آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

هدیه ای سبز...


یک وقت هایی باید که رفت... باید تمام فاصله ها را لمس کرد... تمامشان را همان طور که گفتم... و می دانی که امسال با هر سال فرق دارد... اصلا انگار چند وقتیست تنها آن جایی که به آخر می رسی رخت برمی بندی و می روی تا یک جای دور... تا سفر... تا آنجا که پختگی در انتظار خامی زندگی ست... و چه خوب! چرا که طلب ِ رفتن، شوق و ذوق ِ رهسپاری را صدچندان می کند و عشق به مقصد، تمام راه را در نظر تو کوتاه...

یک وقت هایی می شود که به آخر می رسی... به آخر انگیزه و امید و داشتن ها... به آن آخری که دیگر آخرترش را نمیابی... و تا سرحدّ چارچوب ِ اراده ات پر می کشی و دیگر از آنجا به بعد با خداست و قدرت مطلق او...

و انتظار...

شبیه انتظار شاخه های عریان برای روییدن آبروی سبزی ها...

شبیه انتظار میوه های تابستان برای به بار نشستن تک به تک شکوفه ها

شبیه انتظار زمین برای باریدن باران های بهار...

شبیه انتظار رفتن و کمی فارغ از همه چیز شدن و پر زدن تا یک حریم امن...

انتظار...

باید که منتظر شوی... آنقدر که نایی در نوای تمنّایت نماند و آنگاه خداست که خدایی اش را بر تمام لحظه هایت می افشاند...

پس از آن درد جانکاه... به حریم امن امامتش پا می گذاری و هزاران بار شکر که حتی با این حال نزار، جایی ایستاده ای که آرزوی دل های بی قرار بسیاری بوده...

پس از اولین سلام ... پس از اولین دیدار... کمی آنطرف تر از بارگاه ِ نور، زنی با یک تسبیح سبز به سویت می آید و با رویی گشاده تسبیح را به طرفت می گیرد و با لبخند ملیحی می گوید دختر گلم یک دور صلوات بفرست... هدیه ی امام رضاست برای خودت...

....

...

.....


دیگر آن زن را ندیدم...

و نه هیچ تسبیح سبز به دستی را آن چند روز...

و حالا هدیه ی امام رضا برای من شده زیباترین اتفاق این سفر...

و زیباترین اتفاق تمام سفرهایی که تا به حال داشته ام...

شُکر خدایم...

برای هدیه ی زیبایش شُکر...

و باز هم می گویم و می گویم و می گویم


یا ضامن آهو

ناامیدم مکُن...


http://s1.picofile.com/file/7716082254/2013_04_04_738.jpg



یادم نمی آید چند بار مشهد رفته ام... شاید هر سال یک بار یا کمی کمتر... اما در تمام این سفرها تنها امسال درست پنجره ی اتاق من روبروی گنبد طلایش بود... شب ها آنقدر گنبد زرّینش را در سیاهی و بازی ابرها و سایه ها می دیدم تا خوابم می برد و نیمه های شب اولین تصویر روبرویم همان گنبد همیشه طلا بود با پرچم سبزی که در دل بادها مستانه می رقصید...


کسی نه ذوق کرد و نه توجه...

دل من امّا...

دل من امّا چونان بچه ای که به مادر گمشده اش رسیده باشد... یا چون موجی که با عشق به ساحل...

دل من امّا به امامش رسیده بود...


دلکم!

خوشا به حالت...



نظرات 34 + ارسال نظر
افسانه شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 17:26 http://gtale.blogsky.com


مـــــــا،
نســـــلی هستیم کــــه،
بهـــــــترین حــــــــرفهــــــای زندگــــــیمان را نگفتیـــــم...
تایــــــپ کردیـــــــــم

احسنت افسانه ی عزیز

احسنت

فاطیما شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 17:57

وای عزیزم سلام...جات خالی بودا...
زیارت قبول...خوشابه حالت...به خدادلم پرکشیدشدید اشکم توچشام حلقه زد من دلم مشهدمیخواد...
خوش به حال خودتودلت...چه اتفاق عجیبی...
چه جالب که اینهمه تونستی نظاره گرزیبایی اونجاباشی...
الان گریم می آد...
ایندفه رفتی منوباخودت ببر...

سلام فاطیما جون
قبول حق باشه...
ایشالله توام زود زود می ری مشهد خانومی
به یاد همه ی دوستای اینجا بودم

راستی آدرس وبلاگتو بذار برام یادم رفت باز

فاطیما شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 17:57

من پایه ثابت وبتم آخه خیلی متنایی که میگی قشنگه...

لطف داری فاطیما جون
دوستای مهرناز مثل خودش گلن

فاطیمایی شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 18:37



این همه قلللللللللب؟؟؟

مرسی بانو

مریم شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 19:08 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

هدیۀ سبزت مبارکه خانومی
میدونم که یه نشونه س از طرف دستان رئوفش
میدونم که خدا اذن داده به دل اون خانوم و اون هدیه رسیده به تو
میدونم که دل پاکت معجزه ها میکنه
میدونم که خیلی دوستت دارم فرینازم

ممنون مریمی
دیدی چه خوشگله؟
یه نشونه ی حیلی بزرگ
دل تو ولی خیلی پاک تره بانو
منم دوست دارم مریمی

نازی شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 20:35

خوشا به حالت آجی
حالا هی از مشهد بنویس دل منو خون کن
چه خوب که هرسال یا کمی هم بیشتر میری...من که 3 ساله نرفتم

آره آجی... جات خالی بود

یا کمی هم کمتر آجی
اشتبا خوندی

ایشالله زود زود می ری آجی

کمتره سه سالا

سهبا شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 21:27

خوش به حال دل سبزت فرینازم , خوش به حال دلت ...

سلام سهبای نازنین
خوش به حال دل هامون بانو...

نگین شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 21:43 http://zem-zeme.blogsky.com

نگین!
چرا همیشه یه شکلک می ذاری فقط؟

هیچ نظری نداری واقعا؟

فاطمه شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 23:19

به پاکی دستات و تسبیح سبزت غبطه خوردم...
تو توو این سفر مهمون خاص خوده امام رضا بودی اینم هدیه امام رضا بود بهت...

چقد دلم میخواست...
....
اومدم یه چیزی بگم پشیمون شدم...

خوابم میاد اما دلم نیومد بی نظر برم...با گوشی اومدم..

خوبه منم به پاکی تمومه وجودت غبطه بخورم فاطمه جونم؟
...
من که فهمیدم چی می گی...
خب دله منم خواست...

نازنین شنبه 17 فروردین 1392 ساعت 23:53

وای فریناز اون یه نشونه ست
همیشه کنارت نگهش دار
خوش به حالِ دلت

کاش بهم نشونش میدادی همون روز
دوست داشتم از نزدیک ببینمش آخه

آره نازنین
یه نشونه... یه هدیه ی خیلی بزرگ...

اصن یادم رفت بت نشون بدم ببخشید تو کیفم بود اتفاقا

دیگه ایشالله همیشه باهامه... دفه دیگه اومدم حتما بت نشون می دم

یه حسی بهم می گه این دفه زودتر میام مشهد!

سایه یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 09:42 http://bluedreams.blogsky.com/

من حال دلت و فهمیدم عزیزم

زیارت دلت قبول و عیدت مبارک

شما بانوی احساسات پاکین سایه جون

ممنون و قبول حق و عید شما هم مبارک باشه بانو جان

محمدرضا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 09:47 http://mamreza.blogsky.com

سلام

حرم امام رضا علیه السلام...

از وقتی نیت می کنی بری تا وقتی خودتو روبه روی گنبدطلا می بینی...

وقتی داری اذن دخول می خونی و یواشکی چندتا قطره اشکی که کنار چشمت اومده رو پاک میکنی...

وقتی نگات به گلدسته های قشنگ و کبوترهایی می بینه که عاشقانه دور حرم پرواز می کنند و تو بی اختیار لبخند می زنی

وقتی از دور آدمای مختلف رو زیر نظر می گیری و میبینی که هر کس چه طوری خودشو رسونده به حرم...

وقتی روبه روی پنجره فولاد می رسی و صدای خودتو دیگه لابه لای اون همه زمزمه و ناله نمیشنوی

وقتی خودتو میرسونی نزدیک ضریح و می بینی هر کسی یه طور خاص داره با آقا عشق بازی و عرض ارادت می کنه...

اون وقته که تازه مزه شیرین استجابت تو وجودت غوغا می کنه
اون وقته که میفهمی محبت یعنی چی
اون وقته که حس میکنی ارتباط عاشق ومعشوق یعنی چی

خوش به حالت آهوی امام رضا
آقاضامنت شده
ضامن دلت ضامن روح وجسمت
برای اینکه آقاضمانتت کنه باید آهو بشی و تو آهو بودی
سند ضمانت هم اون تسبیح

تسبیحی که دیگه هیچ وقت از خودت دورش نمی کنی احتمالا
من میگم روزی یه بار یه دور تسبیح بچرخون با این ذکر
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...
آقا جواب سلامتو میده...

موتورت روشن شد باز رفتی تو خط طومار؟

سلام
....
انگار همه ی نگفته های پست های منو تو گفتی محمدرضا...
ممنون و چقدر تمام اون لحظه هایی که گفتی برام قابل لمس بود...
دو تا قطره اشک یواشکی... نگا به گلدسته ها و کبوترا... نگا به آدما... گم شدن صدات... عشق بازی ... عرض ارادت... مزه شیرین استجابت دعا... رهایی... ارتباط... محبت...
آهو
ضمانت
آقا
آقا
آقا
تسبیح...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...

چقدر خوب گفتی... جز بهترین نظرات این پست و کلا بهترین نظرات تو بود... ممنون

از امروز شروع کردم که بگم... ایشالله سلام توام بی جواب نمی مونه سبز آسمونی...

محمدرضا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 11:38

اولا که عکس برداری تو حرم ممنوعه خانم محترم گوشی رو بده باید ضبطش کنیم.
دوما سری بعد که اومدی اینجا باخودت نون و ژنیر نیار حرم مگه جا صبحونه خوردنه.
سومندش مگه شما هتل یا مسافرخونه ژیدا نکردید شبا تو حرم میخوابی پاشو برو خونتون اینجا که جای خواب نیس.
درضمن گوشیتم جای دیگه شارژ کن.

الان به عنوان مثال نگین انگشترتو توعکس نشون دادی بگی منم از اینا دارم؟
دوستان توجه کنن ایشون هم از اینا داره.واااللللا.
ناخناتم نگرفتی سری بعد با ولیت میای حرم

اولا که توی حرمم عکس برداشتم بهتون نشون نمیییییدم
دوما که بیرون حرم عکس گرفتم مشکلی نداشته
سوما که ژنیر خودت می خوری تازشم ما هتلمون صبونه اینام می داد اصن نون و ژنیر کیلو چند
چهارمندش گوشیم تو هتل شارژ می شد اصنم دوس دارم هرجا بخوام شارژش کنم
پنجمندش این انگشتر واسه من خیلی ارزش داره باهاش شوخی نکن که اونوقت نگینشو می کنم تو چشتا
شیشمندش نگین نداره اصن و قلمزنی شده روش
هفتمندش ناخونگیر داری؟

محمدرضا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 11:40

ژنیر؟!!
پنیر چیه ژس؟
ژس نه پس؟
پس نه ژش

من که عاقلم
مشکل از خودته

لیلیا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 11:46

سلام

یک وقت هایی می شود که به آخر میرسی..
و تا سر حد چارچوب اراده ات پر میکشی و دیگر از انجا به بعد با خداست و قدرت مطلق او..

و انتظار...

باید که منتظر شوی ...انقددر که نایی در نوای تمنایت نماند و انگاه خداست که ...

فوق العاده با دلم بازی میکنه این متنت..



خداروشکر....شکر....شکر.

و باز هم خوش به حال دلت

خوشحالم برات فریناز قصه ما.







سلام لیلیا...
حس کردم که باید خوشت بیاد
چقد حدسم درست بود

منم واسه دلت خوشحالم لیلیا

کل سالت با همون 12 فروردین بیمه شد رفتا



لیلیا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 11:59

به دلم افتاد بود صدا زدین اقا منو ..

دل تنهامو اوردم با یه دنیا دلخوشی

کمتر از اهو که نیستم

میشه ضامنم بشی...


واقعا جای شکر داره هدیه گرفتن از امام رضا(ع)..


راستی چه قشنگه انگشترت..

رنگ تسبیح هم خیلی قشنگه

فریناز..

کمتر از آهو که نیستم...

جای شکر...
یه چی بالاتره شکر.. نمی دونم چی

انگشترم آره خیلی خوشگله خیلی یم دوسش دارم

رنگشم که محشره

جانم...

لیلیا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 12:25

ممنون بابت دعای خوب از ته دلت در حقمون.


بازهم کافی نت بودم.
و نبودی. باید برم.
نت هم انشالله چن روز دیگه میگریم.

خدا یارت.



نت بگیر اینطوری کافی نت که خیلی به ضررته
یه کم اصفانی فک کن

یارت خدا...

ღ مهــــرناز ღ یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 15:17

الان دارم دقت میکنم میبینم نشانه ی تعهد بین من و تو تو این عکس مشخص نیست
انگشترت کوووو خانوم

الان داری منو می زنی یعنی؟

نگین یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 19:38

خوشحالم که برگشتی فریناز
من نمیدونستم ...
خوبُ خوش باشییی

مرسی نگین
مشهدو نمی دونستی؟
خب نوشته بودم که:دی

لیدا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 20:33

سلام
فریناز قضیه تسبیح واقعیهههه
خوش به حالت عزیزم که همه جوره در ارتباطی
خواب و بیدارییییییییییی
عزیزم فقط تو ذوق نمیکردی برا گنبد من و خیلی از آدمهای امثال من و تو که به رو نمیارن شاید مدتها غرق بشن
امیدوارم به حق معنویتش شفاعتمونو بکنه.
آمییییییییییییییین

سلاااااام
آره...
اون روز اول واسه نماز مغرب تو عقب نشسته بودی من به بقیه گفتم...

منظورم گنبد نبود... منظورم اتاق خودم بود که وقتی یم می خوابیدم رو تخت گنبد به وضوح پیدا بود
واحد های شما اینطوری نبودن
خب به هر کی گفتم ذوق نکرد تازشم

ناامیدت نمی کنه لیدا...
مطمئن باش

سهبا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 21:29

عزیزی عکسهات رو کی می فرستی ؟

الساعه خدمت می رسم بانو

لیلیا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 22:27

سلام..

نت پیدا کردم الان..

آره اصن خالی شدم متنت رو خوندم ! اخه یه جورایی حرفا منم بود که نمیتونستم بیانشون کنم.ممنونم.که اینقد خوب مینویسی.

واسه دل من خوشحالی ! چیرا !!؟؟


12 فروردین..آره..( اشک شوق بودا..)

شهید همت یه جورایی بهم فهمونده که : حالا حالا با هم کار داریم!!!


فریناز

ظهر رفتم حرم همش تو ذهنم میومدی.را میرفتی!

فک کنم قراره همین زودیا بیای اینجا!!

سلام
نتو پیدا می کنن تو شهر شما؟

خوبیه اینجا همینه دیگه... خیلی وقتا هم من نمی تونم بنویسم ولی بقیه انگار حرفای منو می نویسن

به نظر من معجزه کوچیکو بزرگ نداره که! معجزه معجزه س و برای تو هم اون روز اتفاق افتاده شبیهش!
پس با این حساب باید واسه دلت خوشحال باشی دیگه

اصن من دوس دارم مخصوصا دویدن تو ذهنا رو

...
اونجا...
نمی دونم

لیلیا یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 22:37

اصفهانی فک کنم! ووووووووووووووووووووی خدا نکنه!

انگشترت...اوهوم..میدونم.ینی حس کردم.

منم..

فریناز ممنونم ازت چونکه زیرا...

----------------------------------
همه واقعیت ها رو میدونم اما فرصت آخره...

راستی عجیب سالی است امسال..





خب مگه چیه؟

خیلی یم خوبه آدم اصفهانی فک کنه تازشم

چونکه زیرا؟
خیلی وقت بود نگفته بودیا


عجیییییییییییییییییب!!!

کاش سال رسیدنا باشه

امید گرمکی دوشنبه 19 فروردین 1392 ساعت 13:01 http://garmak.blogsky.com/

خرجش فقط یک بلیط است

از ترمینال صفه یا کاوه فرقی ندارد


حال آبجی فریناز چطور است؟
هنوزم که ....!!!!

اگه پسر بودم بعله خرجش فقط یه بلیط بود ولی ما دختریم

خوبیم... شُکر

هنوز چی؟

فاطمه سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 11:21

السلام علیک یا علی بن موسی الرضا...


چقد آهنگت قشنگه...

وقتی دلم از زندگی سیره
یاد تو مرهم واسه ی دلای خستس...

دوسش داشتم...
مرسی



خودمم دوسش داشتم

Sina سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 17:57 http://1aramesh.mihanblog.com/

آخی... بلاخره تشریف آوردین شهر ما...
نائب الزیاره ما که بودین الحمدلله؟

قبول باشه دوست همیشه همراه و گرانقدر من... امیدوارم از مشهد ما که من قربونش برم به واسطه این امام رئوف که سراسر آرامش رو به زندگی ما هدیه کرده با دستی پر برگشته باشین...

اون امام رضایی که من میشناسنم اینقده عزیز و رئوف و دوس داشتنی ست که دل و قلب همه رو مجذوب خودش میکنه...

جاتون خالی ست مشهد مقدس... اون هم صبح خیلی زود به زیارت آقا رفتن... نمیدونید چه کیفی داره...

نمیدونید چقده مشهد زندگی کردن میچسبه...

سلام آقا سینا
پس شما مشهدی هستین
بله یاد همه ی دوستان اینجا بودم...

امسالش برای من معرکه بود دیگه بقیه ش باشه برای روزهایی که فقط می دونم ناامیدم نمی کنن...

این چهار روزی که اونجا بودیم سه و نیم نصفه شب می رفتیم حرم تا صبح... چقدر من عاشق نقاره زدن های صبح هام...
خوش به حالتون
به دوستم نازنین که اونم مشهدیه همیشه می گم واقعا خوش بحالتون که اونجا زندگی می کنین

Sina سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 18:01 http://1aramesh.mihanblog.com/

راستش من به واسطه رشته تحصیلی که دارم(آی تی)، چند سالی خارج از کشور(آلمان)زندگی کردم و بخوبی مزه دلتنگی و دوری از امام رضای مهربونم رو حس کردم...

باور کنید مشهد مقدس تکه ای از بهشته که در زمین جا مونده...

تحمل دوری ازش خیلی خیلی واسم سخته...

زندگی تو غربت کلا سخت هست ولی وقتی شهرت خوب باشه سخت ترم می شه
مثل ما که زاینده رود خشک بود انگار جونمونو هر روز می گرفتن...

آره... حس عجیبی دارم به مشهد...

Sina سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 18:03 http://1aramesh.mihanblog.com/

امیدوارم از شهر ما خاطره های خوبی داشته باشین...

ایشالله قسمت شما و همه دوستان بشه مکه، مدینه، قبرستان بقیع،کربلا، نجف............ ایشالله...

خاطره های خیلی خوبی دارم اتفاقا
از بچگی تا الان
ایشالله امسال می رم مکه و مدینه...

کربلا... چقدر پر پر یه لحظه دیدنشو می زنم...

Sina سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 18:04 http://1aramesh.mihanblog.com/

این روزها که پشت سر میگذارم آسمان آنقدر زیبا شده که مرا سر به هوا کرده است
ماه آنچنان میدرخشد که شب و روزم را یکی کرده است
گریه که گاه چپ چپ نگاهم میکند و من مرموزانه لبخند به سویش نشانه میروم
رنگین کمان را کشیدم بر فرق آسمان
درخشش خورشید را پاشیدم بر روی زندگیم
پرنده ها را برای تمام عمرشان کوک کردم تا بخوانند
تا امروز را زندگی کنم . . .

ابر و باد و مه و خورشید و فلک را کوک کرده اید تا امروز را زندگی کنید...

آسمان همیشه زیباست... آسمان زمستان و عید اما زیباتر از همیشه است...

Sina سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 18:05 http://1aramesh.mihanblog.com/

تشریف بیارین وبم خیلی خیلی خوشحال میشم...

مقدم شما رو باید گلبارون کرد که اینقده دل پاک هستین و شریف...

چشم خدمت می رسم...

دل شما که مشهدیه از بیخ و بن!

november سه‌شنبه 20 فروردین 1392 ساعت 18:43 http://november.persianblog.ir

خوش بحالت ... خیلی زیاد.


(قبول باشه الهی ... پُر واضحه که قبوله )

اوهوم...
خوش به حال دلی که هدیه گرفت...

ممنون...

خانم معلم پنج‌شنبه 22 فروردین 1392 ساعت 22:34 http://khanommoallem.blogfa.com/

زیارت قبول...
اون حس تسبیح سبز رو خیلی خوب درک می کنم...
منم تو یکی از سفرام یکی از اونا رو از امام کادو گرفتم...
چقدر حس قشنگیه...
خیلی دلم هواشو کرد...

قبول حق

پس بالاخره یکی پیدا شد که دقیقا لمس کرده باشه
حس عجیبیه...عجیب...
یه تسبیح سبزی که هدیه ی امامت باشه

عاطفه جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 01:29 http://aloneelf.blogfa.com


ﮐﻨﺞ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻧﯿﺴﺖ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻪ ﮔﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﻐﺾ !

چقدر خوب بود!
ممنون عاطفه

احساس های زنده به گور شده بهترین تعبیر برای بغض بودن

نگین جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 22:05

نه عزیزم نمیدونستم :*
آخه من توی عید خونه مامان بزرگم بودم و اونجا ایرانسل آنتن نداش که بیام اینترنت . گاهی که از خونشون میومدم بیرون فقط یه سر کامنتای بلاگمُ چک میکردم که کسی کار مهمی نداشته باشه مثلا :دی
خیلی کم پیش میومد بشه بیام نت و وبگردی کنم:-/
واسه همین تقریبا از کسی خبر نداشتم
بعدم که برگشتیم مشهد اینترنت نداشتم تا وصل شد :دی

نگین یه چی بگم نمی زنیم؟
آدرس بلاگتو گم کردم

خب اصن کمک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد