آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

دستان کوچکی که بی انتهاست...

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1391/9/26/248475_144.jpg


دست های کوچکت...

و من ماتم که چرا همه می گویند دست های کوچکت...

دست های کوچکی که دست های همه را می گیرد... حتی بزرگ ترین دست ها درونش جا می شود و باز می گویند قسم به دست های کوچکت...

روحت اما...

خون رگ هایت اما

دلت اما

جان تپنده ات اما

به بیکرانی اینجاست تا آخرین آسمان خدا...

به وسعت اینجاست تا ته دنیا... ته یک رویای بی انتها...

خون ِتو خون ِحسین و حسین خون ِ خداست... یا ثارالله...


ای دختر ِ خون ِ خدا...

مسافر کوچک بیابان های بی آب کرب و بلا

پریزاده ی گلستان پُر گل حسین...

دست های کوچکت امشب با خاک های سرد همبازی می شود...

روحشان اما می رود تا آستان کبریاییه خدا...

و پَر می کِشی تا آغوش امن پدرت... سید و سالار آلاله ها...


ببخش زمین را با تمام کوچکی اش

که جای تو میان این همه پستی و بی حرمتی و ظلمت نبود...

پدرت می دانست

و هوای دخترک سه ساله ش را میان تمام خرابه های نفرین شده ی شام داشت

شبی آمد و تو را برای همیشه برد

تا یک جای امن

تا خودش

تا خدا...

شبی که سال ها پیش، امشب بود...



به دستان گره گشایت قسم....

به معصومیت دل و دیده ات قسم...

به اعجاز ِ بودنت در بی اعجازی دستانم قسم...

به خودت قسم بزرگ بانوی کوچکم...

به خودت قسم...

هوایمان را داشته باش

هوای دل هایی که عجیب تنگ است و غریب...

عجیـب غریـب...

.....


...



خسته ام...


نظرات 14 + ارسال نظر
لیلیا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 20:01 http://yeksabadsib.blogfa.com

آخی...چه خوب...
چقد دلم میخواست از دردونه ی امام حسین (ع) هم بنویسی فریناز...

پر کشید در آغوش امن پدر....چه حسی.................

کافیه بخوایم تا دستانِ کوچک سه ساله ی مهربان اربابمون حسین(ع) ...
ما رو هم ببره تا یه جای امن توی دنیای ناامنی ها..
ببیره
تا خودش..
تا حسین(ع)...
تا خدا...

هوای دل های ما ...دل هایی که هرکدوم دچار شده اند به چیزی ...آره هوامونو دداشته باش...دردونه ی حسین(ع)....عزیز دل عباس(ع)...

خوب بود مث همیشه...فریناز ...

---------------------------------------------------
اما نباید از خسته بودن خود شرمنده باشی..
بلکه باید سعی کنی خسته آور نباشی..

همه خستن...یه جور دیگه خستن...!
شاید هم بعضی ها آخر خستگی هاشون باشه..آخر خستگی ها...نمیدونی چه خبره..!

اما خدا هست هنوز... و این یعنی امید..مگه نه؟!


اما خدا هست هنوز
و این یعنی امید...
آره


دل منم نمی خواد خسته آور باشم...
دل هیچ کی نمی خواد خسته آور باشه...

کاش نباشیم
کاش خسته آور نباشیم...


خودش می دونه... خودش و قلب بزرگشو دستای کوچیک بی انتهاش می دونن که من چی ندارم و اون چی داشت...
خودش می دونه خواستم ازش این خسته با اعجاز دستاش تو بی اعجازیه دستای من بره...
خودش بزرگ بانوی کوچیکه...
خبر داره....

امید چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 20:04 http://garmak.blogsky.com/

همچنان قبول باشد

ممنون
قبول حق...

لیلیا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 20:14

فریناز چه قشنگ...سید و سالار آلاله ها...فک کن...چه قشنگه..

پس همینکه خودش میدونه بسه برات...همینکه میفهمتت بسه برات...
بس نیست؟
اینکه یه رابطه خوب با سه ساله ی حسین(ع) داری یعنی ......واقعا یه عالمه چیزای خوب..
میره ...خستگی رو میگم..

و تو اصلا خسته آور نیستی....خوشبحالت..

و تو سعادت داشتی بنویسی از پریزاده ی گلستان پر گل حسین(ع)...

ممنون....ممنون...فریناز..

آره...
سید و سالار آلاله های تپیده در خون...

چرا ولی کاش بهم می گفت که می دونه... می فهمه... می بینه... می گیره...
و حتی می بره

تو هم همینطور لی لی لی لی لی لی یا

تو هم که زودتره من داشتی دختر خوب!

نداشتی؟

لیلیا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 20:35 http://yeksabadsib.blogfa.com

هم میبینه..هم میدونه...هم میفهمه...هم میگیره..و هم میبره..

ایمان....!
همه چیز رو که نباید بگن تا ما هم بشنویم مث همیشه.....مگه نه؟
گاهی باید حرف های نگفته رو شنید..!
--------------------------------------------------------
بعضی وقتام باید گوش ها را شستشو داد...شوخی کردم فریناز...

اما من خسته آورم انگار....متاسفانه..

و سعادت...
اوهوم...اوهوم..داشتم....
همه که نباید مث فریناز بنویسند......



همشو یعنی باهم؟
ای ول

آره
گوشا رو شستشو داد جور دیگر دید حتی!

نه اتفاقا! بهتم گفتم که اصن نیستی، خیلی یم خوبه تازه بودنت لی لی لی لی لی لی لیلیا

همه که نباید یه سبد بزرگ سیب مث تو داشته باشن تازشم

لیلیا چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 21:54

اما فریناز...التماس دعا...

محتاجیم به دعا لیلیا جونی

نگین چهارشنبه 29 آذر 1391 ساعت 22:39 http://zem-zeme.blogsky.com

عصر یه اس ام اس اومده بود واسم تقریبا با همین مضمون... البته تلفیقی با شب یلدا...

دلم آتیش گرفت وقتی خوندمش اون اس رو...

خب اسشو می ذاشتی نگین

منتظرما
بدو
بذار

محمدرضا پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 10:46

عمه بیا گمشده پیدا شده
کنج خرابه شب یلدا شده...
یا رقیه بنت الحسین(ع)
خدایا به حق این دختر سه ساله امام حسین(ع)حاجات همه را برآورده به خیر بفرما...
التماس دعا.
ممنون

الهی آمین

خواهش می کنم...

دیدی؟ وقتی می گم خودشون باید بخوان اینه

آقای معلمی راستی شما؟

ⓖⓞⓛⒾツ پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:15 http://flowerever.blogsky.com/

واااااااااو من خیلی وقته اینجا نیومدم تو فک کن از پوسته ات فهمیدم !!!
خواهرانه میگم عزیزم احترام گذاشتنت به مقدساتت خیلی قابل تحسینه ولی دنیای امروزت خیلی رنگی تر میتونه باشه ... با همه ی احترامی میتونی داشته باشی ...

شب یلدای خوبی داشته باشی هانی :x

آره
سلام گلی جون

ممنون
تو هم یلدای خوبی داشته باشی

محمدرضا پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:32

سلام
راستی شما بهتر شدید آیا؟

سلام
آره بهترم یکم
این دکتر آخریه یه چیزایی سرش شد بالاخره:دی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:34

من؟
معلم؟
چی هست اصا؟
خوردنیه؟
من فقط دست چپ و راست بلدم یاد بدما.
درضمن ثبت نام تموم شده
بعدا با ولیت بیا.
اما و اگر نیاریا فقط ولی

تو که باز یادت رفت اسمت
موشه خورد دیگه:دی

معلم هم مث IP می مونه
منتها بیشتر شبیه شکلات شمعیه گازسوزشم هست حتی!


من خودم مسئولما مثلا

محمدرضا پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 13:35

دیدی اسممم یادم رفت.چه جالب شد اسممم.
همون اسمم نیز هم بودا.مخفف شد.
نیست آی کیو تعطیل شدی سریع لو دادم خودمو

آره دیگه
موشه خورد

آی پیت یکی بود فهمیدم اینجا
تازه مشخصه اصن کی مدرس چپ و راسته اینجا

امیرحسین پنج‌شنبه 30 آذر 1391 ساعت 14:06 http://bayern.blogsky.com

پیشاپیش شب یلدات مبارک فریناز
یه کم بخند شاد شیم

ممنون
یلدای تو هم مبارک امیرحسین


محمد رضا جمعه 1 دی 1391 ساعت 00:24

بله.

نازنین جمعه 1 دی 1391 ساعت 02:25

دلم میخواد برم حرمش
فک کنم سوریه باشه نه!

آره
دمشق

الان که بسته س انگار ولی حرمش خیلی غریبه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد