آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

...

توقع زیادی نبود!

فقط خواستم هر کس بر این سرا قدم می گذارد، آرام بیاید... آرام بخواند... اینجا سرزمین قلب های شیشه ای بود...


یاد بگیریم دوستی های اینجا مانند تمام دوستی های چشم ها و دست های دنیای بیرون، باید که تعهد داشته باشد!

تعهد، حرمت می آورد نه حرمت، تعهد!!!


اینجا هم آدم هایش نقاب دارند!!!

یادم باشد در سرای بعدی ام بنویسم، آرام بیا امّـا نقـــــابت را بردار!



چه خوب می گوید سید علی صالحی:


"به چه می‌خندی پسته‌ی پاییزی؟
به زودی آن خبر سهمگین
به باغ بی‌آفتاب این ناحیه خواهد رسید.

خیلی وقت است
که نطفه‌ی نی را
به زهدانِ بیشه کُشته‌اند.

باورت اگر نمی‌شود
نگاه کن
دُرناها دارند بی‌خواب و بی‌درخت
رو به مزارِ ماه می‌گریزند.

اینجا ماندنِ ما بی‌فایده است،
من فانوس را برمی‌دارم
تو هم کبریت را فراموش نکن!

راهی نیست، باید برویم..."

خداحافظ

http://s3.picofile.com/file/7678936983/183531_271465456290388_1575139776_n.jpg


رگبار1:
هر کس که با نقاب بیاید؛ همان بهتر که به این سرا نیاید!!!

رگبار2:
رفت...
برای همیشه رفت پیش خدا...
ساناز عزیزم مبارکت باشد اولین شب ِ بی درد خوابیدن پس از این همه زجر...
دختر همسایه ی ما... همان که اینجا  گفته بودمش...
نثار ِفاتحه ای برای آرامش و شادی روح ِ پاک ِ دوشیزه اش...