آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

باران که می بارد

قول داده بود که ببارد و باریـــد

عهد های آسمان را دوست دارم

ابرهای پُر از بعض سپید با پُف های خاکستری را هم

و اشک هایی که در واژه هامان بارانند و من روزهاست به دنبال واژه ای دیگرم برای این همه جمع خوبی ها در قطره ای شفاف...

باران که می بارد حالم به یکــباره خوب می شود

زیر باران که قدم می زنم با لباس های کمی که یادگار روزهای گرم تابستانند، حال و هوای دیگری به یکباره در من حلول می کند و من انگار مرکز ثقل تمام آرامش خدا می شوم بر روی زمین و گشتاور تمام خوبی ها به دور من حلقه ای می شود به قطر بی نهایت از تمام پدیده ها و آدم های خوب خدا...

چشمانم می خندند و لب هایم به نام او که خالق باران است مزیّن می شود و اشک های لبریز از شوق و شُکر و سپاسم در قطره های زلال و شفاف باران حل می شوند...


آری!

باران که می بارد انگار کسی مرا در تشتی بزرگ می شوید و با دستان تنومند خود شانه هایم را می گیرد و مرا از تمام غم و غصه و دردها می تکاند و بر بند زندگی می آویزد و گیره ای می زند تا برقصم آرام با باد و باران و خدا و غرق شوم در لحظه های خوب و خوشبختی.


باران که می بارد بی قرارتر از پرستوهای عاشق کوچ می کنم تا سرای عشق و دلدادگی و گونه هایم به رنگ داوودی های گلبهی باغچه مان می شود و احساسم صورتی ترین محبوبه ی شب پیچیده بر تنه ی زبان گنجشکمان و لبخندم اناری ترین شکوفه ی لاله نشان باغ یلدا می شود، و جای جای وجودم مملو از گل های هفت رنگ و درختان سربه فلک کشیده ی باغچه مان می گردد ؛ انگار که بر بال سپید فرشته ها در دنیایی فراتر از این لحظه ها پرواز می کنم و می روم تا حس خوب همنشینی با خدا و همنفسی با خدا و غرق حضور بارانی خدا و دیگر هیچ...


باران که می بارد از صدای نرم و آهنگینش بر بال سپید کبوترها از خواب می پرم و می دوم تا آسمان و خودم را تا کمر از پنجره خم می کنم و داغی گونه هایم را به دست خنکای دل انگیزش می سپارم تا بشوید و با خود ببرد تمام خاطره های جامانده از خورشید را بر عمق احساس آتشین لحظه هایی که به مِهر می گذشت و تنها گناه من عاشقانگی های پاک بود و بس...

دستان خالی ام را تا آن جا که می شود به آسمان می دهم و میزبان تمام قطره هایی می شوم که به جای من و لحظه های بارانی چشم هایم حالا دارند می بارند و همدرد و هم آغوش و همدم دخترکی با دل و دیده ای بارانی اند؛ و می اندیشم که خدا را به اندازه ی تمام قطره های بارانی که می بارند دوست دارم...

خدا را به اندازه ی تمام قطره های باران...

نه! اندازه که ندارد!

خدا را تا دورترین فاصله ها...

نه! تا هم ندارد

خدا را به قدر وسعت تمام آب ها...

نه! قدر هم ندارد

و می اندیشم که من خدا را بی اندازه و بی تا و بی قدر دوسـت دارم و اشک های جوشیده از زمزمه ی نیایش های بارانی ام گواه پاک ترین عشق بی حد و اندازه ام به خــدایند و بس...


بالاخره بارید!

بارید و چشمانم پُر از اشک شوق و شُکر شد

و چقدر حیات من به رحمت بارانی ش گره خورده است...


دیروز شروع دوباره ی نذری بود که برای سومین بار می خوانمش...

باشد تا 60 روز در پناه او که تنها تکیه گاه من است به خودم بازگردم...

نذری بی خورشید که حالا خورشید مطلقم خداست و بس..

خدایا خود راهنمایمان باش و همراه چهار دلی که رو به سوی تو هجرت کرده اند...


سپاس از عزیزانی که مرا همراهند در این نذر

نظرات 32 + ارسال نظر
مقداد شنبه 29 مهر 1391 ساعت 18:45

اول

باریکلا پسرم

مقداد شنبه 29 مهر 1391 ساعت 18:46

خوشم میاد همش اولما

خوشم میاد صدساله نیومده اینجاها

مقداد شنبه 29 مهر 1391 ساعت 18:49

باران که می آید تو می آیی

من یا خدا یا آرامش؟

مقداد شنبه 29 مهر 1391 ساعت 18:51

یعنی آهنگ وبت تو حلقم

گیر نکنه ها
من دیه اینا نمی دم.گفته باشم

سایه شنبه 29 مهر 1391 ساعت 19:20

سلام عزیزم

در بسته چیه ؟ خدا نکنه عزیزم .. باز شده بیا ببین

سلام
چند روزه در خونه تون بسته س...
گریه م گرفته بود وقتی میومدم میخوردم پشت در

سایه شنبه 29 مهر 1391 ساعت 19:35

بارون خوبه .. خیلی خوب من هم باریدن و دوست دارم

کجایی پس ؟!

ازتون ناراحت بودم کلا رفتم نت نبودم:(
الان میام پیشتون

پسر روانی شنبه 29 مهر 1391 ساعت 21:17 http://tandyseroya.blogsky.com

باران
که می آید
خیالم راحت است
کسی از من
دلیل ِاشک هایم را نخواهد پرسید
سلام ...

راست گفتین
خیال منم راحته...

سلام پسر رویا

پسر روانی شنبه 29 مهر 1391 ساعت 21:38 http://tandyseroya.blogsky.com

باران که می بارد
چه سود !!
دنیا در تصرف ِ چتر فروشان است ...

چیکار دنیا داری؟
تو بی چتر برو زیر بارون جلوی یه چتر فروش!!

آفتاب شنبه 29 مهر 1391 ساعت 22:13

سلام بارونی !
.
.
.
بی سر و صدا می یای وبلاگم

سلام آفتاب عزیز

مهر آفتابتون همیشه مامن آرامشه برام

و خداوند گوگل ریدر را آفرید

فاطمه شنبه 29 مهر 1391 ساعت 22:40

اصا موندمبهتره سکوت کنم.تو خیلی خوب گفتی بارونو..

تو باز سکوت کردی فاطمه؟!
منو بگو گفتم خوحشال می شیا

نگین شنبه 29 مهر 1391 ساعت 22:42 http://www.patty.blogsky.com

پس چرا بارون نمیاد . . .

دلم بارونی شد با این نوشتت

خیلی حرفا دارم که باید بهت بزنم . . . در مورد همون امید :|

نرفتم چون چیزی بینمون نبود که برم . . . تقریبا ۸ماهه که چیزی نیست

اون ۳تا گل کیان ؟

مواظب خودت باش دوست همیشه ب یاد من . .

واسه ما که اومد
شما تهرونیا بستونه فعلا

8 ماه!؟ راستش اولش فکر می کردم فقط یه دلنوشته بود ولی تکرارش گفت که یه آدم بوده.واقعی!

اون سه تا گل هموناس که بعد اسمت هست و خبرنامه می گه وبلاگ دختری با دامن حریر توسط ن.رجبی (سه تا گُل) به روز شد

کلی ذوق می کنم وقتی به روز می شه وبت نگین
کاش بیشتر بنویسی
از امید هم

فاطمه شنبه 29 مهر 1391 ساعت 22:49

معلوم نبود اشکه شوقه؟اشک شوقه بابا.از شادی وشور نسبی ک برگشته به نوشته هات خوشحالم.بعده مدت ها بی قراری رگباری از آرامش حرفات چسبید...باور کن.من که کیف کردم.

خب یه ندا می دادی از قبل که ضایع نشیم
فاطمه چقد دیروز تا امروز فرق می کرد...اندازه ی یه دنیاااا

از همون خرکیف شدنای خود خودم شبتابی که الان غیب شده؟

من اون کِـیفا رو دوس می دارم

مریم شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:06 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

کجایی تو دختر گلم؟؟؟
پست رو کامل نخووندم
باید با وقت و دقت بیشتری بخوونمش

من که کلا نت هستم مریمی

منزل خودتونه اصن

سینا شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:18

این باران که می بارد شما منو یاد این ترانه انداخت
باران که می بارد تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
فکر کنم احسان خواجه امیری خونده بود

نشنیده بودم آهنگشو
باید قشنگ باشه

مریم شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:20 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

پنجره ی باران خورده ات را باز کن
چند سطر پس از باران
چشمهایم را ببین که هوایت دیوانه شان کرده
دلم برایت تنگ است

دیروز شاید بیشتر از هزاربار زمزمه می کردم:
وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی
یاد تو را خواهد شست...

دل منم تنگت بود مریمی

مریم شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:21

چرا نمیای وبم؟

میام عزیزم
دیشب که خواب بودم الان میام

خوده خودم شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:52 http://www.tahnayiyam.blogsky.com


دینگ دینگ

دینگو دَنگو دانگو دونگ
صدای آواز میاد
شازده خود خودمو ببین
چه خوشگل با ناز میاد

خوده خودم شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:53


مگه چارباغه سوت می زنی بچه؟

خوده خودم شنبه 29 مهر 1391 ساعت 23:54


خواستیم اعلام کنیم خودم اینجا خودم اونجا خودم همه جا!

خود ِخودم، هر روز بهتر از دیروز
دینگ دینگ

صاایران شدیا

محمدرضا یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 10:40 http://mamreza.blogsky.com

صاایران نشده که زبل خان شده
تازشم بارونو خیلی دوست دارم وقتی میاد میرم سریع خیس میشم بعدش هم یه سرمای حسابی و دوسه روزی مرخصی واستراحت
ولی لذت وصف نشدنی داره.

خودخودم جون! من کاره ای نیستما

بارون که میاد یه جور عجیبی حالم خوب میشه...یه جور خیلی عجیب!
اگه بیرون باشم می رم زیرش ولی اگه مث امروز تو خونه باشم فقط می رم دم بالکنو خم می شم زیرش.بالاخره یه روزی میوفتم من از این بالکن

یه لذت بی وصف

محمدرضا یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 10:45 http://mamreza.blogsky.com

زیباترین حس زمانیه که تازه میخواد بباره.وقتی باریدنش شروع شد اوج لذت و آرامشه.نه؟
راستی سلام.
خ زیبانوشته اید.روح آدم به پروازدرمیاد.
گفتم که تمام قامت به احترام نوشته هاتون بایستم.دیدم خسته م نشستم

اوجو خوب اومدی
محمدرضا اهل دلی یا! بالم که داری دیگه چیا داری؟ رو کن ببینم

خسته نباشی! دفه دیگه آدامس می چسبونم اونوقت درجا بشین حالشو ببر

مقداد یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 12:47

بگو صد ساله میاد اینجا منتها خاموش
باران که می آید همه می آیند بغیر تو

از سکوتو خاموشی بدم میاد

ما آخر نفهمیدیم این تو کی بود

نگین یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 13:57

از امید چیزی نیست که بنویسم جز ی خیانت کوچولو

عزیز دلمی . . . فک نمیکردم منظورت اون ۳تا گل باشه

۲۴ آذز . .
صبر کن تا ببینی

اصلا کار پسرا خیانته!! یه پسر آدم به من معرفی کن من تموم اصفهانو گز می دم

هستی دیگه.سه تا گل

واااای من که طاقت ندارم نگین من چوچولو اما

امید گرمکی یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 14:04 http://garmak.blogsky.com/

به اینجا رگبار باران بیشتر می اید
انقدر از باران گفتید که من جای باران بودم گلیم خیسم را همیشه همینجا پهن می کردم

تازه خبر ندارین بعدیشم که واسه امروز بود تو راهه

یادمه یه بارم گفتین اینقدر از خدا گفتی که اگه من جای خدا بودم...بقیه شو دقیق یادم نیست که نقل قول کنم الان

نازنین یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 18:31

اینجا
خیلی وقته بارون نمیاد
همون یه بار اومد
حتی نتونستم زیرش راه برم:|

یه دفه می زنه به سرشُ میاد نازنین!
دو روزه داره اینجا بارون میاد بعد مثلا میــــــــره تا دیگه آذر و اینا
آسمونم سردرگمه! مث ما آدما

نازنین یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 18:33

خوشحالم که بالاخره براتون بارید
اگه اومد بهش گو دلم براش چقدر تنگِ

امروز اتفاقا تو فکرت بودم که بارون میومد

بارون که میاد یاد دو سال پیش و بارون شدید صحنای مشهد میوفتم
یاد مشهدم که بیفتم یاد تو میوفتم
الان اثبات کردم بارون که میاد یاد تو میوفتم

نازنین یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 20:45

اینجا که خیلی کوتاه اومد
همون یه بار

هوا زیاد بغض میکنه ولی از بارون خبری نیست:|

وااای مرســــــــی که یادم بودی
قول میدی همیشه وقتی بارون میاد یادم باشی؟!

امروز
امروز نمی دونی چه خبر شد یه دفه نازنین

تو که کلا خیلی بی وفایی:|
ولی آره من قولم قوله
قول می دم

سمیه.غ یکشنبه 30 مهر 1391 ساعت 22:16 http://ghafe-ghorbat.blogsky.com/

از زمزمه دل تنگیم
از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی
نه میل سخن داریم

به این معلقی خاص و مهیب می رسم یه روزایی
سخته
نه طاقت خاموشی
نه میل سخن داریم...

فقط یه نگاه محض

محمد دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 12:51

این گشتاور و اینا که میگی باعث میشه ما نتونیم با کتیا از شما انالیز درست بگیریم:دی چون تحلیل کتیا در حالت فریز لحظه ای واستاتیکه:دی
ولی با نرم افزار Adams میشه تحلیل دینامیک بگیریم بببینیم گیربکس آجی چند نیوتن.متر روی پاشنه هاش گشتاور داده:دی

باورت نمی شه! وقتی داشتم می نوشتم گفتم اگه محمد بیاد حتما به این تیکه ی متنمُ گشتاورش گیر می ده
یعنی من که نفهمیدم چی چی گفتی آخر ولی انار تو گلوم پرید داشتم خفه می شدما

محمد دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 12:55

یعنی مثل موتور دیزل میمونی:دی
دیزل مرسدس بنز:دی
بارون مثله dead center پیستونت شده بود!
تا برسی به نقطه مرگ پایین و بالای پیستونت برگردی به اول چرخه ات برگردی به حال خوبت یه جرقه میخوای ولی مثله سیکل دیزل قدرتت خوبه شتابت کم میشه
با قدرت میری جلو بهش میرسی ولی دغ مرگ میکنی تا بگی حالم خوبه:دی

موتور دیزل؟؟
من بنزم یعنی؟
برو کنار بچه نمی ذارم سوارم شیا

اینو فهمیدم یه جورایی! تو ترمودینامیکمون یه چرخه هایی رو می خوندیما مث همین که گفتی یه آآآآآتشم داشت

حالم
اووووووم حالا برو سیکل بعدی بت میگم:دی

محمد دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 12:56

ایشالا همیشه خوب باشی

مرسی
به همچنین مهندس

مقداد دوشنبه 1 آبان 1391 ساعت 20:16 http://northman.blogsky.com

این " تو " واژه مجهولیه
ولی من از سکوت و خاموشی بدم نمیاد

بابا اصن بیخیال
وبلاگ به روز شده

تو از چی چی بدت میاد اصن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد