار
چرا که لایق عشق توست
اینم دعای من برای تووووووووووووووو

سلام ندا جون
حالتون بهتره؟

ممنون بانو جان
این همه هم لایق نیستم که

و چندین برابرش برای شما که همیشه و توی این دوساله بی نهایت ندای زندگیم بودین

رها سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 11:56 http://parvaz-raha.blogfa.com

نشستم روبروی تو، که جمع دردو تسکینی

منو با اونکه بالایی،از اون بالا نمی بینی...

تمام عمر با من باش،من اینقدر از خودم خسته ام

که پای هر عذابی که، بدونم با توئه هستم...

تو رو راحت پرستیدم، فقط با یک نظر دیدم

نمی دونی چقد سخته تو رو راحت پرستیدن...

به دریا دل زدم،شاید بتونم در تو دریا شم

همه دنیا رو بخشیدم که قدِ بخششت باشم...

تمام عمر با من باش،من اینقدر از خودم خسته ام

که پای هر عذابی که، بدونم با توئه هستم...
....
سوختنی که برای عشقی جاودان باشه بزار باشه...

که جمع دردو تسکینی...

ممنون رهایی
چقد خوب گفتی
سوختنی که برای عشقی جاویدانه بذار که باشه...

دختر مردابی سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 12:01 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

بتاب و بسوزان تا ببینی که جز درد و ایمان چیزی در جانم باقی نمانده
بتاب و بسوزان تا ببینی به عشق تو چگونه دوباره از خاک و خاکستر خویش بر خواهم خواست و تو را تا همیشه های ماندنم ستایش می کنم
بتاب و بسوزان تا ببینی که چگونه بر قامت استخوان های تو ایستادم و نشکستم
از من که چیزی نمانده بود پس از آن همه درد حالا هر چه هستم از توست.

سلام فریناز عزیزم
بالاخره طلسم باکس کامنت های تو هم شکسته شد
مثل همیشه زیبا نوشتی و مثل همیشه این راز و نیازت هم ستودنی بود.

اول بذارین ذوق کنم از اومدنتون بانو جان

جز درد و ایمان...
حالا هر چه هستم از توست...تویی که تا ابد ماندنت ماندنم را ضامن است...

سلام بانوی مرداب...بانوی دریایی ام
بالاخره دیدمتونو چقدر هم خوشحالم که اینجایین
مثل همیشه ی این دوسالی که بودنتون منو بی نهایت شگفت زده می کنه و استوار برای مقابله با مشکلات زندگیم
شما زیبا می خونی مهربون
و همیشه عمیق
عمیق...

ممنون

Goli سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 18:43

سلام

سلام به روی ماهت خانومی

Goli سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 18:47

بتــاب و بسـوزان که خاطره ی خوش گذشته هایمان نه شاید تاب این سردی بی پایان را....
ینی الانت سرده و دیروزت گرمای....

مهربان معبود همیشه ام!
من عاشق این جملت شدم فریناز...

مهربان معبودِ من
عالی عزیزم خیلی خیلی عالی بود
به نوشته هات باید دل داد تا به دل بشینه
قدرت نوشتنتو تبریک میگم:*

اصلا دلنوشته ها رو باید با دل خوند تا زبونشون رو فهمید

ممنون گلی جون
امتحانا خوب پیش میرن؟

نازنین سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 21:37

سلام سلام

وااای قبل پست باید بگم این آهنگه
واااای این همون آهنگیه که یه زمانی توی وبم بود
یعنی خیلی خیلی دوسش دارم

سلا سلام
سلام سلام
هزار و سیصد تا سلام

آهنگشو خیلی دوست دارم
دیگه پیداش نمودیم و قرارش دادیم

نازنین سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 21:39

الان مخاطبش خدا بود؟!

کلا متنایی رو که واسه خدا مینویسی یه جور دیگه دوست دارم
یه حس خاص توشون هست که دوست دارم
البته میدونم بعضیاشونم ایهام داره مخاطبشون

مخاطب بستگی داره به برداشت دوستان

مخاطب دل من واسه ی خودم مهمه عزیزم

ایهام فهمیدن هات منو کشته

نازنین سه‌شنبه 2 خرداد 1391 ساعت 21:40

خب خااانوم خودت چطوری؟
خوش میگذره با درس مرسا



دارم کچل می شم نازی
یعنی دیگه اثری از اون همه مو نیس

شکیبا چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 01:30 http://kavirbienteha.blogsky.com

سلاااااااااام

دلم واست تنگ میشه شکیبا
زود زود بیا پیشم
سلام

شب های نقره ای چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 07:53 http://silvernights.blogsky.com/

سلام
همیشه گفتم باز هم می گم هر وقت که توی وبلاگت می آم
زیر رگبار آرامش ، توی امواج مه آلود ارغوانی اینجا امنیت و عشق رو احساس می کنم و این فضای دل انگیز رو تحسین می کنم
ممنون فریناز عزیز
عالی بود

سلام
امواج مه آلود ارغوانی
امنیت و عشق

چه قدر خوب توصیف کردی رگباری رو که همیشه از جنس آرامشه
انگار سالهاست لمس کردی اینجا بودن رو که می دونم همنشین دل شدن کاری به ماه و سال و روزها نداره و تو توی یه لحظه می تونی سالها جای اقامت داشته باشی

و ممنون از بودنت مهربون

رها چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 12:17 http://zendooneman.mihanblog.com

آدم های ساده را دوست دارم
همان هایی که بدی هیچکس را باور ندارند
همان هایی که برای همه لبخند می زنند
همان هایی که بوی ناب " آدم " می دهند..!

بذار منم تکرار کنم رها جونم
آدم های ساده رو دوست دارم
همان هایی که بدی هیچکس را باور ندارند
همان آدم های ساده ای که برای همه لبخند می زنند
و همان آدم های ساده ای که بوی ناب آدم می دهند...

انگار نوشتنش هم لذت بخشه بانو جان

سهبا چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 18:29 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام فرینازم . خوبی نازنین ؟!
مثل همیشه آمدن به وبلاگ تو , رگباری از آرامش را وارد می کند بر من , سرشار عطر شعر و موسیقی و غزل و ایمان . ایمانی ناب که از دل پاک تو بر می خیزد . پیروز و سربلند همه امتحانات زندگی باشی عزیز دل .
آمدم دعوتت کنم به شرکت در فراخوانمان , دیدم خود از گلستان و آتش گفته ای . بیا و ببین هماهنگی افکار را .
اما این نوشته دلیل نمی شود که دعوتت نکنم باز . می شود نگاه قشنگ تو را هم داشته باشیم در جمعمان ؟!

سلام نرگس جون
ممنون.ملالی نیست جز دوریه شما که کلا سالی یه بار میای اینجا

بانو جان تعریف نمی خوام ازتون ولی راستشو بخواین دلم می خواست که بیشتر باشین...مشغله ها اگه هست واسه همه هست

فکرم اینروزا گرد گل و آتیش می گرده...گرد خورشیدو سرمای پرتوهاش...
چقدر دلم می خواد منم شرکت کنم
حتما بانو جان
یادم می مونه
شنبه بعداز ظهر حتما می نویسم و منتشر می کنم

soha چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 20:47

سلام بانوی مهربانی
دیربازیست که آفتاب مهربانیت بر کلبه کوچک ما نتابیده!!! تو را از ما رنجشی هست؟؟؟
نه در باورم نمی گنجد چرا که آفتاب وقتی می تابد بر سر همه می تابد..


بانوووووووووو کاش فقط ای کاش آدم هایی که برایشان از عشق می گوییم می فهمیدند ما از چه با آنها سخن می گوییم

به به!
چه عجب!
سهایی می گم از خونه فاطمه اینا اومدی یا خدایی اینجا رو هنوز یادت مونده؟

خودت نیستی
من که هستم همیشه
فک کنم از تو رنجشی هست!

سها چهارشنبه 3 خرداد 1391 ساعت 20:51

مهربان معبود همیشه ام!

لختی خورشید مرا را در آغوش کبرایی ات جای ده

بگذار تا به ابد وام دار عشق گرم و خداگونه ات باشد




و بتـابد

و بسـوزاند

به مِــهر

به عشـق

به جـــــــان

جــــــاویـــدان...

امین

جمله آخر کامنت بالاییتو دوست داشتم
راست میگی
منتها از نبودنت فعلا عصبانیم واسه همین ازت تشکر نمیکنم
مرسی

مهرداد چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 22:18 http://kahkashan51.blogsky.com

بت سکوت کهباتبر همت شکست ترانه ی عشق تلاوت گردید لبیک اللهم لبیک
سلام فریناز عزیز
زیبا و تکان دهنده نوشتی افرین بر شما

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد