آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

امشب برای بازگشت بال هایت آرزو کن

هفته ی عجیبی بود! هر چی می گذره روی عملی کردن تصمیمم بیشتر مصمم می شم.تصمیمی که خدا هم توی انتخابش هم راهش راهنماییم کرده و امیدوارم که مستقیم ترین صراط باشه هر چند که سخت ترین راهه...!

منتها به خاطر مشغله ها و امتحانا و ارائه هایی که این هفته داشتم و حتی شب ها هم مجبور بودم تا صبح بیدار بمونم تا کارام تموم بشن، فرصت نکردم عملیش کنم! و امروزم برای شادی های کسی که دلم نمی خواست شادیش حروم بشه... دیروز بعد از تموم شدن این هفته ی سخت تا از دانشگاه اومدم دقیقا تا صبح 12 ساعت خوابیدم! از 6 عصر تا 6 صبح!!! 

و اما

سه شنبه یکی از بهترین روزهای زندگی من بود...


http://s3.picofile.com/file/7390010749/24052012657.jpg

دیدن خانم دکتر عرفان نظرآهاری از نزدیک و جشن دخترانه ی خوبی که دانشگاه برگزار کرده بود و بعد از پایان جشن، تقویم نور و ناری رو که خریده بودم برام امضا کردن و باکمال میل باهم عکس گرفتیم که خب معذورم از گذاشتنش اینجا    و عصر نشست صمیمی بین بچه های کانون ادبی دانشگاه و خانم نظرآهاری و البته من که تازه با این محیط آشنا شده بودم. حدود12 تا پسر و با خودم 3 تا دختر! بگذریم از جو دانشگاه که کلا بچه های اینجا عادت دارن همیشه سنگین ترین انتقادها رو داشته باشن و نیمه ی پُر لیوان رو نبینن ولی واقعا خوب بود.. برامون از شعراشون و کارهاشونم خوندن و حس خوب عجیبی تموم وجودمو پُر کرده بود. فاطمه خبر داره از تصمیمم و این چند روزی که هر لحظه ش مثل جون کندن می مونه برام ولی اون شب از لحن حرفام می دید که چه حس خوبی توی وجود من پیچیده به خاطر چندین ساعت بودن در کنار خانم نظرآهاری...

جالبه!  اون روز بعد از مدت ها آسمون دانشگاه بارید...شاید کم بود ولی هوا اینقدر تمیز بود که حس کردم میشه قلب های آدم ها رو هم با یه کم دقت نظاره کرد... توی اون جلسه ساکت نشسته بودم فقط گوش می کردم ولی بعد از اتمامش پشیمون شدم از سکوتم و دفاع نکردن ولی خب انصافا خودشون خیلی زیبا دفاع می کردن از نوشته هایی که تک تکشون یه پشتوانه ی قوی معنوی رو در خودش جای داده...

هنوز و الانم با اینکه دو روز از دیدنشون می گذره اما بازم یه حس خوبی دارم و منو خیلی مصمم کرده توی تصمیمم...


امشب شب آرزوهاست


فقط می گم امشب برای بازگشت بال هایت آرزو کن...حتی اگه خورشید توی دستات جاخوش کرده باشه...


http://upload.p30pedia.com/uploads/1276844660.jpg


وقتی پارسال و دریامو می خونم حس می کنم از نظر ظاهری همون نقطه ایستادم ولی خودم می دونم که خیلی چیزا پس پرده عوض شده! حتی آرزوی امشب من... شایدم از اول این آرزو درست نبوده!

به رسم پارسال دلم می خواد باز هم آرزوهاتونو *بدون اسم* بنویسید و این که به آرزوهای پارسالتون رسیدین یا نه؟

بازم بنویسید و بنا به قول پارسالم I Pهای کسی رو هم چک نمی کنم که خیالتون راحت باشه کامنت ها برای خودم هم ناشناس می مونه


واقعا بزرگ ترین آرزوی آدم ها چی باید باشه؟

شما به آرزوهاتون رسیدن؟...

نظرات 51 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 16:29

پس منم اسممو نمینویسم
البته برام مهم نیس کسی بدونه که کی ام

دو سه بار بهت اس دادم از دوسه روز پیش که بهت نرسید
به طور عجیبی به قسمت اعتقاد دارم
قسمت نبوده بهت برسه
دیشیب اس دادم که امروزو اگه تونستی با هم روزه بگیریم
که بازم نرسید
حتما مصلحتی بوده
هرچند میدونم خودت گرفتی
پارسالو یادمه دقیقا
امتحان اندیشه مو داده بودم که از یونی اومدم وبت و بدون اسم آرزومو گفتم
آرزوی خاصی هم نداشتم البته
اما امسال...




چرا مهم نیستو این روزا نمی فهمم ازت...

خب عزیزم می خوای یه میس بزن یا لااقل زنگ می زدی ولی خب امروز من مثل پارسال تو شده...همون جناب سعادتو اینا:|

امیدوارم آرزوهات براورده بشن و هیچ وقت سنگ نشی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 16:33

توی نماز همیشه دعا میکنم
اینکه راه درست
به راه درست هدایت بشم
دلم میهواد درست ترین راهو انتخاب کنم توی زندگیم

اتفاقا منم تصمیمای مهمی گرفتم و مطمئنم که خدا توی عملی شدنش بهم کمک میکنه و انشااله به زودی عملی میشن

آرزو میکنم امسال سالی باشه که آقا ظهور میکنن
و برای همه عزیزانم خانواده و دوستانم آرزو میکنم سلامت باشن و به همه خواسته هاشون برسن

وقتی توکلمون به خدا باشه و بهش ایمان داشته باشیم یعنی یه پشتوانه قوی داریم...وقتی ازش سرنماز می خوای پس حتما هم تو رو توی راه درست می ذاره البته خودتم باید چشمات باز باشه...
منم گرچه یه وقتایی حتی خیلی زیاد چشمامو بستم

آرزوی ظهور و سلامتی که همیشگی هست عزیزم
آرزوهای دیگه ای که شخصی باشه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 16:37

دلم میخواست بدونم چه تصمیم گرفتی
اما خب هرچی که هست امیدوارم درسترین باشه بتونی که بهش عمل کنی

واااای همین الان کنار پنجره نشستم و داره بارون میاد
یه نشونه خوب از طرف خدا

راستی یه خورده دیگه میرم یه جای خوب
همون جایی که با هم کلی خاطره داریم
میدونی که کجا

راستی التماس دعا...

میگم همین روزا
ولی خیلی سخته...
لااقل واسه خودم که خیلی سخته اما یه نیروی عجیبی کنارمه که حضور خداست

خوش به حالت...اینجا فقط باده...همون روز یه کم بارون زد
ولی حتی شب ها صدای باده که برامون لالایی های خشن می گه!

تو که منو کلا هوایی کرررررررررردی
دلم می خواست اونجابودم..امروز...اونم با خودت

اینقدر سرد شدن واسه چیه؟
تو اینطوری نبودی که...

+ پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:14

آرزو دارم دلت از غصه ها خالی شود
سهم تو از زندگی یک عمر خوشحالی شود

ممنون دوست عزیز

این آرزوی قشنگو تقدیـــــــــمش می کنم به همه ی دوستان اینجا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:25

اول از همه از خدا میخوام ظهور آقا امام زمان رو نزدیک کنه، آرزوی سلامتی واسه پدر و مادرم، دوس دارم به آرزوهای خوبی که توی سَرَمه برسم
لو رفتم؟!

خدایی راستشو بخوای من که نفهمیدم تو کی بودی

ایشالله همش برآورده بشه و لحظه هات ختم به خیر

فریناز پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:32

خودمم بیام آرزوهامو اینجا بنویسم
اول از همه دعا می کنم که آرزوهای تک تک شما هر کدوم که براتون یه زندگی بهتری رو چه اینجا چه اونجا به ارمغان میاره برآورده بشه و سال دیگه با آرزوهای جدیدتر و بزرگ تری بیاین اینجا
و بعدش...
پارسال شب آرزوها برام یه شب عجیب بود...
آرزوهاش
آدم هاش
سجاده ش
حسش
اس ام اس هاش
همش عجیب بود و پُر از خاطره ی خوشی که...
گریه کردم
خندیدم
ذوق کردم
و حس کردم با تمام وجودم....
یه اتفاقایی تا عمر داری از یادت نمیرن! حتی اگه مجبور بشی یه جایی توی زندگی جاشون بذاری و بری! شایدم یه جایی جا گذاشته می شی و...
با این وجود بزرگترین آرزوی پارسالم ورای آرزوهای همیشگی، این بود که

دریام کن خدا هم دلمو هم خودمو

اما هنوز...
شایدم من ورای دریا رو می خوام
شایدم اقیانوس
دلم عمق می خواد
تا اتفاقا رو تو خودش هضم کنه...
چون آرامش جزئیه که این روزا زیاد با من عجین نیست

نه اون آرامشی که ناشی از خدا باشه که اون هست...حتی با تموم امتحان های سختی برام قرار میده
اما اون آرامشی که ناشی از زندگی روی زمینشه زیاد نیست

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:40

خدا رو شکر نفهمیدی
بچه ها بیایین واقعا نمی فهمه کی هستیم

خب حالا آدم جمع نکن گمنام عزیز! دوستان خودشون میان

آرزوهاتو بگو

امید پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:45 http://garmak.blogsky.com/

آرزوی من همان ارزویی است که هر پدری برای فرزندانش دارد

برای خودم جز سایبان عشق آرزویی ندارم

ما را هم گوشه ای دعایتان یاد کنید
یاعلی

امیدوارم پسرای گلتون جز اون دسته فرزندای صالح قرار بگیرن که این روزا خودش بزرگترین آرزو شده
علی یارتون

یادتونه پارسال ازم غول چراغ جادو می خواستین!
حالا میخواین بازم یانه؟

فریناز پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 17:45

دلم میخواد یه روزی توی راه زندگیم به جایی برسم که وجودم بوی خدا بده و نوشته هام با طعم خدا باشه

نمی دونم آرزوی زیادیه یا نه! ولی به اون روزا امید دارم
انگار مث یه روزنه ی نوری ین توی تاریکی این روزام که ای کاش بتونم توی همون صراط مستقیم قدم بردارم

راستی
منم دلم میخواد آرزوهامو بی اسم بنویسما خب کی گفته صاحب وبلاگ باید با اسم بذاره

میشه آیا؟

نه خیرم!
صاحب وبلاگ باید روشنا باشه

شیرفهم شد؟

دورافتاده پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:28 http://khe-mesle-khoda.blogsky.com

سلام ...
گاهی آرزوها شبیه یک حس می مونن و قابل توصیف نیستند؛
و حلاوت خاصی داره وقتی شخصی حس کنه یکی از این آرزوهاش برآورده شده ...
یه آرزو و دعای خوب امشب به نیت شما میذارم کنار؛
امید که شما هم به آرزوهای خالص خودتون برسید ...

سلام
و سپاس که حضورتون معصومیتی زیبا رو با خودش یدک می کشه همیشه

یه حس خوب
یه حسی که خیلی خیلی خوبه برآورده شدنشون
منم براتون از ته دلم از الان تا شب و تا نه شاید صبح دعا می کنم بهترین آرزوها رو که زندگیتون رو زیباتر کنه و البته ارزشمندتر

بانوی اُردی بهشت پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:45

اول رفتم آرزوهای پارسالمو خوندم..
باورم نمیشد انقدر داغون باشم اونموقع...
اصن اون نگینی نبودم که الان هستم...
چقدر شکننده... چقدر ضعیف...
اون چیزی رو که خواستم بدست آوردم!
ینی بهتر بخوام بگم... اون چیزی رو که راه چاره نداشتم واسه پذیرششُ واقعا شجاعتِ ‌پذیرش رو پیدا کردم...
و ازین بابت از خدا ممنونم[:S00 4:]

مرسی فریناز.. بابت یاد آوری آرزوهامون.. و همینطور امروز



منم همین کارو کردم اول
رفتم آرزوهای پارسالمو خوندم بعد دیدم خدایی چقدر عوض شده همه چی...
کلا نگین هر جوری باشه قشنگه

پذیرش! همون اراده ای که گفتم بهت...
منم یه چیزایی تو این مایه ها...

خواهش می کنم عزیزم
دلم می خواد بدون چند نفر مث من بودن که آرزوهاشون یه جور دیگه تعبیر شد

بانوی اُردی بهشت پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:49

سلامتی
شادی

مهمتر از همه خنده...
دل ِ خوش...

واسه همه آروز دارم

حالا تو همه رو بیخیال
کلا هر کی واسه خودش آرزوهاشو بگه

یعنی حال می کنی چقد من الان پررو ام


دیگه واسه همه و بقیه که معلومه آرزوهامون چیه

ستوده پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:53 http://sootoodeh.blogsky.com/

آرزوی من خوشبختی فرزندانم وسلامتی عزیزانم وازدواج همه جوانان وخوشبختی همه واز جمله خودم وهمینطور زندگی کردن تا زمان مرگ در کنار همسر وفرزندانم را دارم .
تا آن زمان که مرگ هم نتواند من را از عشقم جدا کنه چون من بدون عشقم میمیرم

خداکنه تا همیشه این چراغ روشن باشه
یا نه
اصلا این چراغ خود خورشید باشه بانو جان که هیچ وقتم تموم نشه

عشقای پاک و البته عمیق تا ندارن بانو...یعنی همیشگی هستن و می مونن و مطمئنم که همین طور هم خواهد بود

ستوده پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:55

یک آرزوی بزرگ دیگه ام که اولینش هست فرج آقا امام زمان وبرچیدن این بنای ظلم وستم از ایران واز همه دنیاست .وهمینطور شفای همه بیماران از جمله بیماری خواهر یکی از دوستان مجازیم
آمین

انشالله و اللهم عجل لولیک الفرج

برای بیماری همین نزدیکی ها هم دعا کنید بانو...

و برای تمام بیمارانی که اینجان یا بیرون و امیدوارم که خیلی زود خداوند مهربونم نوشداروی شفا رو بهشون بچشونه

ستوده پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 19:56 http://sootoodeh.blogsky.com/

انمشب آرزوهای در گوش فرشتگان زمزمه میکنم وبر بال آنها قرار میدهم مطمئنم که به گوش خدا میرسانند وبه اجابت میرسند .
آمین

الهی آمین

محمد پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 21:25

سلام آجی
خوشحالیم که خوشحالی

سلام
یه حس آرامش بین دغدغه های همیشگی

میشه گفت خوشحالی؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 22:00

شاید خنده دار باشه ولی من آرزو دارم اینقدر شجاع باشم که بتونم در برابر سوسک مقاوت کنم و نترسم!

اتفاقا امروز با دوستم طناز داشتم واسه این ترسو بودنم حتی از مورچه حرف میزدم
ولی اون حتی از سگ هم نمیترسه

منم آرزو دارم اینو

راضیه پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 22:23

دست روزگار
با پای اختیارم
می برد
و همسفرم را نیز
رفیق راهمان باشید در جشن شادی ازدواجمان
راضیه و سجاد


پارسال از عشقم گذشتم و براش خوشبختی و سعادت آرزو کردم. برای خودم خواستم که فراموشش کنم
امسال در چنین شبی کارت دعوت عروسیمون رو با متنی که عشقم سروده گرفتیم
خدایا شکرت که تو بزرگی و پناه دهنده

چقدر خوبه که به یکی از آرزوهات رسیدی راضیه جون

به هردوتون تبریک میگم و واقعا از ته دلم خوشبختی همیشگیتون رو از خدا می خوام اونم در چنین شبی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 22:46

از تقریباً یه ساعت پیش مسیجای شب آرزوها یه ریز میاد واسم
و الانم اینجا....
آرزومو با اولین مسسیجی که به دستم رسید کردم
یه کم بازگو کردنش اینجا هم سخته هم نگفتنی

کنار آرزوی قلبیم!!!
از خدا براورده شدن آرزوهای شما رو آرزو میکنم!
راستی خیلی جالب بود این نوشتن آرزوها و پست سال قبلتم خیلی بیشتر برام جالب بود !
امیدوارم سالها پایدار باشی عزیزم

من پارسال بیشتر تو مود اس ام اس بودم اینه که امشب یه کم راحت تر بودیم از این بابت

ممنون و به همچنین دوست خوبم

پارسال بازده خوبی داشت...دلم می خواست الانم که تا شب آرزوها هستم دوباره این کارو انجام بدم

این روزا حرف واسه گفتن زیاده
کسی نیست که بشنوه...
اینه که گفتم بی اسم بنویسین که راحت بشه هر چیزی رو گفت

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 22:48


شاید خنده دار باشه ولی من آرزو دارم اینقدر شجاع باشم که بتونم در برابر سوسک مقاوت کنم و نترسم!

نمیدونم نظر کی بود ولی وقتی خوندم کلی خندیدم
خدا خیرش بده و منو هم حلال کنه=))

حالا جواب منم براش بخونین

منم پیش پیش حلالتون می کنم

از مورچه هم به شدت می ترسم سوسک که سهله!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 22:55

خدایا... دوست دارم چتر باشم در برابر ابرهای گریانت...
چتری برای پناه ِ خودم از هجوم ِ سنگین ِ غصه ها...
چتری برای پناه ِ دل ِ خسته ام...


چتر...
بهش فکر نکرده بودم

امیدوارم زیباترین چتر خوشبختی روی حضورت کشیده بشه و یه سایه بون گرم و پر از امید داشته باشی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 23:39

آرزو میکنم فقط رو ریل قطار خدا حرکت کنم...
همیشه هم یه ریز علی باشه که منو از این ریل منحرف نکنه...

آرزو میکنم برام خوب رقم بزنه...

آرزو میکنم دلِ همه آروم بگیره...

راستی منم میخواستم بدونم تصمیمت چیه...
ولی انگار یه کوچولو ما رو نمیشناسی دیگه...
منم لو رفتم؟
راستی من فهمیدم اونی که تو نفهمیدی کیه

تو هم لو نرفتی راستش

کلا اینجا جز اولی که خودش گفت کسی رو نشناختم
درستشم همینه!

پس بهتره سعی نکنیم کسی رو بشناسیم

امیدوارم آرزوهات برآورده بشن و ریل زندگیت پر از حضور خدا

محب شهدا پنج‌شنبه 4 خرداد 1391 ساعت 23:49 http://nejat-yafeth.blogsky.com

آرزوی بکن!
گوش های خدا پراز آرزوست
و
دستانش پراز معجزه
شاید بزرگترین آرزوی تو
کوچکترین معجزه او باشد.
-یا غایة الامال العارفین
..........
سلام فریناز نازنینم.
دستانت پر از اجابت آرزوهایی که روزی محال می پنداشتی شان.
التماس دعا.

شاید بزرگترین آرزوی تو
کوچکترین معجزه ی او باشد...

سلام بانو جان

آرزویی که الان واسم بینهایت محاله...
امشب به من که خیلی سخت گذشت...خیلی...

یه عالمه آرزوی خوب براتون دارم همراه با مرغ های آمین پشت سرش بانو جان

[ بدون نام ] جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 00:02

ریل قطاری من بودم...

گفتم که خاااانوم!

نمی خوام بدونم کی کدومه و البته دلمم نمیخواد کسی حدس بزنه و توی جواب کامنتاش به اون نفر اشاره کنه!

مریم جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 00:12 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام فرینازم
اول آرزوامو بگم:
1.برآورده شدن حاجات هر آنکه هر آنچه حاجتی دارد
2.شفای تمام مریضا و مخصوصاً مامان و داداش خودم
3.خوشبختی تموم جوونا و نزدیک شدن بیشتر و بیشتر شون به خدا من جمله خودم
4.مهمترین و بزرگترین آرزوی یه شیعه
اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم آمین
معلوم بودم منم؟

سلام مریم جون
با اسم و آدرس نظر گذاشته بعدمیگه معلوم شد منم؟

ایشالله همشون برآورده میشن عزیزم

آمین

الهام جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 00:23 http://elham7709.blogsky.com/

امیدوارم تصمیمت هرچی که هست خوب و پر از شادی برات باشه.
و آرزو می کنم از این سه شنبه های قشنگ برات همیشگی باشه عزیزم.

تو چقدر آنلاینی الهام! تا میام وبت اینجایی

سخته ولی در ظاهر شادی آور نیست...
اما خب تصمیم خداست.من کاری نمیتونم بکنم جز دعا

ممنون.نمی دونم خوندی یا نه کتاباشون رو!؟ من همشون رو خوندمو دارم
واقعا انسان عجیبیه
خیلی عجیب

[ بدون نام ] جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 00:27

اشاره ای نکردم فریناز
بیا جوابتو جای دیگه دادم...

حالا خوب شد
به هر حال یه جور مسئولیته دیگه

مرسی که درک می کنی

[ بدون نام ] جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 00:33

گمنام عزیز که مصلحت نیس همو لو بدیم، مطمئن باش فریناز جفتمونو شناخته به روی خودش نمیاره:)

واللا جدی میگم جز بالایی خودت کسی رو نشناختم!

گرچه گفتم که! نیازی نیست که بشناسم

جنبه هم خوب چیزیه ها

بانوی اُردی بهشت جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 00:40

یه آرزوی دیگه بگم و برم که فردا یونی دارم اونم ۸ صبح

........

میخواستم بنویسم ولی هر کاری کردم نتونستم...
مهم اینه که اگه بازم تلاش کنم بدست میارم.. دیر و زود داره ولی سوخت ُ‌سوز نداره..


شبت بخیر

آخه جمعه کی میره یونی


کاش میگفتیا

خب مگه مجبوری اسمتو بذاری که سانسور کنی نگین؟

انگار حالا من از کنجکاوی خوابم می بره ها می گه شبت بخیر

[ بدون نام ] جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 01:44

امان از دست تو! تا کسی نیومده کامنت بالاییمو حذف کن یا سانسورش کن

حذفش کردم
جوابتو واست آف گذاشتم
راستی ببخشید بابت دیشب؛ دی سی شد دیگه م کانکت نشد

شما که کارت درسته

فرداد جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 02:25

سلام فریناز عزیز
من آنقدر غرق آرزوهام هستم که نمی دونم به کدومش رسیدم و به کدومش نرسیدم....
ولی از ته دل آرزو می کنم که به همه آرزوهات برسی.

سلام فرداد مهربون

ولی کاش اسم می بردین آرزوهاتون رو

دلم میخواد بدون چیاس که واسه آدم ها آرزو می شه

ممنون و من چقدر خوشبختم که آرزوی از ته دل شما رو دارم

برای رسیدن به تمام آرزوهای قشنگتون دعا کردم و باز دعا می کنم و باز...

بانوی اُردی بهشت جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 07:45

اسممو که چند روزه عوض کردم تو خوابی عزیزم

بعدشم.. حتی اگه بدون اسم هم میومدم باز نمیگفتم
و دیگه اینکه..
گفتی کی جمعه میره یونی...

من میرم ینی خدا بگم چیکارشون کنه دو ترمه جمعه رو ازمون گرفتن!
تازه کلاس ۸ صبح کنسل شده ولی یازده کلاس دارم..تا ۴ عصر
الان چشمام اینجوریه!

اون که بله! ولی خب از آواتورت تابلو إ که کی هستی تازه خودتم خنگی

آرزو یا حرفی رو که نشه گفت یعنی به واقعیت نزدیک نیست!
اینو جدی میگما
می تونستی بدون اسم مطلق هم بگی خانومی

آخی بیچاره
جمعه ها حاضر نیستم اصلا طرف جاده ی یونی برم چه برسه به تحمل استاد همون قضیه پنجره میشه و ناک اوتو اینا

خدا صبر وافرت بده
الهی آمین

سینا جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 10:56

فقط ارزوی سلامتی دارم برای خودم و خونوادم همین کافیه

امروز اتفاقا رفته بودم بیمارستان عیادت زن دایی بابام که تازه عمل کرده

داشتم فکر می کردم کاش که همشون شفا پیدا کنن و سالم ها مریض نشن
داشتم فک می کردم کاش دیشب سهم دعای سلامتی بیشتر از بقیه بود

م.ق.د.ا.د جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 10:57 http://northman.blogsky.com

آدم بعضی وقتا سوتی میده دیگه

راحت باش مقداد
نیست الانم سوتی ندادی

سینا جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 11:01 http://omide-ma.blogsky.com

فریناز میدونم بعد بهم گیر میدی که چرا آرزو رو نام نبردی.آخه میدونی چیه اساسا فرد آرزو محوری نیستم فقط امیدوارم که بعد از اتمام تحصیلات و رفتن به سربازی بتونم یه کار خوب واسه خودم دست و پا کنم

چقدر کیف می کنم وقتی می بینم می تونی حدس بزنی عکس العمل منو
ایشالله هم تحصیلاتت رو تموم می کنی و هم سربازی و هم یه کار و یه زندگی خیلی خیلی خوبی خواهی داشت

فقط یادم بنداز یه بار یه مطلبی رو پیدا کردم بهت بدم بخونی که توی تمام مراحل زندگیت به دردت می خوره
یادم بندازیا این روزا آلزایمر مزمن گرفتم فکر کنم

و این که خوبه آدم آرزو هایی هم داشته باشه تا همیشه به زمین نچسبه
آرزوهای قشنگی که اگه بخواد میشه
آرزوهایی که به خدا نزدیکش کنه

امید جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 12:18 http://garmak.blogsky.com/

سجل همان شناسنامه دیگه
البته قدیم می گفتند

نه دیگه نمی خوام
اونی که می خواستم پیدایش کردم
بدون کمک غول چراغ جادو
تازه فهمیدم دست کمی از قدرت غول چراغ ندارم

اِ این سجل بوده یا سه جلد؟ آخه من فک می کردم قدیما سه جلد بوده

بزنین کف قشنگه رو به افتخار امید گرمکی غول چراغکی

ایام همیشه به کام جناب

سایه جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 12:47

فکر کنم همون بال آرزوها که خودت گفتی بهترین آرزو ست .. هر چند هر وقت زمان آرزو کردن می رسه همه آرزوهام و فراموش می کنم !!

نمی دونم این چه سرّیه! انگار که میگن غم از دل برود چون تو بیایی همینه!
وقتی حس می کنی روبروی خدات ایستادی و موقع استجابت دعاست فقط دستاتو باز می کنی و چشماتو می بندی و یه نفس عمیق که خدا توی رگ هات جاری بشه
و بال هایی که کاش به برگشتشون کمک می کردیم...

فاطمه جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 12:56


دیشب برای تموم آرزوهای خوبت دعا کردم

ممنون بانو
دیشب سخت بود...خیلی سخت برام فاطمه...
دیدی؟ سکوت کردم و گذشت...

چرا آرزوهاتو نگفتی؟

[ بدون نام ] جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 13:14

سلام
من این خانوم رو چند بار تو تلویزیون دیدم اما همیشه برام جالب بود این که اسمشون عرفانه،چند تا از نوشته هاشون رو خوندم یه حس خاصی داره

پارسال شب آرزوها تقریبا وسطای خرداد بود ،امروز که به پارسال فکر میکنم دلم میگیره چون تو این شب یه نفر برای همیشه رفت.
نه اینکه بخوام چیزی بگم متمایز از بقیه
اما دوست دارم بزرگ بشم،آرزوم همینه.

دارم به اینجا فکر میکنم
به دوستای اینجا،به دنیاهاشون،به آرزوهاشون
به دوستی قلب ها نه محدود کردن دوستامون به یه صورت
به امیدی که هنوزم ته قلبمون سوسو میزنه
به تو

سلام
آره.خودشونم می گفتن که تضاد از همون کودکی آغاز شد و یک اسم پسرونه با پالایشگاه درونی عمیقی که سراسر احساس بود و عرفان و خدا...
حس حضورشون کنارت یه حس آرامشبخش و خوبی بود

آره پست پارسالم هست...18 خرداد؛ بزرگ شدن... وقتی می گی میخوام بزرگ بشم اونوقت خدا امتحانایی رو سرراهت قرار می ده که صبرت و استقامتت و صبوریت رو محک بزنه...پس جا نزنی ها...خودش همیشه هست کنارتون

این روزا اینقدر فکر کردم که الان اون سکوت حین فکرتو چه خوب می تونم تصور کنم...

آرزوهاتون همگی لبریز از آمین آمین های خدا

رها جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 15:36 http://zendooneman.mihanblog.com

آرزومند آرزوهای همه عزیزان
سلام فریناز جان

سلام رهای عزیزم
ممنون
و آرزوی خودت چی بانو؟
گفتی یا نه؟

کورش جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 15:39 http://faalon.blogfa.com

سلام..هنوز هم زیبا مینویسین امیدوارم که به خاطر تاخیر طولانیم از بنده دلگیر نشده باشین .. اکنون هستم تا زمانی که زنده ام

سلااااااام
کورش
نگاه های پنهانی!!!

خدای من شما بعد این همه وقت دوباره برگشتین؟
دلگیر که نه اما نگرانتون بودم...

خوشحالم که برگشتین
خیلی خیلی خوشحالم

امین اتاقک جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 17:17 http://otaghak.blogsky.com

الان مثلا همه مخفی موند آرزوهاشون دیگه

منکه آرزو دارم بزاری با سفینت 1 دور بزنم

اونایی که می خواستن مخفی بمونه مخفی موند

پارسال خیلی بیشتر اومدن و گفتن البته!

اون که عمرا
آرزوشو از سرت ز بیخ و بن فراموش کن

بانوی اُردی بهشت جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 20:22

من اگه میخواستم مخفی بمونه اسم و آواتور نمیذاشتم که!

هی میگه خنگ...

آخه من چه هیزم تری به تو فروختم



آی پی هارو چک نمیکنی... میدونم..
ولی اگه چک کنی میبینی که گفتم!!!

این که باز اسم گذاشته با آواتور
خب خنگ که بد نیست
خنگ به این خوبی به این نازی به این خوشگلی

چک نمی کنم واسه این پست رو! چون قول دادمو درست نیست

خب پس اگه گفتی دیگه آزادی می تونی بری

بانوی اُردی بهشت جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 20:23

و اما بزرگترین آروزی من!

برو کامنت بعدی

بزرگ ترین آرزوت؟؟؟

بریـــــــــــــــم

بانوی اُردی بهشت جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 20:25

ای خدا.. جون ِ من... یه نفرو بفرست مارو از دست ِ این فرفره نجات بده...


موافقا بلند آمین بگن



مثلا کی؟

آجی نازی خوبه؟
یا انواع و اقسام دالتون های پشت و پس و روی پرده؟

فرفره خودتی نگین خنگولکی

بانوی اُردی بهشت جمعه 5 خرداد 1391 ساعت 20:26

ینی تو بری ما از دستت یه نفس راحت بکشیم..
میدونی که کجارو میگم؟!

کجا رو میگی؟

بببین منظورت اون بدبختی نیست که پس فردا قراره بیاد بشه آقامون که؟
یعنی منظورت این باشه بدون نه تنها نمی رم که به قول مامانم دوتا می شیم آوار می شیم رو سرتون
حالا یکی بمونم یا برم دو تا بشیم بیایم؟

*ღ* بــ ـهــ ــار *ღ* شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 00:01

آمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
به من چه نگین گفت موافقا بلند بگن آمین

نگین بیخود کرد

منم که کلا زدم به کوچه علی چپ

بانوی اُردی بهشت شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 01:53

دقیقا منظورم همون بدبخت ِ بیچاره ی فلک زده ست!

خدا به دادش برسه

خیلی یم دلش بخواد
از من بهتر پیدا می کنی؟

بانوی اُردی بهشت شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 01:54

نازی

آفرین دختر حرف گوش کن

فریناز.. در نرو لطفا... خودم شوهرت میدما

بیخود

کاری نکنی همین امروز آستینامو بالا بزنم واستا فسقلی

نازی رو هم که روز بعد کنکور گفتم شوهرش میدم خیالم راحت بشه
دیگه کسی نموند؟

بانوی اُردی بهشت شنبه 6 خرداد 1391 ساعت 01:55

تو چرا هی گیر میدی میگه من بدون ِ آواتور و اسم نظر بذارم؟!
خب دختر خوب اونجایی که آرزوم خصوصی بود بدوناسم و آواتور بود.. دیگه بعدش هم ارزوم عمومی بود با اسم گذاشتم..

من که گیر ندادم بابا

اصلا اصفهانیا هیچ چی نمیدن! گیر که سهله

ولی در کل بیخیال این بحث

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد