آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

رقص قاصدک های بهار

شبیه یک حادثه

یا اتفاقی سبز می مانی...

رسته بر زمین عشقی زیبا...


شبیه همیشه بهارهایی

که تابستان و پاییز و زمستان را

در گرمای حضورشان ذوب می کنند...


شبیه یک اتفاق ناب و ساده ای

اتفاقی به نام داشتن...

به نام دیدن...

به نام بودن و لمس احساسی

که گاه دور است و گاه نزدیک...


شبیه رنگین کمانی شاید

هر روز رنگی بر پهنه ی بودنش می زندو

تمامشان مملو از انعکاس ذره ای آفتاب

بر قطرات زلال بارانند...

و همه زیبا

و همه شاداب

و همه پر از زندگی...


شبیه جاری زلال آب هایی

رهسپار دامنه ها

رونده به دشت ها

از آن قله های سرد می آیی

و می شوی حیات...

آب حیاتی برای دشت های تشنه ی زندگی...


شبیه یک شوری

و دیده ام شیدایی ِ دست نخورده ای را

که هر لحظه و هر دم پرنده ای نشسته بر لب بامش

دانه ای برچیده و...

هر آنچه شور شیرین تو شیدا باشد و پُر اما

گاه دلت برای همان دانه ی برچیده تنگ می شود...


شبیه یک اتفاق خوبی

شبیه امروز

شبیه نوزدهمین سرمای گرم شده

شبیه بلوری که می درخشد از شوق

شبیه یک آمدنی شاید

شبیه بیست و سه غنچه با بوی بهار

شاید شبیه هزار و سیصد و هفتاد و دو بنفشه ی عیدی...


شبیه هر چه که هستی

امروز آمده ای به این سرا...

امروز نوزدهمین آمدن توست بر سرمای سرد زمستان...

بر سوز عجیب دی ماه

بر ناز دلبربای بیست و سومین روز ِ یک سوز...


شبیه هر چه که هستی

زلال بمان

رنگین کمان بمان

شور شیرین شیدا بمان

همیشه بهاری شاداب بمان


شبیه هر چه که هستی اما

خودت بمان...


دنیا آدم ها را جوری عوض می کند که روزی شاید خودت را در پس حریری از بغض گم کنی...

خودت بمان و بخواه زیباترین سهم زندگی را برای خودت

برای آنان که دوستشان داری

برای آنان که دوستت دارند...


خودت بمان...

زلال

پاک

همیشه بهار

بسان قاصدکی جاری در هوای زندگی...


میلادت سراسر آفتاب

سراسر باران

میلادت پُر از رقص قاصدک های بهار



تولــدت مبــارک  مهـــرناز عزیـــزم


نظرات 59 + ارسال نظر
فریناز شنبه 23 دی 1391 ساعت 09:01

آجیه گلم تولدت مبارک



فاطمه شنبه 23 دی 1391 ساعت 09:08

سلااااااااااام....

وقتی داداشه گرام یادش بره مودمو خاموش کنه آدم میتونه اول هم بشه حتا!!!
اللن خودتو حساب نکردما...

سلاااااااااااااام

تو کجا اینجا کجا؟

چقد این داداشای گرام مثه همن تازشم

الان خودم یعنی حساب نیستم؟

نیگا چه بزرگم

فاطمه شنبه 23 دی 1391 ساعت 09:11

آقاااا من با گوشی ام...تااازه هنوز از جامم پا نشدم...پس غلط املایی طبیعیه...


اصا برو کنار فریناز خانوم...

تووووولدت مبااااارک مهرناز خانوم...
اصا هر چی دی ماهیه رو عشقه...

از بهمن ماهیا...مخصوصا اون آخرای بهمن...ازونا که تو روز عشق ایرانیا دنیا میان ازونا که بهترن....

چرا آی پیت فرق داره؟ فک کنم با مودم خونتون نیستیا!

ما که داریم می ریم دم در هی دارن پیجمون می کنن ولی شما تولد بگیرین

ولی بهمن یه چیزه دیگه ستا

مرسی فاطمه جونیم

فاطمه شنبه 23 دی 1391 ساعت 09:15

امیدوارم به تموم اون چیزای خوبی که میخوای برسی...چون شایسته بهترین هایی مهرناز عزیز...
خلاصه که دراین سرا اولین نفری بودیم که تبریک گفتیم...
راستی موافقی با نازنین سه همزاد شویم?
اصا حال کنین سره صبح من زده به سرم...

ایشالله میرسه دسته ما رو هم می گیره

نیگا آجی! تنها بری بالا آویزونت میشما

سه همزاد
یاده سه تفنگدار افتادم

اصن حال کن الان بعده سه روز اومدم نت میگم تولدت مبارکا

خفاطمه شنبه 23 دی 1391 ساعت 09:20

حالا سره صبح مچ میگیریا...

نه با مودم خونه خودمون نیستم...
مودم خونه داداشم اینا در طبقه پایین روشنه و ما هم داریم سواستفاده میکنیم...
نت خونه خودمون خاموشه...
اصا حال کن از چپ و راس نت مفت دورمونه ولی کی حال داره استفاده کنه....

میگم آباجی خوشحال نشدی من اومدم ک میگی من کجا اینجا کجا?

بااازم تولدت مبارک مهرناز جان...

به هرحال باید بدونیم شما کجایین و چیکار می کنین دیگه

پس نت دزدیه
آقا منم هستم

برفس بیاد بیبینم آباجی نتی دزدیارو

چرا اتفاقا خیلی یم خوشحال شدم ولی خب تو و سحرخیزی محاله محاله

یکی یم به من نمیگه جانا
ی ی ی ی ی ی

فاطمه شنبه 23 دی 1391 ساعت 09:31

اوا خاک به سرم...
شکله قلب بود اشتباهی دستم خورده.
بازم تبریک مهرناز عزیز...
سالم و سلامت باشی همیشه

مهم نیته خواااااهر

بسشه دیگه
پررو شد خب

اون یکی تفنگدارتون کوش پس؟

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 10:49



آجییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چیکااااااااااااار کردییییییییییییییی

شب میام میترکونم آجی

و تفنگداره دوم وارد می شود

صاحابه رقص قاصدک های بهارم که اینجانو اینا

آقا
نه ببخشید
خانوووووووووووم تولدتون مببببببببببببببببارکا باشه

دوکس دوکسی کوش بریم تو کاری رقصو اینا؟

امیرحسین شنبه 23 دی 1391 ساعت 13:32

خوش به حال بعضی ها براشون تولد میگیرن

آجیمه دوس دارم براش تولد بگیرم اصن
حسود

سهبا شنبه 23 دی 1391 ساعت 17:22

سلام عزیز . تولد دوست گلمون مهرناز عزیز مبارک باشه .ایشاله دوستیهاتون مانا باشه و شادیهاتون ماندگار .

سلام سهبا جون
مرسی
و تولد شما هم با تاخیر مبارک باشه بانوی نرگس

نگین شنبه 23 دی 1391 ساعت 17:34

تولدت مبارک نازی..

فریناز مرسی که یاد آوری کردی


شب نمیتنم بیام با عرض معذرت
همینجا تبریک خودم رو اعلام میدارم

إ همتون نت بودینو من نبودم؟

ای بدجنسا

خواهش نگینی
الان شکله کد و اینا شدیا فک کنم

موفق باشی تو امتحانات

من از طرف آجیمون ازتون تشکر می کنم
دعوتین یزد به صرفه شام و ناهار

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 19:39

یعنیا اصن این تولد امسالم به دلم نچسبید
بچه ها که نمیان منم که دو تا امتحان دارم الان نصف بیشترشو خوندم اومدم نت هیشکی که نیست...
نگین که میگه نمیاد
نازنینم فک نکنم بیاد
این ممدم که انقد تو درس گیر افتاده که اصن وقت نمیکنه نت بیاد
این لجه ترونیم که میگه نمینظرم
اه
شهادتم که هست
اصن تولد نیست که آجی
شانسو داری نو رو خدا نیومدیم نیومدیم آخرش تو امتحانا به دنیا اومدیم

واقعا ببخشید...
اون روز تا شب باغ بودیم هی مهمون برامون میومد آجی... بعدشم نتونستم بیام...
واقعا ببخشید

آجییییی پارسالو یادته؟
با این لجه ترون چیکارا که نکردیم... هیی...

بخدا این دفه وبتو حذف کنی دیگه نه من نه تو

فاطمه شنبه 23 دی 1391 ساعت 19:42

الان مهرناز خانوم مارو آدن حساب نکرد...
دقت کردین

الان تو فاطمه با اون تفنگشو ندیدی آجی؟

نیگاااااااااااا

فاطمه شنبه 23 دی 1391 ساعت 19:45

از صبح تا حالا واقعا حوصلم سر رفته...
ببخشید دوستان...

بازم تبریک میگم بهر حال...

واسه اون روز از تو ام معذرت میخوام...

دیگه خودت که دیدی چه روزی داشتم...

ببخشید

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:25

فاطمهههههههه جان من الان نظراتتو خوندم
واقعا ببخشیییییییییییییییییییید
معذرت میخوام
همزادم الان میخوام بیام پیشت وبت کوووووووووووووو؟

این به اون میگه جان
اون به این می گه جون
اصنم فریناز کشکه بابا

تازه داره خونه شم میره
خب یکی یم منو ببره مهمونی
دوس دارم اصنشم

وبشو نمیدونی آجی؟

سنگ صبورش خدااااااااااااااست

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:28

آجی چقدر فاطمه داری اینجا
وب همزادم کو؟
میخوام برم پیشش باهاش طرح دوستی بریزم علیهت توطئه کنیم
خوب بییییییییییید؟

فاطمه؟
تو سنگ صبورش خداستو برو



توطئه؟؟؟

نه نه
اشتباه گفتم
اصن اون یکی دیگه س این نیس ولی هستو نیس

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:32

الانم که هیشکی نیستو فقط ما میباشیم الان به نظرت اگه این دختره اینجا بود و میومد پیشمون چی میگفت؟

یادته تولد مامانمو؟


الان میومد میگفت این چه آهنگیو گذاشتی یه چیز بذار قر تو کمرمون مونده

واقعا ببخشید...
اصن هیچی دیگه نمیتونم بگم...

میبینی که الان اومدم نت
حالا امشب تولده تو و نازنینو باهم می گیریم اصنشم آجیم

آآآآآآآآآآآآآاره
اشتبا گفتم بالا
تولده مامانت بود با لجه مجه ترون قر دادیم اینقده که مردیم از بدن درد

چقدر خوش گذشت
آجی بازم می گم به خدا اگه....!!!!

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:34

الان دیگه جای کیا خالیه ؟
اوووووووووم
آهان این پسره الان اگه اینجا بود چی میگفت؟

تولد مامانم که نبود ولی تا جایی که یادمه با این حرکت میاد تو

دوکس دوکس دوکس دوکس



جاش خالی
بعدشم میگفت هیچی مثل پسر خردادی نمیشه

دوکس دوکس دوکس دوکس

عشقه انریکه رو می گی؟

فک کنم رفته خارجه طرحه دوستی بریزه باهاش

پسره خردادی یم پسر نمیشه ها
واللااااااااااا

چقد حال می ده یکی نباشه پشته سرش غیبت کنیا

داداشی کجایی؟

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:35

الال اگه اون یکی دختره بود چی میگفت؟

اووووووووووم

الان میومد میگفت بچه ها این سر و صداها چیه صداتون داره تا زمزمه هم میاد
بعد میومد باهم میترکوندیم



خدایی مُردم از خنده

مامانم حالا میاد می گه این باز خل و چل شد واسه خودش داره می خنده


آجییییی ادای منم همینطوری در میاری؟

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:37

الان اگه اون همزادم بود چی میگفت؟

میگفت هر چی کیک بود خوردین نامردا
بعد با این اسمایلا یه چیز خفن درست میکرد بهم میداد منم کلی ذوق میکردم



اونوخ اگه من بودم چیکار میکردم؟

حتما رقصه چشم میرفتم واست

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:39

اونوخ اگه الان آجی فرینازم بود چی میگفت؟

میگفت کیکا رو خوردم بدو شامو بده میخوام بخوابم



یعنی دقیقا دس گذاشت رو خصلت اصفانیه من

ولی آجی من که شااااااااااام نمیخورم

قطاااااااااااااااااب می خورم

نازی شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:43

الان دقت کردی دارم با خودم حال میکنم؟
مهرناز = سرخوووووووووووووووش

خداییی خیلی باحال بود

کاش بودم...

ولی الان که هستم آجی تازشم سه روزت شده یه چیزایی الان حالیت میشه ها

مثلا این چند تاس؟
1111111؟

نازنین شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:47

مهرنااااااااااااااااااااز مگه من مُردم
منم اومدم


برید کناااااااااااااااااااار

إ تو هنوز زنده ای مگه؟؟؟


الان نازنین تو شکمه مامانشه ها سه روزه دیگه که امروز میشه قرار بوده به دنیا بیاد

نازنین شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:49

پس صابخونه خودش کجاس؟

تو خجالت نمیکشی تولد میگیری مهمون دعوت میکنی بعد خودت غیبت میزینه

بزنم شترقیت کنم


خب حالا ذیگه کیا هستن

به به جمع همزادای خدمم که جمعه
نه ببخشید شنبه

صاحبخونه در دوران بیگاری به سر می بردن اون روز و اون شب...

چیچی میگی فسقلی؟

الان تو شکمه مامانتی صحبت نکنا وگرنه نمیام واسه تولدتا

بعله

شنبه

شایدم سه شنبه

شایدم سه تفنگدار حتی!!!

نازنین شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:51

خب دیگه کی هس!!

نگیییین کاش میومدی تو هم

خب اینجا که چیزی به ما نمیرسه بریم خونه همساده ها ببینیم شام بهمون میدن یا نه

یه مَرده خیگی


همسادا همون لجه مجه ترانو میگی؟

نازنین شنبه 23 دی 1391 ساعت 22:52

یادم رفت بگم

تولد همزاد جون جونی خودم مباااااااااااااااارک

1019 ساله بشه ایشاله




















همینجوری دیگه

دقیقا فقط 1019 ساله ها آجی

بیشتر دیگه نه

خودش گفت خب

آخه مثلا این چی چیه ناز نازی؟

دیگه بچم وقتشه بیاد بیرون چشاش جاییو نمیبینه تو ببخشش آجی

لیلیا شنبه 23 دی 1391 ساعت 23:10 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام بر فریناز قصه ما..

احوال شوما چطوره...؟! خوب بودی بهتر شدی!

اوووم..
تولدش مبارک...قشنگ نوشته ای برایش..

فریناز...هیچی و همه چی!



سلاااااااااام بر لیلیا خانومی ما

کجایی تو؟ کم پیدایی؟

آره خیلی بهترم الان
بعده دو هفته مریضیه سخت!

الان سه شنبه س یعنی دو هفته ی پیش یه جای خوبو....

مرسی

چرا همه چیو هیچ چی لیلیا؟
توللده
بخند
شاد باش
تازه امروزم تولد داریما

تولدش مبارک...

:)

مرسی الی جون
و سلام
و شرمنده ی این همه تاخیرم....

من ودفترم یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 08:03

به به تولد.تولد.تولدت مباااااااااااااااااااااااارک

سلام ستاره جون

مرسی ایشالله تولد خودت

داداش محمد یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 10:02 http://www.hendone-kiss.blogfa.com

اجی فریناز؟کسیی خوته هست یا نیست؟

من برم بعدا میام باز

محمد!!!
تو خونتو عوض کردی؟
اومدم وبت دیدم همون عکسه ولی همه چی عوض شده

حتما میام پیشت و نظر میذارم

محمدرضا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 12:19 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
منم تبریک میگم تولدشونو.دیر نشده که؟
کیکها رو خوردید؟یعنی هیچی نمونده؟
مگه میشه تو باشی وبرای کسی کیک بمونه.
وااالللاااا.
ان شاءالله که همیشه به سلامتی وشادی

سلام

مرسی

نه بابا آجیم از خودمونه


کیکا رو خودم خوردم بعد رفتم یه جای خوب

فک کرده اصفانی جماعت واسه کسی کیک میذاره ها

هه

مرسی

محمدرضا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 12:21 http://mamreza.blogsky.com

تازشم یه جورایی مهرناز شما همشهریه مام میشه پس تولدشون ویژه مبارک.

مهرناز یزدیه نه قمیا

باز این اومد یه همشهری دیگه واسه خودش جور کردا
ای بابا

لیلیا یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 18:41

فریناز باز تو غیبت زد!؟
ای بابا ...

یه غیبته صغری کوشولو

ببخشید

ⓖⓞⓛⒾツ یکشنبه 24 دی 1391 ساعت 21:23 http://flowerever.blogsky.com/

منم تبریک میگم به این رفیق نیمه راه وبلاگیمون ایشالا سالها عمر با عزت داشته باشه :)

سلام گلی جون

مرسی

یعنی باید بیام وبتا!
اصن نشده وبه کسی برم ببخشید

محمدرضا دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 11:39 http://mamreza.blogsky.com

داشتم می رفتم برم،دیدم گرفت نیشست،گفتم بذار بپرسم بیبینم میاد نیمیاد،دیدم میگد نیمیخوام بیام بذار برم بیگیرم بخوابم.

فقط یه اصفهانی می تونه با 20 تا فعل یه جمله بسازه

حااااااااااااااال کن اصن

لیلیا دوشنبه 25 دی 1391 ساعت 13:24

شایدم اینقد کیک خوردی تنهایی ، دل درد گرفتی باز ، یا درد دل حتا! ...

هی فریناز...

درد ِ دل لیلیا
نه دل درد

امتحان داشتم امروز صبح دیگه نت نتونستم بیام

+

یه درد ِ دلی که هیچیو همه چیای پر از سه نقطه ی خودمون....

ر ف ی ق سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 08:51 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

تولدِشون مبارک
امیدوارم تویه جزیره ِ عاقبت
زیر ِ رگبار ِ آرامش
بشینن و
عشقو ترجمه کنن !!
راستی سلام بانوی ِ مردد در ... !!

ممنون ر ف ی ق عزیز

بانوی مردد در...

شرمنده جناب
الساعه خدمت میرسم
الساعه

قدری امروز رنگ زندگی رو دیدم
قدری که بتونم جواب دوستانو بدم
قدری به قدر ذره ای بیخیالی از تردید...

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 11:06 http://yeksabadsib.blogfa.com

یه اصفهونیه نوار روضه گوش میداه ، میزنه آخرش ببینه شام میدن یا نه..

فریناز دختر در اصفهون گم شد آیا..؟



خدااااااااااای من

اصن یه اصفونیه خوب کاری کرده
آینده نگره خب

نازنین سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 17:32

سلاااااااااام خانوووووووووم

تو باورت میشه من الان تو کتابخونه ام

فردا یه امتحان خعلی سخت دارم خو

ولی کلی ذوق کردمم کامنت تو فاطمه رو دیدما
مرسی که یادت بود

ممنون فریناز جووووونم

بوووووووووووووووس هزارتا
از همون خیسا




ای جااااااااااااااااااان
ببین کی اینجاااااااااااااااااااااااس

سلااااااااااااااام به روی ماهت نازنین جونم

تو به دنیاااااااااااااا اومدی؟

میخواستم بت زنگ بزنم که الانم این کارو می کنم


تولللللللللللللدت مبارک مثل بارون جونیم

منم ماااااااااااااااچ
مووووووووووووووووووچ
میییییییییییییییییییییییچ



یعنی امشب میخوای نیای؟

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 19:05

سلام..

خداروشکر خوبی...

آره یادش بخیر دو هفته پیش...واقعا حیف شد ندیدمت..

هی فریناز...

چی بگم چه جوری بگم.. ...تا همه ی حرفایی که خیلی دوست دارم بهت بگم رو گفته باشم..!

تولد...اوهوم..شوما شاد باشین و خوش دوستی...

ما هم همین جاهاییم...من همیشه میام ...کم پیدا نمیشم ، فقط ...دیگه واقعا بعضی وقتا ...



سلام
مرسی تو خوبی؟

آره حیف شدا
به مامانم گفتم یه بار خودمون بریم قم
آخه اصن نذاشتن حتی بریم پیشه آقا بهجت و اون کلمه ی عبدو ببینم

فقط ساعتای خاصی از ظهر میذارن مثه اینکه


ولی وقتی شریک غم می شی قشنگه شریکه شادیا هم بشی

فقط چی لیلیا؟
خوبی؟!

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 19:10

درد دل...بله ....خب خدارو میشه شکر کرد حتا!

خدا رو آره همیشه باید شکر کرد

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 19:16

خانوم آینده نگر قصه ما.....!

یه اصفهونیه میتونه فریناز بوده باشه حتا!..

شبت شکلات شیری و یا فندقی..

جانم

شب بازم تولده ها لیلیا

شکلات شیری و فندقی خیلی دوس دارم اصنشم

مرسی

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 19:23

ما خوبیم اما تو باور بکن یا نکنش دیگه پا خودت..

آره....ایشالا ایندفه که اومدی سر قبر ایشون هم میرین..

باور میکنیم

کلا حرم حضرت معصومه رو دوست دارم
یه حال خاصی داره

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 19:26

اصن این هفته اگه شد من میرم سر قبرشون..به یاد تو و دوستان/..

شریک شادی ها!

این خوبه

ظهر ها بود فک کنم دو تا سه و نیم و اینا

شریک شادی هم باید بشی ولی لیلیا

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 21:31

آره میدونم...

باور میکنی! چیو!

همون که گفتی باور نکن یا بکن گفتم باور می کنم

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 21:40

از یکی پرسیدن حالت چطوره گفت من خوبم اما تو باور نکن! هه!

پس باور نمیکنیم...
زیاد جدی نگیر حالتو لیلیا یه کم بیخیالش شو
باشه؟

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 21:41

فریناز تو چقد کم پیدا شدی اینور و اونور...!

آره
امروز رسیدم بیام نت
ایشالله از فردا جبران می کنم نبودنامو
ببخشید شرمنده...

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 22:04

بیخیال...


هیچی ندارم بگم جز یه خنده تلخ..!

چطور میشه برات خصوصی نظر گذاشت؟

لیلیا چرا اینقد ناراحتی؟
...

نذار تلخیا بت غلبه کنن
باشه؟


قسمت تماس بامن توی قسمت Menu سمت چپ وبلاگ

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 22:07

بیخیال اصن..حوصله ی نظر خصوصی هم ندارم..!

ای بابا ...از دست من..!

شبتون قشنگ..تولد خوبی داشته باشین...فریناز ناز ناز...بین تولد فخراتم بفروش

حالا هر وقت حوصله داشتی بذار

چشم

اصن اینجا میدونه فخر فروشیه ها

نیگا

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 22:09

من ناراحت نیستم..
فقط دلتنگم..
فقط بیخبرم..
فقط...
فقط....
فقط...یه دخترم مث همه دخترا..
فقط...یه ...

...

تو پارساله منی لیلیا...

لیلیا سه‌شنبه 26 دی 1391 ساعت 22:17

پارسال من مرده بودم...

من مردم و باز زنده شدم:|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد