آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

بانوی یاس نشانم

هواللطیف...


پُر از بغض... پُر از غبار... پُر از حسی که تو را در خود فرو می برد و انگار موسم افتادن اتفاقی ست در راه... اتفاقی که پُر از ماتم و عزاست... داغ دارد و قرار است که بسوزاند... بسوزاند غنچه های تازه زبان باز کرده ی بهاری را...

بغض های خاکستری، نشسته بر پهنه ی سپید آسمان

و باران که می آید شراره های گداخته ی دل های به سوگ نشسته را تا آسمان می برد و خود در حرارتی سر به فلک کشیده می سوزد و می بارد و می تازد...

نگاه کن که دلم چقـــــــــــدر گرفته...

نگاه کن باران، داغ ِدلم را تازه می کند...

نگاه کن که عطر یاس های سپید و ارغوانی در جان ِ هوای دم و بازدم هایم خوابیده و یک نفس عمیق کافی ست تا تو را در زجر ِ کبودی یاس وجودش بمیراند...

هوا شاد ِ عجیبیست!!! یک شاد ِ بهارانه ی لبریز از غم و درد... لبالب از غصه و ماتم و کمی سرد...

نه! اصلا هوا شاد نیست! بیشتر شبیه شهادت شانه های زندگی ست...

شبیه رقص مرگ ِ ماه و ستاره ها در دل ِ شب... شبیه غرّش غریبانه ی غیرت یک مرد... شبیه ناله های مُلک و ملکوت... شبیه طوفانی در راه... شبیه قاصدی بدخبر... شبیه آغاز یک تنهایی بزرگ... شبیه بی نور شدن دنیا... شبیه پرواز خوبی از این سرا... شبیه زجه های عرش و کبریای خدا...

نه! اصلا هوا شاد نیست! هوا پُر از اشک هاییست که تمام نمی شود... پُر از خواستن ِ یک محفل ِ شور و غوغا... پُر از آرزوی یک لحظه همزدن نذری فاطمه ی زهرا... 

آخر امروز و این غروب و امشب یاس ها در میعادگاه رنگ پریدنشان وعده ی پَرپَر شدن دارند... و دل های یاس نشان، در اشک های پاک آسمان سراپا غسل ِ رهایی شده اند

و تو شاهدی خدای فاطمه...

تو تنها شاهد این لحظه های بی همنفسی شده ای...

دلم انگار باز نمی شود و اشک هایم تمام!

حتی جیک جیک گنجشککان نشسته بر شاخه های بهار هم برایم تداعی ناله های پَر زدن مادر بچه هاست...

نکند شب شود و

نور پرواز کند و

صبح نیابد...

نیاید...

نیاید...

در هوای غربت غریبانه ی غروب ِ حالا دلم می خواست که می رفت تا خیمه ای که میعادگاه ِ شب ملائکه هاست... دلم می خواست که در غرفه های بقیع گره می خورد و یاس می بویید... دلم می خواست که یک جای امن، آرام و بی صدا در حریر سیاهی فرو می رفت و تا صبح با صاحب امروز و فردا و این ثانیه ها آنقدر حرف می زد که یا بغض ها می شکست و یا باران می بارید و دلم قرص می شد که تنها نیست... و بانویی که حالا ماه هاست چشمانش را از او دارد و قلبش را و تمام ِ وجودش را؛ هنوز هم هوای بی هوایی هایش را دارد و دست خالی از دامان پاک و خدایی اش باز نمی گردد...

از همان اولین روز پاییز که رفت تا چشمم برای همیشه تاریک شود، نور توسل به یگانه بانوی یاس نشانم بود که بار دیگر لحظه هایم را رنگ و روی زندگی بخشید و نامش را عجین ِ لحظه هایم کرد و دلتنگی های مرا میهمان شد و مرهم و محبت...

و عشق جوشید و خدا آمد و هدیه آورد و من با هر قدقامت ِ نور، در کوثر ِ وجودش غرق می شوم و لحظه هایم را آب می پاشم...


فاطمه جانم...

بانوی یـــاس نشــــانم...     

     غرق ِ غریبـانه ی غربتم

                         غریــــقم بـــاش...



نظرات 16 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 19:09

التماس دعا...
اشکام بی وقفه اومدن...

چقد پر از حرف بود این متنت...
چقد منو پره حرف کردی
.
بارون چشمام با بارون واقعی دارن میان...
ممنونم...

التماس دعا...

محتاجیم به دعا عزیزه دلم
...
امروز انگار روز اشکه کلا... هم چشامون... هم آسمون...

آره... پُر...

چقد اسمتو دوس دارم

فاطمه

جدی جدی قدر اسمتو بدون بانو

فاطمه شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 19:11

به پاکی وجودت و دلت غبطه خوردم...

غبطه خوردم...
غبطه خوردم...
غبطه خوردم...


حس کردم به روزی...با گوشی اومدم...

تو که حتی اسمتم پاکه
...

حس های محشرت...

بانوی شرق شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 22:40 http://royavash.blogsky.com

غرق غریبانه ی غربتم
غریقم باش...

قلمت نوازشه فرینازی...

...
نوازش
مرسی بانوی شرقی
رویاییییی

NimA شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 22:45 http://Darkknight.blogsky.com

jave inja erfanie ba man sazegar nis

حتی لزومی به نظر گذاشتن نبود!

نازنین یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 01:24

صبح میاد اما یه صبح دلگیر بدون "او"

خیلی..
خیلی خوب بود فریناز
مرسی

تسلیت میگم شهادت بانو رو..

یه صبحی که دیگر نور نداره

مرسی عزیزم
منم تسلیت می گم بهت...
رفتی حرم یادت نره همرو

Sina یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 01:46 http://1aramesh.mihanblog.com/

بانو! مزار تو در سینه عاشقان توست.پس از تو تمام یاس‌های زمین، کبود می‌رویند.
از تو برایمان تسبیحی به یادگار مانده که پس از هر نماز به آسمان می‌برَدِمان.
چگونه تو را زخم زدند که رخ از تمام اهل زمین پنهان کردی یا فاطمه؟
چگونه گریه‌های فاطمه(سلام الله علیها) عرش را به لرزه می‌انداخت، ولی مردمان غافل شهرش را از خواب بیدار نکرد؟
زخم‌هایی که بر پیکرت زدند، کمترین رنجی بود که در این دنیا کشیدى. درد تو از زخم دیگری بود.
دامنت را رها نمی‌کنم وگرنه سر از دامان گمراهی درمی‌آورم.

شهادت مادرم فاطمه مظلومه سلام الله علیها بر همه عاشق دلان عصمت و طهارت تسلیت و تعزیت...

از تو برایمان تسبیحی به یادگار مانده که...
چه تفسیر زیبایی بود از تسبیح یاس نشانش...

خیلی حرفه ها! رخ از تمام اهل زمین پنهان کردن...
خیلی حرفه...

به شما هم تسلیت می گم جناب...امید که همیشه نگاه ِ بانو امنیت لحظه هایتان باشد

Sina یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 01:46 http://1aramesh.mihanblog.com/

فاطمه سلام الله علیها، رایحه بهشتی‌است که مشام کفر هرگز او را نخواهد شنید.

و حتی درک نمی کند...

Sina یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 01:49 http://1aramesh.mihanblog.com/

آدم با خوندن این پست یه جوری دلش میگره که نمیتونه جلوی اشکاش رو بگیره...

تسلیت میگم و خیلی خاص ازتون التماس دعا دارم...

اشکی که برای فاطمه ی زهرا ریخته بشه امید که شما رو تا عرش خدا ببره...

یادتون هستم تو این غروب ِ غمگین...

Sina یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 03:00 http://1aramesh.mihanblog.com/

با "جای خالی یاس" آپم و منتظر دیدار شما همراه ارزشمند و گرانقدر...

خیلی خیلی التماس دعا...

چشم و حتما خدمت می رسم گرامی

محتاجیم... به همچنین

مریم یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 08:13 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

دیگر آن خنده‌ی زیبا به لب مولا نیست
همه هستند ولی هیچ کسی زهرا نیست
قطره‌ی اشک علی تا به ته چاه رسید
چاه فهمید که کسی همچو علی تنها نیست

همه هستند ولی...
چقدر غربت ِ علی غم داره... یه غم واقعی...

ر ف ی ق یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 14:39 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

و آن شب
علی می خواست که در بقیع و
در دل ِ تاریکی
نشای ِ روشنی بکارد
پیکر زهرا را
با برگِ باران و
با برگِ شبنم
پوشاند
ودر پای ِ پنجره ی ِ پاییز
مظلومیت ِ فاطمه را
فریاد زد

سلام بر دختر خوبِ دیار ِ هشت بهشت
دست مریزاد

و آن شب
علی بود که تنها
در میان بقیع و کوچه پس کوچه ها
نور بر دوش
غم ِ غریبی اش را
تا خدا
فریاد می زد
غم ِ خم ِ قامت ِ نخلی پای چاه...

سلام ر ف ی ق عزیز
سپاس...

سینا یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 19:53 http://omide-ma1.blogsky.com

ممنون بابت متنی که نوشتی
یاس بوی مهربانی می‌دهد.
عطر دوران جوانی می‌دهد.
یاس‌ها یادآور پروانه‌اند
یاس‌ها پیغمبران خانه‌ان

یاس ها یادآور پروانه اند...

و ممنون بابت این شعر زیبا سینا

فاطمه دوشنبه 26 فروردین 1392 ساعت 23:42

خونت خوشگل و خوش رنگ شده...

مثه رنگ دلت...

آبی دوس دارم

امید گرمکی سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 16:14 http://garmak.blogsky.com/

تسلیت میگم!

تو هم که با هرچی غم و غصه دارد کلی حال می کنی؟!

به همچنین...

!

ⓖⓞⓛⒾツ چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 08:02 http://flowerever.blogsky.com/

برای ما هم دعا کن

چشم...

لیلیا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 11:38

خیلی زیبا بود..خیلی فریناز..

مرسی لیلیا
قشنگ می خونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد