آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

*اولین عطش*

السّلام علیک یا ابا عبدالله الحسین


سلام بر سید آلاله های در خون تپیده

سلام بر سالار شقایق های گلو بریده

سلام بر آقایمان، حسینِ فاطمه...


محرمت آمده با هزار نشانه

پرچم های سیاه آویخته بر هر کوی و برزن و مغازه ای

سقّاخانه های کوچک هر کوچه و خیابانی

خیمه های عزای حسین در هر شهر و محله ای

دسته های گرم زنجیر زنی در این شب های سرد بی یاوری

نوای طپل و شیپور و دُهل ها و لرزاننده ی هر دلی...


محرمت آمده آقا جان

آمده و از همین اولین روزش

چه داغی در واژه هایم پنهان گشته است...

داغی که با زبان سوز می گوید

و دردی که با عطش سال گذشته

زمین تا آسمان فرق دارد..

محرمت آقا امسال با سوز و گداز بیشتری از راه رسیده

و شاید دل من از داغی ها گذشته...


محرمت را نشانده ام بر سَریر ِ لحظه هایم

تا سروری کند تمام سروهای در خود خمیده را

محرمت را صدا زده ام در صور بی صدایی دل های خوابیده

تا بیدار کند تمام جان های در مرداب خزیده را

محرمت را بهانه کرده ام بر بارش خاکستری مشتاق ترین واژه ها

تا زنده کند گلبرگ های پژمرده ای امید و ایمان به خدا را



# اولین عطش


## افتاده سینه ام به تپش های انتظار

نظرات 26 + ارسال نظر
محب الشهدا جمعه 26 آبان 1391 ساعت 23:19

یا حسین!
کم کم سیاهی های علمت دیده می شود
آثار خیمه های علمت دیده می شود
افتاده سینه ام به تپش های انتظار
از روی تلّ دل حرمت دیده می شود...

افتاده سینه ام به تپش های انتظار...

ممنون زهرا جون برای دعوت امشبت
ممنون

شکیبا جمعه 26 آبان 1391 ساعت 23:38

سلام فرینازی خانوم

فرا رسیدن محرم رو منم تسلیت میگم...

من امسال میخوام پرشورتر و بیشتر توی مجالس عزای امام حسین ع شرکت کنم تا آقا بدونه من شیعه بودنم رو به هیچ چیز نمیفروشم...
برام دعا کن بتونم موفق باشم وگرنه عمری خودمو سرزنش میکنم

سلام شکیبا جون
ممنون و به همچنین بانو
چه خوب!
از الان قبول باشه عزیزم، واسه منو دوستامم دعا کنیا

نگین شنبه 27 آبان 1391 ساعت 00:18 http://zem-zeme.blogsky.com

تسلیت..

حرفی واسم نمیمونه .. هیچی بخدا... هیچی...

منم تسلیت
تو که دنیای حرفی این روزا خانوم خانوما

نازنین شنبه 27 آبان 1391 ساعت 02:25

خدای من
چقدر خوشحالم که امسالم مینویسی عطش ها رو

هیچی نمیتونم بگم در برابرشون
میخوام فقط سکوت کنمُ بارها بخونمشون

نذرت از همین حالا قبول باشه

د د دختر من که تو دو تا پست قبلیم گفتم میخوام بنویسم امسالم
بیبین! اینقده سرعتت رفته بالا چارتا درمیون میخونی

همتونم که میگین سکوت! خب اصن یالله ببینم بنویس توام
قلمت و حست کمتره من نیس اگه بیشتر و بهتر نباشه
بدوووو بدووو ببینم

ممنون.قبول حق

فاطمه شنبه 27 آبان 1391 ساعت 08:27

چفدر پارسال تا امسال فرق کرده همه چیز
یادمه پارسال عطشارو
امیدوارم قبول باشه بانو...
واسه مام اگه شد دعا کن

همه چیز... همه ی همه چیز...

واسه هر روز لینک پارسالمم می ذارم
دوس دارم دوباره بخونمشون هر روز

حرف آخریت فشی بسی رکیک می طلبد که اینجا زن و بچه رد می شه بهتون نمی گیم اسی بهتون نثار می کنیم

یکی! شنبه 27 آبان 1391 ساعت 10:11

سلام بر سالار شقایق های گلو بریده...



الــــــــــی شنبه 27 آبان 1391 ساعت 10:49 http://goodlady.blogsky.com

بانو!
شرمنده ایم
شرمنده ایم که بهای حسینی شدنه ما بی حسین شدن تو بود
و رویم سیاه
رویم سیاه بانو که تو بی حسین شدی و ما هنوز حسینی نشدیم

بانو شرمنده ایم...
چه خوب گفتی الی
اونقدر که من هیچ چی نمی گم

محمدرضا شنبه 27 آبان 1391 ساعت 11:36 http://mamreza.blogsky.com

بوی بهشت می وزد از کربلای تو...
ای کشته باد جان دوعالم فدای تو

سلام.یادتون نره برا منم دعا کنیدا.

سلام محمدرضا
حتما
در اولویتم تموم دوستا و کسایی ین که می شناسمشون. آخرشم اگه بشه خودمون

طهورا شنبه 27 آبان 1391 ساعت 12:21

دلم پر از شور ست ولی دلشوره دارد!
دوباره کشتی نجات...مرا هم...
سلام التماس دعا

سلام عمه ی مهربونم

دلشوره ی نبودن توی کشتی...
منم دارم عمه

یکی! شنبه 27 آبان 1391 ساعت 13:34

سلام

یه سوال بی ربط..!

فریناز ؛ به نظرت انسان های بزرگ، چون بزرگن، تنها هستند یا چون تنها بودند و هستند انسان بزرگی شدند؟!!!؟

سلام
چرا مستتر شدی و سلام می کنی

به نظر من انسان های بزرگ خدا رو نه فقط تو همه ی زندگی که توی تنهایی هاشونم می بینن. به خاطر همین بزرگ می شن

یکی! شنبه 27 آبان 1391 ساعت 13:41

چونکه زیرا...!

نه این جوابش نبود...

راستی شب سوم محرم اومد و من هنوز ... آخ ...امام حسین(ع) نکنه همینجوری بگذره محرم..

انسان های بزرگ تنهایی های پاک دارن وگرنه بزرگ نمی شن

منم هنوز...
این آخت دلمو می ترسونه
باورت می شه یکی!؟

یکی! شنبه 27 آبان 1391 ساعت 13:43

اصلا تو بزرگ بودن انسان ها رو تو چی می بینی...!؟؟

لااقل یکی از صفت های خدا توی وجودش به یه حد مطلوب رسیده باشه

ر ف ی ق شنبه 27 آبان 1391 ساعت 13:48 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

جنون ِ دریای ِ ولای ِ تو حسین
با من
که مجنون ِ خاکی ام
الفتی دارد که نپرس
هر خوابی که پریشان باشد
نام تو را می خوانم و
هر دردی که درمان ندارد
از تو مدد می گیرم
مولا اعتراف می کنم
دلخوشم به این
که هر محرم
سهمی از دریای ِ عشقت را
در دل دارم

سلام بر فریناز عزیز
نذرتان قبول که نفستان حق است

خواستم پا به پایتان بگویم از جنون دریای ولایش
اما
بگذارید به حرمت قداست کلامتان
و زلالی نگاهتان
سکوت کنم و دست نخورده بگذارم برود تا خدا...
سپاس همراهی های همیشه گرمتان گرامی

سلام ر ف ی ق همیشه صمیمی
قبول حق باد نذرهایی که از چشمه ی دل های هم مِهر می جوشد

ر ف ی ق شنبه 27 آبان 1391 ساعت 13:52 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

یک جرعه آب ندادند که سیراب شوی
دریای ِ مهربانی ات همه را سیراب کرد
سلام ...

بوی شجاعتی! ناب می آید از این بیت های بی انتها...
سلام...

یکی! شنبه 27 آبان 1391 ساعت 14:05

میترسونه...
شاید چون از ته دلم میاد سر زبونم...!

ای وای من..از این تنهایی و بزرگیت...

از ته دلت....آره شاید

امام حسین تنها نبود
ابوالفضلشو داشت

محمدرضا شنبه 27 آبان 1391 ساعت 14:30 http://mamreza.blogsky.com

امام حسین تنها نبود.ابالفضلشو داشت
ولی روزعاشورا
سقای دشت کربلا ابالفضل ابالفضل
سالار دست از تن جدا ابالفضل ابالفضل

خوبه تا همون جا هم. خوب نیس؟

امان از عاشورا...

نگین شنبه 27 آبان 1391 ساعت 15:19

خب بوس میکردی دیگه !
معطل چی هستی ؟

آخ آخ . . . میبینی روزا دارن کمتر میشن . . .


حال و هوای اینجا داره اشکمو درمیاره . . . رسیدگی کن !
کاش امسال هم بشه با دل خوش برم عزاداری . . . !
عاشق حال و هوای محرمم . . . اون طبل هاش . . . وای . . . !!
اگه پسر بودم ٬ میرفتم زیر الم (علم ؟‌)

خانوم اجازه کدوم نگین

ایشالله که می شه...با دل سوخته رفتن هم خوبه. اونجا خوش میشه

آی گفتی
منم که عاااااشق اینم این یک ماه پسر می شدم می رفتم از اولین گذر تا آخرشو زنجیر می زدم و اینقدر قوی بودم که اون کمربند مخصوصو ببندمو عَلَمو بگیرم دستمو بتابونمشو پابرهنه برم تو خیابانا... برم لباس عربا رو بپوشم برم تو دسته های سینه زنی و تو هیئتا کمک کنم و ...
چقدر پسرا سهمشون زیاده
خوش به حالشونا!

امید گرمکی شنبه 27 آبان 1391 ساعت 15:37 http://garmak.blogsky.com/

ماجور باشید

دلزده نباشید

یکی! شنبه 27 آبان 1391 ساعت 16:44

آره امام حسین(ع) تنها نبود..

ولی روز عاشورا...
ای وای خدا...ای وای..امام حسین (ع) تنها شد...
چه تنهایی غمناکی...آه..

شمر- لعنت الله -روی سینه ی آقا نشسته و ...ای خدا..

خونه ی مامان بزرگم دقیقا توی گذر باز می شه. همون خیمه ی حسین. همیشه هم شبیه خوانی دارن تاسوعا و عاشورا... آخرین صحنه شم همین خط آخر توإ که گفتی... بچه تر که بودم هیچ وقت دلم نمی خواست قتلگاه امام حسینو بیارن و آخرین صحنه که شهادت عبدالله و امام حسین ِ اجرا بشه چون بعدش باید می رفتیم خونه و اون چند روز دور همی تموم میشد
ولی الان دلم نمی خواد به آخرین صحنه برسه چون دهم محرم تموم می شه و...
من هنوزم به همون بدی می مونم...

ببین یکی! زبون منو باز می کنی هی خاطره می گما

یکی! شنبه 27 آبان 1391 ساعت 17:11

تنهایی و بزرگی آقامون امام حسین(ع) جدای از این حرفم...
-------------------------------------------------------
ای وای من...از این تنهایی و بزرگیت...

..یه جوون..همین حوالی من ،بدجور تنهاست...و من.. منی که دوسش دارم با تمام وجود ِ درب و داغونم...با همه ی قلب ِ... -هیچ...آخ خدا...تنهایی هاشو خودت پر کن...خودت.

ما بی خدا هیچیم..هیچ..

امان از تنهایی..اونم توی جامعه ی امروز!!!
خودمم یه جوونم اما در حیرتم..از این همه تنهایی و بزرگیت ... یکی!

....
سکوت کنم بهتره...

فقط خیالت راحت که خدا هوای دوستتو داره
و البته خودتو
باید اول صداش کنی
اون ده بار صدات می کنه...

یکی! شنبه 27 آبان 1391 ساعت 17:19

شب سوم..!
شاید امشب به واسطه سه ساله عزیز مولامون حسین (ع) ...یه حال دیگه ای یه شور دیگه ای ...
تو قلبامون..افتاد..خدارو چه دیدی!

من شور عزاداری میخوام..من اشک میخوام..من آه میخوام..من سوز میخوام...نگاهی کن به ما..آقا..
حسین (ع) جان..

شب سوم شد من هنوزم نتونستم برم تو هیئت های عزاداریش...
منم همه ی اینایی رو که گفتی می خوام
ولی توی هیئت...توی خیمه... با بقیه ی مردم...
خلاصه می شه فقط توی اتاقمو مداحیای پی سی مو نوشتنای عطشام...

سهبا شنبه 27 آبان 1391 ساعت 21:14 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

کاش از جان های خفته در مرداب نباشم ...
سلام فرینازم . خوشا به حال و هوای دلت نازنین . التماس دعای مرا فراموش نکنی عزیز ...

سلام نرگس خوشبو
کاش...
شما و سمیه و سایه و.... همه همون اول هایین بانو

یکی! یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 10:57

سلام
امشب شب چهارم...

برو...توی دسته های عزاداری...برو هیئت..برو بین همه ی عزاداران حسینی...

برو...سبک شو ...رها شو...

امان از دست من...چه بلایی سرش آوردم من... آخ امام حسین(ع)...

فریناز دعا کن ..اشک ریختن واسه امام حسین (ع) رو از یکی نگرفته باشم...

سلام
آره شب چهارمه
نمی شه تنها برم، بقیه هم نمیان! اینه که خلاصه می شه تو اتاقمو...

مگه میشه آدم اشک ریختن واسه امام حسینو از یکی بگیره؟ چه حرفا می زنیا

ائمه جدای تمام ماجراهای عاطفی ین
اگه به این بود که منم دیگه هیچ وقت نباید جمعه ی انتظار می نوشتم...

یکی! یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 11:05

دیشب تو هیئت یه سخنرانی گوش دادم که ...

ای وای...می ترسم...

یا حسین(ع) ..

کاش می گفتی چکیده شو
یکی! میگیرم میزنمتا
لاااقل اینجا مفید باش
آفرین

یکى! یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 15:53

آره متاسفانه میشه
-دیشب سخنران میگفت گنهکار که میشیم یه نقطه سیاه رو قلبمون میفته..به مروز زمان بزرگتر میشه- بعد یهو نگا میکنى میبینى امسال کمتر اشک میریزى واسه آقا...آخ!
..من و حس دوست داشتنمم انگار که یه نقطه سیاه شدیم رو قلب پاکه یکى جونم..آخ خدا..
بمیرم الهى برا یکى جونم که...آخ!

مث امسال من...

به مرز بی اشکی رسیدم انگار...فقط مات و گیج و منگم و می بینم...

خودتو اذیت نکن! امام حسین حتی مراقب سیاه شده ترین دلا هم هست...هر چند یکی دیگه سیاهشون کرده باشه...

اینقد نگو آخ! تن من که می لرزه وای به حال تن یکی جونت!

یکى! یکشنبه 28 آبان 1391 ساعت 16:03

هرشب که میرم و برمیگردم مبتلا ترم..
یا امام حسین(ع)..
مبتلا بودن حقه منه بده میدونم..آقاجون...

امشب اولین شبی بود که رفتم...
هنوزم گیجم...
گیج...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد