آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

زمین تیله ی آبی یک فرشته بود

فرشته ها در حیاط خلوت سبز هفتمین آسمان داشتند تیله بازی می کردند. از همان تیله هایی که گردی بود و رنگارنگ و همه را پخش می کردی و باید یکی به دیگری می خورد و اگر نمی خورد از بازی خارج  می شد و باید یه قُل دو قُل بازی می کرد و اگر تیله ها را که بالا می انداخت روی پشت بالَش می ماند او می توانست به بازی بازگردد و اگر نه که باید تمام فرشته ها را یخ دربهشت میهمان می کرد.

خدا می دید و از بازی فرشته ها مشعوف بود. یکی از فرشته ها که عاشق خدا بود، تیله ای به رنگ سپید و آبی ابروبادی اش را قِل داد تا رسید به دستان خدا.. نگاهش کرد..تیله بوی عشق می داد و محبت.. دور تا دورش همه آبی بود و بی رنگ.. دلش خانه ای می خواست میان این همه آب و همسایه ی امواج موّاج بی قرار.. جایی موجی به خدا چشمکی زد و در خواسته ی او گم شد.. چرخید و در عشق معبود تبخیر شد و خدا گفت که خانه ام را بر پایه ی عشق بنا کردم.. بر جای خالی موج چشمان فرشته ای که در عشق من تبخیر شد..

حالا خدا خانه داشت و آن تیله دیگر مانند همه ی تیله های بازی فرشته ها نبود.. آب ها تشنه بودند و همه موج در موج بر سَر هم سُر می خوردند تا از آن طرف تیله به ساحل امن معبود سر بسایند و طعم شیرین وصال را به جان بخرند

آب ها تشنه ی وصال بودند و ساحل می خواستند...گاه به گاه موجی در راه، تبخیر طریق عشق می شد و ساحلی از بطن آبستن عشق زاده می گشت..

ساحل اما تنها بود و رد پا می خواست بر جای جای سینه ی فراخش...

سال ها بعد انسان بر روی زمین هبوط کرد و بر ساحل تشنه گام برداشت و چشم در چشم دریا خیره شد و خواست که موجی از امواج دریا بود و همه ی زمین گرد و غبار گرفته به زیر آب می رفت...


http://s2.picofile.com/file/7168242789/VALENTINE.jpg

 

شروع این بازی از قِل خوردن دل فرشته بود به بارگاه معبود بی همتایش...


زمین جان!

ببخش اگر هیچ گاه دوستت نداشته ام و همیشه به دنبال بال های گمشده ام برای پرواز وجب به وجب تو را گشته ام تا روزی در گوشه ای نامعلوم پیدایشان کنم وصلشان کنم به جاهای خالی شان و رخت بربندم از تویی که خشکی یت و رد پای آدم های دل و پا بسته به تو راه گلویم را بر تمام اکسیژن هوا می بندد. جای جایت مملو از حضور معبود است اما من آن بالا را بیشتر دوست دارم

جایی در میان فرشته ها و دلم می خواهد که تیله ی آبی و سپیدم را به سوی خدا قِل دهم و این قصه دوباره تکرار شود اما آدم هایش نباشند...

آدم ها یادشان می رود خدا را و یادشان می رود هدفشان را و غرق در این زمین می شوند و به دنبال بال هایشان نیستند...


از بازی مسخره ی آدم ها به نام زندگی حالم به هم می خورد



رگبار1: اللّهم لبیک...لک لبیک...

صدایی از دور مرا می خواند...



نظرات 43 + ارسال نظر
سرزمین آفتاب جمعه 21 مهر 1391 ساعت 11:02

...زمین جان
ببخش اگر هیچ گاه دوستت نداشتم"

عالی بود
درست و بجا

آدینه تون بخیر آفتاب عزیز

ممنون
انگار شما هم...

امیرحسین جمعه 21 مهر 1391 ساعت 11:14 http://bayern.blogsky.com

خوشمان آمد
قشنگ بود

از بازی مسخره ی آدم ها به نام زندگی حالم به هم می خورد

واااااااای الان ذوق مرگ شدم امیرحسین با این همه قرمزی

چقدر همه همدردیم...

سینا جمعه 21 مهر 1391 ساعت 11:20 http://omide-ma1.blogsky.com

خیلی قشنگ بود فریناز
پرواز رو که گفتی یاد شیخ شهاب الدین سهروردی افتادم.
حتما کتاب قلندر و قلعه رو بخون

مرسی
سلام کجایی پیدات نیست سینا؟
نخوندمش.باشه حتما می خونم

فاطمه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 11:55

فک کنم فقط خودت بدونی که چقد این متن به دلم نشسته.فقط خودت فرینازاشکامو ببین

فدای اشکای ماهی کوچولوم بشم من

یادش بخیر پارسال روزه بودیما فاطم...
من، تو، گل مریم، نازنین، مهرناز، فرشاد...

فاطمه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:08

امسالم سر قراره پارسال هستم خانومی...رفتم به استقبالش.توام رفتی.

خوش به حالت...جمعه ها نمی تونم روزه بگیرم اگه یه روز دیگه بود می تونستم...
خوش به حالت...نازنین هم روزه گرفته

نیکی جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:22 http://www.mementto.persianblog.ir

اول بگم عکسی که گذاشتی خیلی قشنگه

مرسی

یه عالمه تیله

نیکی جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:24 http://www.mementto.persianblog.ir

چه قد قشنگ نوشته بودی...
مخصوصا اون قسمت زمین جان رو

دلم واسه زمین میسوزه! خیلی مظلومه ... :( کجای دنیا چنین ساکنین بدی داره ... :( ؟!

مرسی عزیزم

از کل دنیا هم که فقط زمین آدم داره:دی

خودمم گیج شدم نیکی...یعنی اصن رسالت آدمیتمو گم کردم انگاری

فاطمه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:24

همیشه تو یاد ماهی کوچولو هستیا.میدونی.مگه نه؟

اوهوم
ماهی کوچولو نخواد یاد من باشه حسابش با کیه؟
فری یو الکاتبین

نیکی جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:24 http://www.mementto.persianblog.ir

من هنوز محو عکسم

آتیش می زنیم به مال اصفهانیمون
عکسمون تقدیم به نیکی جون

فاطمه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:42

راستی از ته دلم میگم تو خیلی بهتر از من به استقبالش رفتی

تو وب تو فهمیدم دحوالارضه ها
ته دلتم دوست دارم

فاطمه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:47

اصا منم عکس میخوام خو راستی شبیه این خاک ژله ایاست این تیگه ها.ازینا که تو آب بندازی گنده میشن.نه؟ولی خیلی عکسه قشنگیه جدای از شوخی

خب عکسو نصف کنین از وسط به دو طرف یکی تو یکی نیکی
آره شبیه هموناس
چقدر اون روزا ذوق داشتم هی میگرفتم هی مینداختم تو آب بعد گل و گیاهم نداشتم بذارم توش همشو می ریختم دور

آره خوشگله
دیگه تقدیم به تو و نیکی

نبود طرفدار دیگه؟

فاطمه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:52

اوا.خاک به سرم.تیله منظور بودامن باز با گوشی ام.واسه همینم گاوی غلط املایی میزنه بالا.شرمنده بانو

خدانکنه زبونتو گاز بگیر بچه

تازه الانم به جای گاهی گفتی گاوی
خیلی باحال بود
دمت گرم

با گوشی یعنی الان فخر فروختی؟

فاطمه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:54

بدتر شد که.ای بابا.اصا من برم

گاوی منظورته؟
خواننده عاقله بابا غصه نخور بیا پسته بخور

سینا جمعه 21 مهر 1391 ساعت 13:04 http://omide-ma1.blogsky.com

بیشتر روزا دانشگاه هستم.
فرصت زیاد نیست.شاید کمتر هم بشه
درخواستت هم انجام شد

پس موفق باشی پسر شمالی

ممنون.خوندم
خیز و در کاسه ی زر آب طربناک انداز
پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز

فاطمه جمعه 21 مهر 1391 ساعت 13:05

خب خداروشکر که خواننده عاقله‏ وگرنه گاهی منظور بود.نه گاوی.سو تفاهم نشه ی وخ.پسته هارو رد کن بیاد حالا.بدو[

سوتفاهم کی هست اونوقت
مگه روزه نیستی دختر؟ نیگا بوی پسته مدهوشش کرد

ZiZoOo جمعه 21 مهر 1391 ساعت 13:23 http://shaloot.blogsky.com

سلاممممممممممممممممممممم
توام خوش برگشتی فرینازم ...


سلاااااااااااام زینب جون
ممنون من که خیلی وقته برگشتم عزیزم

ZiZoOo جمعه 21 مهر 1391 ساعت 13:26 http://shaloot.blogsky.com

بسییییییییییی زیبا بود بود ...

ولی همه ی فرشته ها عاشق خدان . نه یکیش .

ولی همشون که تیله آبی و سفید ندارن
همشونم تیله شونو به خدا نمی دن

معجزه گر جمعه 21 مهر 1391 ساعت 13:30 http://mojezegar.com

سلام دوست عزیز .
لینک ها بعضی وقت ها دیر به گودر اضافه میشه بعضی سایتا هم مثه سایتای من که دات کام و اینا هستن هم باید با فیدشون یا اتمشون توی گودر بزنی تا خونده بشن
اما صبور باش اگر اضافه نشد پاکشون کن دوباره اضافه کن

سلام
ممنون که توضیح دادین
پس با این حساب باید صبر کنم نشد پاکش کنم دوباره سابسکریب کنم
باز هم ممنون

الـــــی جمعه 21 مهر 1391 ساعت 14:09 http://goodlady.blogsky.com

تیله ها را به من بده
از نگاه کردن به آنها لذت می برم
نمیدانم دیریست آرزوی داشتن این تیله ها را دارم
یادم می آید
برای داشتن این تیله ها
حاضر شدم عروسک احساساتم را به تو هدیه کنم
اما تو...
تو هیچگاه احساسم را نخواستی
و هیچگاه تیله هایت را به من ندادی
من که از همان اول با تو مهربان بودم
پس چرا اینگونه شدی؟
چرا کودکیم را تباه کردی
...
من بزرگ شدم و هنوز هم ...
بعد از سالها
تنها آرزویم تیله های طلایی چشمان توست.

چقدر قشنگ بود الی جون

تیله بازی چشم های طلایی اش که در آفتاب میشی می شود و در تاریکی خورشید و در روشنای روز قهوه ای عروسک کوکی احساساتم را سال هاست که می رقصاند و هرز نمی شود...
من اما تیله های آبی احساسش را خواستم
و رفت در مدار زفاف نور و ناهید و من بی تیله می رقصم...

رها جمعه 21 مهر 1391 ساعت 16:16 http://zendooneman.mihanblog.com


اگر بخواهیم عالم هستی را به سه قسمت نمایند: قسمتی که تمدن انسانی را خلق کرده و گروهی که آن را نگاهداری نموده و دسته ای که آن را از بین برده اند بدون هیچ تردید نژاد اریاها جزء گروه اول قرار خواهند گرفت . هیتلر

دسته ای که تمدن انسان را خلق کرد...
ممنون رها جان

مهرداد جمعه 21 مهر 1391 ساعت 17:55 http://kahkashan51.blogsky.com

عشق به پرواز از ابتدا در دل هر انسانی وجود داشت اگر چه انسان هرگز بال عینی نداشته اما شوق به پریدن و اشتیاق و عشق حضور در کنار والاترین معشوق بالی ماورایی در دل او پروراند و تا زمانی که چشم بر جذبه های زمینی بسته نگردد ، چشم دل بر آسمان و شوق پروازمحقق نمیشود لذا ره توشه ی این صعود معنوی چیزی جز تهذیب نفس در جهت تقویت این بال های نادیدنی نیست .
(چشم ها باید شست / چشم دل باید جست .!)
.....................
سلام فریناز عزیز
داستان بازی تیله بازی و آفرینش عشق و زمین بسیار زیبا و هنرمندانه بود.
آفرین دوست من .

چقدر خوب گفتید مهرداد عزیز
تا چشم بر جذبه های زمینی بسته نگردد چشم دل بر آسمان و شوق پرواز محقق نمی شود
یاد این شعر افتادم که میگه
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند...

سلام مهرداد کهکشانی
ممنون
و چقدر خوشحالم از حضورتون

نیکی جمعه 21 مهر 1391 ساعت 20:58 http://www.mementto.persianblog.ir

البته اینا تیله نیستن فریناز
فک کنم خاک ژله این! ولی خُ یکی به حساب میان :دی
همش مالِ من!؟ هووووراااااااااااااااااااااااااااااااا

آره ولی خب تا دیدم عکسشو گفتم تیله و عشقو از کجا پیدا کنم! همینو گذاشتم
آره دیگه منتها فاطمه هم می خواد نصف تو نصف اون

نیکی جمعه 21 مهر 1391 ساعت 20:59 http://www.mementto.persianblog.ir

منم از همین معجزه گر استفاده کردم واسه گودر فریناز

معجزه گر گفتن باید صبر کنم
حالا ببینم اگه باز نشون نداد دیگه بیخیال می شم و یه فکر دیگه می کنم

محمد جمعه 21 مهر 1391 ساعت 23:08

نطقم مثله زمین تو خشک شد

مگه نطق پسرا هم خشک می شه؟
ماشالله همه ما رو می ذارین تو جیب کوچیکتون

ღ مهــــرناز ღ شنبه 22 مهر 1391 ساعت 00:05

میگم چه میکنه این فاطمه خانوم
اصن اولین باره میبینم جا پای من گذاشته هی نظر گذاشته ها

متنت باحال بود آجی...
ولی من بعضی جاها زمینو دوست دارم...
چون همین زمین باعث شد خدا رو بشناسمو بخوام که دوسش داشته باشم...
و بعضی جاها بهم یاد داد که نباید بهش تکیه کنم چون یکی اون بالا هست واسه تکیه کردن...
کلا زمین چیز باحالیه...

احوال شما همشهری؟

فاطمه س دیگه
امروز کولاک کرد ماهی چوچولوم

کلا زمین چیز باحالیه رو خوب اومدیا ولی خب بالابالاها بهترتره

همشهری
بشین بینیم با! آی پیت الان واسه یزده قبول نیست

رهگذر شنبه 22 مهر 1391 ساعت 07:16 http://setareye-abii.blogsky.com/

بی نظیر بود دوست عزیز
به معنای واقعی با نوشتت عشق کردم.
منتظر نوشته های قشنگت هستم.
شاد باشی

ممنون رهگذر عزیز
شما لطف دارین
رگبارآرامشم پر از ستاره های چشمک زن آبی میشه با ورودتون

طهورا شنبه 22 مهر 1391 ساعت 10:11

فریناز جان سوار بر بال نوشته هایت که می شوم در نسیم هر کلامت مثل موجی می شوم بالا میروم و دوباره آرام روی آب سر می خورم و در ساحل به فکر می روم که زمین چقدر مهمان سرای مهربانی ست . مهمان خوبی هستی و دل به آن نبستی ای مسافر بزرگ عزیز فریناز آرامش دار.خدا دوستت دارد سلام

سلام عمه طهورای مهربانی ها
خوش به حال نوشته های من که بال دارند و مسافری چون شما را و خوش به حال نسیم که دست در دست شما می رقصد و خوش به حال تمام ذره های آب های آرام که سرای سُر خوردن شما می شوند و خوش به حال ساحلی که به گام هایتان میرسد...

پسر روانی شنبه 22 مهر 1391 ساعت 14:16 http://www.tandyseroya.blogsky.com

روی ِ پر چین ِ خواب ُ هم ،
غروب ،
خستگی هایش را به جان ِمن می ریزد
تشنه ی خدایم
اما نمی دانم
چرا چون همیشه تشنه از لب ِجوی
باز می گردم

دحوالارض روزیست که آب ها هم تشنه ی خدا می شوند
جام عقیق احساست را بر عشق معبود بزن
به سلامتی عشق، اشباعِ عطش می شوی و خدا...

امید گرمکی شنبه 22 مهر 1391 ساعت 15:23 http://garmak.blogsky.com/

پس خدا که اینقدر سیاره داره لابد همینقدر هم فرشته دارد
اوه وه پس ما را واسه چی آفرید؟!
اینهمه فرشته خوش تیپ و خوش حسن داره چرا دیگه آدم را با قیافه کج و معوج افرید؟

نمی دونم این فرشته چه فرقی با بقیه ی فرشته ها داشته که خدا خواسته خونه ش تو این تیله باشه
از قدیم گفتن آسمان بارامانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند امیدخان
ولی یادمون رفته ما امانت دارای خداییم ...

پرنیان شنبه 22 مهر 1391 ساعت 21:02

سلام فریناز جون
خیلی قشنگ بود قصه ی تیله و فرشته و خدا .

سلام پرنیان بانو
شما بگی قشنگه یعنی دیگه تموم
ممنون بانو

سهبا شنبه 22 مهر 1391 ساعت 22:44 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

دلم هوای خانه اش را کرد ! لبیک ... اللهم لبیک ... کاش پاسخ بگوید این خواسته مارا !

زمین گناهی ندارد ! اشکهای زمین هر روز در هرم آفتاب بخار می شود رو به آسمان بی انتها و خدا چقدر دلگیر است از اینهمه غم زمین ...
ما آدمها زمین را هم چون آسمان , گم کرده ایم در دنیای خواسته های بیکران خودمان ! در خودخواهی مان ...

ممنونم فریناز عزیزم . بسیار زیبابود .

در لحظه اجابت می شه بانو
یاد گرفتیم به جلو نگاه کنیمو راه بریم! یه وقتایی به زمین زیرپات نگاه کنی دلت به حال مهربونیش ضعف می ره که چقدر پا روی خودش جای می ده و دم بر نمی زنه تا بارون بیادو همه چی رو بشوره و ببره...

کاش یا به آسمون نگاه می کردیم یا به زمین
از افقی دیدن بدم اومده شدید
سلام سهبا جون
مرسی

مریم شنبه 22 مهر 1391 ساعت 23:55

بازی تیله فرشته ها
و باز و بسته کردن بالهایشان
گاهی که نسیم می وزد
من حس می کنم فرشته ها دارند با همدیگر بازی میکنند
بعد آنکه باخت دیگران را به یخ در بهشت مهمان میکند من حتی طعم یخ در بهشت را هم حس می کنم
سلام فرینازم
شبت آرام عزیز

به به ب ب بــــــــــه
مریمی از سفر برگشت
رسیدنا به خیر خانومی

نسیم هنوزم برای من بوسه های عاشقانه ی خداستو بس

محمدرضا یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 08:31 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
من کی ادرس چپکی گذاشتم اخه.
اصا من و چپکی آدرس گذاشتن.
ولی جدا من زمینو خیلی دوست دارم.نمیدونم اونم منو دوست داره یا نه.
منم تیله میخوام ولی ظاهرا که چیزی برای مانذاشتن دوستان

سلام
آره دیگه چپکی می شد هی نمی شد
آره دیگه! دوستت داشته که گذاشته تا این سن روش زندگی کنی دیگه

شما جرئت داری مثلا برو از فاطمه تیله شو بگیر! من بودم که شهامت چنین کاریو نداشتم

پسر روانی یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 14:21 http://tandyseroya.blogsky.com

سلام مهربان
من
از سر ِ دلتنگی ...
نوشتم
تو از روی ِ مهربانی بخوان !!!

سلام

الساعه خدمت می رسم پسر شجاع

محمد یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 17:48

آجی یهئ چیز گفتی صدتا شاخ در آوردم الان؟
ما پسرا نطقمون خشک نمیشه یا شما دخترا همش ویز ویز ویز...:دی
نمیدونم یه جا خونده بودم انگار می گفت خانوما تو روز 10000 تا کلمه بیشتر از مردا میحرفن شایدم بیشتر بود 100000000000 تا دقیق صفراشو یادم نیست:دی

شما پسرا:دی
انگاری ملت شریف ایران عادت کردن هی صفر بذارنا:دی

توسعه ی صفر گذاری ملت رو باید سرفصل دستاوردهای سی ساله کرد

نازنین یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 20:26

آره خب راس میگه خانوما تو روز 1000000 تا کلمه بیشتر حرف میزنن
ولی آقایون تو شب 1000000000000000 تا جمله بیشتر میگن
دقت کردی چی شد! جمله

اقتصاددانمونم اومد
خدایی من نمی دونم این صفرا رو چطوری می خونن حالا هی یکی بذارین جلوش

نازنین یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 20:27

چقدر این تیله های توی عکس خوشگلن
منم میخوام خو

راستی منم خیلی خوشحالم فریناز
خیلی

مرسی واسه همه چی


یه داوطلب دیگه
میگم عسکو شونصد تیکه کنین هرکی یکیشو برداره بره ما هم که آتیشا زدیم به مالمون رفت

خواهش خاااانوم
شما خوش تشریف آوردی

نازنین یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 20:51

میگم این لینکدونی گودریت قبلنا بعضی وبلاگا رو نشون نمیداد
الان کلا هیچکدوموشو نشون نمیده


کلا بیخیال همه شده بچم

سایه یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 21:11 http://bluedreams.blogsky.com/

سلام عزیز آسمانی ..

خوبی ؟! ببخش اگرکم میام ولی همیشه به یادت هستم ها!!

سلام بانوی سایه های پاک
ممنون. عیب نداره بانو
راحت باشین

محمدرضا یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 21:48 http://mamreza.blogsky.com

اصا من تیله نمیخوام
ایشون همین طوریش سایه منو با لنگه دمپایی میزنه چه برسه بخوام برم ازش تیله بگیرم.میرم خودم دوتا از جوب پیدا میکنم.مثل دوران بچگی.البته بچه تر از الان.
یعنی زمین تاحالاداشته مارو به زور تحمل میکرده خبر نداشتیم؟
بازم خوبه تویکی از گردشاش شوتمون نکرده مریخ اینا.
راستی این یارو که خارجکی میخونه چی میگه؟

آخی
میترسی؟
فاطمه که ترس نداره

چقد بچگیا باحال بودا.همش میرفتم تیله هامو با پسرداییم قاطی می کردم بعد خوشگلاشو برمیداشتم میگفتم این واسه منه

ما کی باشیم که شوتتون کنیم آقا جان.خدا شوتتون کنه

بهش گوش بده آخرش فارسی شو می گه.پی نوشت من اول شروع فارسیشه

خیلی خوشگل خونده

ღ مهــــرناز ღ یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 22:02

آجی میگم برو تو کار این پستای خفن مفن ما بیایم بترکونیم واست دلمون واسه ترکوندن وبت تنگیده خو
بذار تفلدت شه...تو خواگامون واست تفلد میگیرم اساسی

من چقدر کار دارم تو اصفهان که باید انجام بدما

فعلا بی مناسبتیم آجی واسه اون پستا
حالا بذار زمستون سرمون شلوغ میشه

واااای آجی قرار نشد زحمت به خودت بدیا وگرنه شوتت می کنم یزد یا مثلا تهرون بری بعضیا رو شترقی کنی

میگم تنها تو کوچه نریا
بچه های اصفهان دزدن

ღ مهــــرناز ღ یکشنبه 23 مهر 1391 ساعت 23:01

مناسبت که نمیخواد اجی
بیا بریم پارک مناسبتش جور میشه
زحمت چیه اجی
من سرم درد میکنه واسه اینجور چیزا
نگفتی چه غذایی دوست داریا

هر چی خودت دوست داری آجی
ماکارانی
پیتزا
لازانیا
قرمه سبزی
کلا همه چی به جز الویه

الـــــی دوشنبه 24 مهر 1391 ساعت 00:01 http://goodlady.blogsky.com

انگار سال هاست که در من تنیده ای
انگار جای قلب ، تو در من تپیده ای

انگار کودکانه ترین خنده ی مرا
با "چشم های تیله ای ات "سر کشیده ای

با بوسه های شیشه ای ات از تمام ِ من
لی لی کنان به خانه ی قلبم پریده ای...

چند بار خوندم
فک کنم حفظ شدم
خیلی قشنگ بود الی جون
مرسی
بابت فایل هم ممنون محبتت عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد