آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

امـروز به رضـایت گذشتـم...

* یَختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن یَشَآءُ وَاللَّهُ ذُو الفَضلِ العَظیمِ *


هر کس را بخواهد مشمول رحمت خویش می گرداند

و خدا دارنده ی بخشش و بخشایش بیکران است...


*74 آل عمران*


نمی دونم از کجا بگم...!

اینجا برای من فقط رگبار آرامش نبود...اونقدر زندگی رو تجربه کردم که این دو سال به اندازه ی همه ی سال هایی که داشتم بزرگـــــ شدم! عشق خدا رو چشیدم...از آسمون به زمین رسیدمو از زمین به عرش! لحظه به لحظه ی این دو سالمو نوشتم و نفس کشیدم....دوست داشتن رو و عشق رو کنار رگبارآرامشم مزمزه کردم... و همش با حضور اویی بود که تا همیشه به ذکر و یادش تطمئن القلوبم حتمی و ممکنه...

جز صداقت و یکرنگی نه بلد بودم نه یادم داده بود خدای مهربونم...جز عشقی خالص و پاک و بی ریا و حسی که ذره ذره روی این صفحه های سپید چکید چیزی در دلم قرار نداده بود و یاد گرفتم اونجا که عاشق خدا باشی  و تمام زندگیتو و مهم تر از همه دلتو بسپری بهش اونوقته که آرامشت ابدی می شه با تمام ناآرامی های طوفانی که در راهه باز هم سر پا می مونی!

بتاب و بسوزان به مِهر؛ هویدای تمام اتفاقاتیه که منو تا مقدس ترین خلسه ها کشوند و درست در اوج حسی که بی اندازه پاک بود و زلال، خدا گفت که نه! و اونقدر فرو ریختم که نه تنها روحم بلکه جسمم هم به اطاعت از امر یگانه ی محبوبم ذوب شد...

بارها خواهش کردم...بارها کتابشو خوندمو بارها گریه کردم...بارها تا خود صبح بیدار موندم و همپای ماه و ستاره ها و شاخ و برگ های درختای باغچه حمد و ثنای معبودم رو به جا آوردم و خواستم که راضی بشه و پاک ترین حس قلبیم برای همیشه بمونه و رگبارآرامشم...

راحت بگم...این روزها و این سه ماه بیشتر از همیشه خدا خدا خدا کردم...

اما یادم رفته بود که شاید امتحانم بر صبر و استقامته و برآورده نشدن دعاهام...


به پاس به بار نشستن تمام دعاهام و ناله هامو اشکایی که ریختم قرآنش رو باز کردم برای تسلیم شدن به درگاه کبریاییشو عجیب خسته بودم...خسته از تمام مقاومتی که روح و جانو از پاهای من گرفته بود...و سردرد هایی که این روزا عجیب شدید شدیده...اونقدر که تاب و توانی نمیذاره برای لحظه ای آروم نشستن...


و شد این آیه

* یَختَصُّ بِرَحمَتِهِ مَن یَشَآءُ وَاللَّهُ ذُو الفَضلِ العَظیمِ *


حکمت رفتن من چی بوده رو نمی دونم! ولی تسلیم شدن به آغوش امن بینهایتش یه رحمت ویژه ست که شاید الان و در ظاهر تموم وجود منو غرق اشک و آه و ناله کرده ولی با تمام وجودم به سخنش احترام می ذارم و راضی.. با رضایت کامل و به دستور معبودم می رم

تا روزی که با رضایت کامل خودش دوباره به رگبار آرامش برگردم...


قشنگ ترین هدیه ای که خدا توی زندگیم بهم داد خورشیدی بود که در مقدس ترین خلسه ها تابید و تابید و تابید تا جایی که احضار شد و حالا باید دو دستی به خدا تقدیمش کنم... یک دفعه خدا عزیزترین هامو ازم گرفت...رگبار آرامشم، بانوی آرامشم؛ دلی که روزها پیش دریا بود و  خورشیدی که تا ابد دوستش دارم...

با تمام اعتقادی که داشتم حافظمو برداشتم و نیت کردم...فالی که اومد منو در جا میخکوب کرد! چرا که حافظ هم گفته بود از دولت قرآن پیروی کن... میون این همه غزل !!!


دولــت قــرآن


سالهـــا پیــروی مذهــب رنـدان کردم

تا به فتوای خرد حرص به زندان کردم


من بسر منـزل عنقا نه بخود بــردم راه 

قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم


سایه ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان

که من این خانه بسودای تو ویران کردم


 توبه کردم که نبوسم لب ساقیّ و کنون

میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم


 در خلاف آمـد عـادت بطلب کام که مـن

کسب جمعیّت از آن زلف پریشان کردم


نقش مستوری و مستی نه بدست من و توست 

آنـچــه سلـطـــان ازل گـفــت بـکُــن آن کـــــردم


دارم از لطف ازل جنّت فردوس طمع

گــرچه دربانی میــخانه فـراوان کردم


این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت

اجــر صبــریست که در کلبه ی احزان کردم


صبح خیــزی و سلامت طلبی چون حافظ

هــر چه کـردم همــه از دولت قرآن کردم


گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب!

سالهــا بنــدگی صـــاحب دیـوان کـــردم



مثل تمام لحظه هایی که اینجا ثبت شد و فقط اونایی فهمیدن که عمیق خوندن، دلیل بستن و پس دادنش به خدای مهربونم رو هم براتون گفتم که بدونید الکی نیست! طرفم خداست... خدایی که حاضرم دنیام نباشه و اون باشه...خدایی که خودش می دونه حاضرم حتی از عزیزترینم روی زمین بگذرم به خاطر اون...

حس ابراهیم(ع) رو دارم این روزا که از اسماعیلش گذشت...از دلبستگی هاش گذشت و همه چی رو رها کرد جز معبود... و نگفت که چرا !

شاید منم تا به الان اشتباه کردم که گفتم چرا و مقابله می کردم. شاید باید که بگذرم و به بودن خدای مهربونم ایمان و اعتقاد کامل داشته باشم و تسلیم فرمانش بشم


و گذشتــم...

امـروز به رضـایت گذشتــم...


برام دعا کنین...

دعا کنین که روزی دوباره رگبارم بهم برگرده و اجازه ی نوشتن اینجا رو داشته باشم...

دعا کنین برای خورشیدم...برای آرامشش...برای خوشبختیش...برای درخشش دوباره ش

وقتی آروم تر شدم به خونه هاتون سر می زنم...


همتون رو به خدایی می سپارم که تموم زندگیمو بهش سپردم...

شاد و آروم باشید و حلالم کنید 

در پناه حق 



نظرات 131 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 17:09 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

فرینااااااااااازم
نه
تروخدا نه
نرو خانمی
نمیتونم بخدا همین الان دارم گریه می کنم
شده خواهش کنم
نرو فریناز
وجودت برای من یکی یعنی آرامش
حالا من نه ماها هر کدوم باید ابراهیم بشیو از تو که اسماعیل دلمونی بگذریم؟
نه خانمی
من یکی طاقت نبودنتو ندارم
نمی تونم تاب بیارم رفتنتو
اگه بخاطر امتحاناس باشه عزیز کمتر بیا کمتر باش فقط باش
فریناز؟

مریم یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 17:11 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

نکنه بخاطر حرفاهای "م" توو پست رمزدار من ناراحتی؟
آره اگه اینطوره بگو تا بزنم کل وبمو درب و داغون کنم
فقط تو نرو خانومی
دیگه دیره دارم میرم...این اهنگت

بانوی اُردی بهشت یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 17:29

فریناز
اینا چیه اینجا نوشتی؟

فریناز معنی حرفای دیشبت این پست بود؟!

فریناز...

ینی چی آخه؟

بانوی اُردی بهشت یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 17:30

خدا کنه اشتباه متوجه شده باشم...

هنگم فریناز... هنگ ِ هنگ...

مریم یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 17:37 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

نگینی؟
تو یه چیزی بگو خانمی
یاد رفتن خودم افتادم
حالا فریناز
چیکار کنم خدایا
کم اینروزا درد و استرس دارم
اینم اینجوری
وای که دارم ذره ذره جون میدم
خدایا خسته شدم آخه
چرا یه دفه جونمو نمیگیری؟
ای خداااااااااااااااا

بانوی اُردی بهشت یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 18:01

مریم بخدا منم هیچی نمیدونم... الانم که پست رو خوندم شوکه شدم!
اصن حرف از رفتن نزده بود فریناز..

فریناز زود بیا جوابمونو بده..

م.ق.د.ا.د یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 18:03 http://northman.blogsky.com

یعنی چی اونوقت؟
کجا میخوای بری؟ چرا همه دونه دونه گذاشتن دارن میرن؟!

مریم یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 18:06 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

آواره شدم خانومی
یکی بگه اینجا چ خبره؟
این هق هق گریه های بی امان من کی تموم میشه؟
ای داد
نگین؟ دارم جون میدم
واقعا دارم جون میدم

GoLi یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 18:50 http://flowerever.blogsky.com/

نمیدونم چی بگم...
امیدوارم حسم درست باشه !
یه غیبت کوتاه!
برای رگباری دوباره برای آرامش قلبت:)

سینا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 18:51

مرو............/

سایه یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 19:05 http://bluedreams.blogsky.com/

فکر می کنی کار درستی می کنی ؟! فریناز یادت باشه از یه جایی به بعد دیگه متعلق به خودت نیستی !!..
بیشتر نمی گم چون تو رو دختر دانایی می دونم . و فکر می کنم خودت خوب می فهمی ..

بانوی اُردی بهشت یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 19:08

بچه ها لطفا یه سر به این لینک بزنید..
مرسی

http://zem-zemeh.blogsky.com/1391/03/07/post-149/

زهـرا یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 19:22 http://anywherewithu.blogsky.com/

هرجا هستی موفق باشی

بانوی اُردی بهشت یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 19:35

خدا به همراهت عزیزم

ولی بدون همه منتظرتیم

الهام یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 21:24 http://elham7709.blogsky.com/

نمی دونم چرا فریناز!
ناراحتم.
احساس می کنم تنها می شم و آرامشم به طوفان تبدیل میشه.
اما می دونم رفتن بهانه می خواد که الان تو اون رو داری!
پس بازم خوش به حالت که بهانه ای برای فصل جدید روزهات داری.
موفق باشی عزیزم.
منتظرت می مونم تا روزی که بهانه ی برگشتن بی تابی کنه.

کورش یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 22:53 http://faalon.blogfa.com

او همان رگباریست که لحظه لحظه ی آرامشت را میسازد..نورهای پی در پی بی صدا..صدها بار در روز می آید و یکبار میبینیمش..با توست همانگونه که بوده و خواهد ماند همانگونه که ماندگارترین در این دنیاست وقتی هیچ چیزی ماندنی نیست او میماند با تو با من با ما...

نازنین یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 23:10

اونقدر غریبه شده بودیم با هم که بهم نگفتی
اما من میدونستم تصمیمتو

شاید این درست ترین کار ممکن بود
اما مطمئنم یه روزی باز اینجا بهت بر میگرده

در پناه خدا باشی

مصیب یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 23:16 http://secret65.blogsky.com

در دنیا هیچ تخته سیاهی وجود ندارد که سرنوشت شما را نوشته باشد. در حقیقت این خود ما هستیم که سرنوشت‌مان را می‌سازیم. مأموریت ما توسط خود ما انتخاب می‌شود.
هدف آن است که در زندگی احساس عشق و آرامش و لذت کنیم. پس هر آن‌چه را که به شما احساس عشق و لذت می‌بخشد دنبال کنید. رسالت واقعی شما قطعاً همان کار خواهد بود. کاری در جهان وجود ندارد که شما نتوانید انجام دهید؛ این خواسته خداوند است.
امیدوارم به آرامشت برسییییییییییییی
بدرود

بانوی اُردی بهشت یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 23:38

نازنین از تو بیشتر از این انتظار داشتم...

همه یه روزی میرن اما با دلیل بزرگ میرن..

یه نگاه بنداز ببین لیل رفتن ی تو هم بزرگه؟! یا سطحیه؟!

ولی با این اوصاف... رفتن دلیل میخواد که فکر میکنم تو ژیدا کردی دلیلت رو.. شاید واسه تو مهم بوده باشه اما بقیه نه!!

فکر کنم باید منتظر جفتتون بمونم...
من جا نمیزنم.. موندم عکس العمل مهرناز چی میتونه باشه..

محمد یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 23:43

میدونستم اخرش همین میشه
چه خوبم شد که این شد
ولی آجی بازم اینجاها بیا میدونی که دلمون برات تنگ میشه

محمد یکشنبه 7 خرداد 1391 ساعت 23:45

راستی یادم رفت یه هزار و سیصد آفرین بگم...
هزار و سیصد آفرین

فرینازی
آجی میدونی که بی حدو اندازه دلمون برات تنگ میشه...
ولی میدونی که الان میگم بیشتر از همیشه دوستت دارم..
چرا؟
چون دیگه الان تو اوجِ اوجِ آسمونی...
امیدوارم خورشیدتم آسمونی بمونه...

از این تصمیمی که گرفتی بی نهایت دلم آروم شد آجی
خدا میدونه اونایی که امتحانشو خوب پس بدن چه جوری تا عرش ببره...
به آجیم افتخار میکنم
در پناه حق شاد و آروم و آسمونی باشی آجی

م.ق.د.ا.د دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 00:44 http://northman.blogsky.com

اینجا همه دنبال بهونه هستن که برن!! نازنین؟ یعنی چی این حرفا؟

داداش حمید دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 12:01

سلام خوبی ابجی فریناز؟
خیلی ناراحت شدم از اینکه می بینم تو هم داری تعطیلش می کنی فقط امیدوارم زود زود برگردی مدت کمی باهات بودم ولی خوبی زیاد دیدم و هیچ بدی و ازت ندیدم امیدوارم که هر جا هستی دلت شاد باشه و غمی تو دلت نباشه

ئاسو دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 12:48 http://silvernights.blogsky.com/

سلام فریناز عزیزم
هر بار که به وبلاگت می آم هرچند که بیشترشو در سکوت خوندم اما کلی انرژی می گیرم اون هم انرژِ ی معنوی
منم یه روز عاشق خدا بودم با تمام لذت های این عشق آشنام ولی مدت هاست که ازش نا خواسته دور شدم اسیر امواج روزگار
ازش دور شدم
باش و عاشقی رو یادم بده
می خوام دوباره عاشقش باشم
این رو از ته دل می گم
وبلاگ تو رسالتش اینه که خواب زده هایی مثل من رو بیدار کنه
یاد خدا بندازه
یاد معشوق حقیقی
یاد محبوب حقیقی
باش فریناز
مثل تو کم پیدا می شه
خیلی ها متظاهرن و حرفاشون به دل نمی شینه
ولی وقتی از خدا می گی و عشقت لمسش می کنم عزیزم
بگو
بنویس
عاشقی کن
یادم بده
یادمون بده
بذار باهات عاشقی کنیم
سفارشمو پیس خدات کن
بذار منو هم دوباره قبول کنه
بذار دستامو بگیره
بذار نگام کنه
بهش احتیاج دارم
بهت احتیاج دارم
باش ... به خاطر خدا باش

برقبانی دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 13:25 http://khademoshohada1.blogfa.com

سلام دوست عزیز و بزرگوار
امیدوارم حالتون خوب باشه و ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید.
وبلاگ بسیار زیبا و پر محتوایی دارید.
امیدوارم شهدا همیشه کمکتون کنند.

با مطلبی با عنوان(جوک تلخ!!!)منتظر حضور و نظر گرمتون هستم.

اللهم عجل لولیک الفرج

ایشالله شهید شی.
شهادت بنده ی حقیر
التماس دعا

امید دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 14:27 http://garmak.blogsky.com/

یاد خودم افتادم که یه وقتی از این کارا زیاد می کردم
هی می رفتم هی می اومدم
کاش اون روزا دیگه هیچوقت نیاد
چون از تشدد افکار بیزارم

برگشتید که میدانم بر می گردید خوشحال خواهم شد از حضورتان

خواجه هم خواجه های قدیم

امین اتاقک دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 14:36 http://otaghak.blogsky.com

بازم که شلوغش کردین!

چرا از کاه کوه میسازین آخه؟

خودش که به این قشنگی توضیح داده که چرا رفته!




فرینازی سلام

امیدوارم که در پناه خدا به آرامش واقعی برسی و دوباره حضورت گرم و امید بخشت رو اینجا حس کنیم

برات دعا میکنم ولی باید قول بدی اون بالاها توام واسه من دعا کنیا

سعی کن زیاد به اینجا هم فکر نکنی تا بتونی تمرکز داشته باشی برای رسیدن به آرامشت.نگران نباش مامان نازی هوای همه رو داره

ایشالا زود برگردی

ستوده دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 23:23 http://sootoodeh.blogsky.com/

سلام فرینازی.
انشالله که هر جا هستی موفق وموید باشی .
انشالله که تو امتحان ها ی دانشگاهت هم موفق باشی.
انشالله بعد از این ترم منتظرت هستیم .
انشالله که همه نمره هات بیست بشه وتو این فرجه ای که به خودت دادی شاگرد اول بشی

لیدوما دوشنبه 8 خرداد 1391 ساعت 23:42 http://azda.mihanblog.com

حستو درک میکنم همیشه به همه ی اونایی که می گفتن م یخوایم بریم یا می رفتن می گفتم چرا؟! ول یحالا خوب درک میکنم..
امیدوارم هر جا که هستی در پناه حق باشی و یه روز برگردی...

رها سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 00:49 http://zendooneman.mihanblog.com

سلام عزیزم
اینجا بدون تو صفایی نداره
ولی حتما دلیلی برای خودت داری
برات بهترین ها را آرزومندم عزیزم
امیدوارم زود زود برگردی

نسیم پویان سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 06:50 http://jot.blogsky.com/

بالاخره دوباره برمیگردی به آرامش و یه نفس جون میگیری میاد سراغت شاید خیلی زود...

سینا سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 09:10 http://omide-ma.blogsky.com

امیدوارم در هر عرصه ای که هستی در هر مکان و زمانی که به سر می بری همیشه موفق باشی

شکوفه سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 11:15 http://www.shokofesolimani.blogfa.com


یــــک نفــــــر همــــره بـــاد


آن یکی همسفر شعر و شمیم


یک نفر خسته از این دغدغه ها


آن یکی منتـــــظر بوی نسیــــم


همه هستیـــم در این شهر شلوغ


این کفایت که همه یاد همیــــم.....


امیدوارم هرچه هست به صلاح تو باشد
من همیشه به یادت هستم و یاد اولین باری که به وبت آمدو و با خون گرمی مرا استقبال کردی هستم
همیشه دوستت دارم

سرزمین آفتاب سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 11:35

همه ش حس می کنم داری می ری حج !!

نمی خوام مثل بقیه جزع فزع کنم که آی نرو و بمون و ...
که دلم نمیخواد بری
ولی لابد لازمه برات
تا خودت رو
آرامشت رو
دوباره بدست بیاری

اگه اینجوریه و اگه برات لازمه منم میگم خدا به همرات
سعی می کنم بفهمم که برات لازمه
شاید خیری در این هست
ولی
خداوکیلی دیر برنگرد

باشه ؟؟؟

یاعلی


یه لایک به سرزمین آفتاب
آروم باشی اجیم


آفتاب سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 21:21 http://aftab54.blogfa.com/

نازنین سه‌شنبه 9 خرداد 1391 ساعت 22:21

برای تو و خویش
چشمانی آرزو میکنم
که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان
ببیند.

گوشی
که صداها و شناسه ها را
در بیهوشیمان
بشنود.

برای تو و خویش، روحی
که این همه را
در خود گیرد و بپذیرد.

و زبانی
که در صداقت خود
ما را از خاموشی خویش
بیرون کشد
و بگذارد
ار آن چیزها که در بندمان کشیده است
سخن بگوییم...


mahsa چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 00:02 http://a110.blogsky.com

salam azizam matalebeto dos daram ghashangano jaleb.age vaght kardi be ma ham sar bezan khoshhal mishim merc

مریم چهارشنبه 10 خرداد 1391 ساعت 11:40 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

دلم برایت تنگ است عزیز دلم
بگو بی نگاهت چ کنم؟

نگین پنج‌شنبه 11 خرداد 1391 ساعت 02:02











کاش بودی الان

نگین جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 23:10

.
..
...
....
.....
......
.......
........
.........
..........
.........
........
.......
......
.....
....
...
..
.

امین اتاقک شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 12:14 http://otaghak.blogsky.com

اینجا رگبار آرامشه

ما دوستای فریناز هستیم

We Love You Pmc

ستوده شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 14:13 http://sootoodeh.blogsky.com/

_________________.-'.....&.....'-.
________________\.................../
_______________:.....o.....o........;
______________(.........(_............)
_______________:.....................:
________________/......__........\
_________________`-._____.-'شاد باشی مهربون
___________________\`"""`'/
__________________\......,...../
_________________\_|\/\/\/..__/
________________(___|\/\/\//.___)
__________________|_______|آرزومند آرزوهــــای قشنگت
___________________)_ |_ (__
________________(_____|_____)

GoLi شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 20:07

همون که امین گفت!!!

سلام فریناز عزیز
نکنه باز من دیر رسیده باشم؟ مثل گلی که رفت و من دیر رسیدم؟...

میدونی خیلی این مدت که نبودم اتفاقات عجیب و غریب شخصی برام افتاد... اما عوض اون آهنگی که گفته بودم در حال ساخت بودیم مطالبش رو با بخشی از آهنگ رو گذاشتم بشنوید بیا...

فریناز اینو بگم بهت : دریای دلمان همچون سدی هر چقدر گنجایش معرفت داشته باشد به همان میزان خدا باران معرفتش و مهربانیش رو بر من و تو و ما میباراند...

رها شنبه 13 خرداد 1391 ساعت 23:16 http://zendooneman.mihanblog.com

سلام عزیزم
امیدوارم هرجا هستی خوب باشی
زود برگرد..منتظریم

ستوده دوشنبه 15 خرداد 1391 ساعت 10:45

عیدت مبارک فریناز جان .
روز پدر ومرد را به پدر خوبت تبریک میگم عزیزم

ندا چهارشنبه 17 خرداد 1391 ساعت 08:30 http://www.neday-zendegi.blogsky.com/

فریناز عزیزم نمیگم نرو شاید رفتنت برای کامل شدن باشه میدونم مثل رفتنهای من دوباره خودتو جمع میکنی و برمیگردی
دنبال چیزی نرو فقط برو که به درونت به خدایت به وجودت برسی
فریناز جان برای آرامشت دعا میکنم
اما بدون فریناز هیچ وقت قلم زمین نمیتونه بزاره
باید بنویسه
به امید دیدار مجدد دلتنگت میشیم اما امیدوارم با دست پر برگردی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد