آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

تکثیر من

هواللطیف... 

  

باید یک روز بهاری باشد، یک روز فروردین ِ بهاری! همان فروردین هایی که به رنگ یاس های طلایی کنار زاینده رود است... باید همان باران ِ بهاری زیبا باشد و باید که تمام این اتفاقات تکرار شوند... باید آن روز که باران است تو در کنار زاینده رود ِ دوباره زنده شده ات نباشی! باید که میان درختان به میوه نشسته بتابی و همراه با آمدن بی امان باران، صدای او که دوستش داری در لحظه هایت بپیچد و جان و جهانت همه به رنگ باران شود و عشق... یک عشق ِ بارانی... 

باید که خیس شوی! آنقدر خیس که از سر و رویت آب بچکد و آب ببارد و آب روشنایی ِ روزهای دلدادگیست... باید که تو باشی... تویی که بودنت تمام دنیاست و دنیا همه در تو خلاصه می شود... باید باشی تا همه بدانند بودن یعنی چه! عشق چیست! و رقص دلدادگی برگ های بوته های رُز و همیشه بهار چه زیباست... 

باید که یک روز بهاری دیگر باشد... یک روز فروردین بهاری! باران اما لا به لای ابرهای پنبه ای خوابیده... باید که تو باشی و انگیزه ای برای رفتن و همراهی با آبی که حالا زاینده رود ِتو را چند روزی ست که جان دیگری بخشیده... حتی اگر آب هایش رنگ پریده ترین آب های زمین باشند...     

باید که رفت و پا به پای آب های زنده رود ِمن شد و حتی روی سنگ فرش های صخره ای لب آب افتاد و کمی آرام تر از قبل، بدون توجه به آدم هایی که از کنار تو رد می شوند، به راه افتاد و تنها فکر کرد... آنقدر فکر کرد و حرف های مانده از سر دلتنگی را به دست آب های رونده سپرد و خود، در مسیر خلافشان آنقدر دور شد که به پل ها رسید... یکی یکی... خواجو... فردوسی... سی و سه پل... آنقدر رفت تا از فلزی و مارنان هم گذشت و رسید به آخر راه ها... کفش هایت باید که آهنین باشد و  حرف هایت ناتمام و دلت پُر... پُر... که نفهمی طولانی ِ راه را... 

باید که به سی و سه پل برسی و کفش هایت را در آوری و از این سر پل تا آن سرش بدوی و بروی و خیس ِ خیس شوی و در گلالودترین آب های برآمده از زنده رود من، نفس بکشی و زنده شدن سی و سه دهانه ی زندگی را ببینی... و یک به یک به تمامشان قطره های رنگ پریده را تبریک گویی و بروی بالای پل و دوباره یک به یک تمامشان را گز کنی و از انقلاب رد شوی و تمام چهار باغ را دوباره بروی و از آب و صدای آرامش و دنیای تنهایی هایت رها شوی و کمی میان مردمی که دارند برای زندگی می دوند و تلاش می کنند راه بروی و نگاهشان کنی و به این بیندیشی که هر کدام گنجینه ای از زندگی یند... با دردهای خودشان... با نگاه ها و افکار خودشان و با غم و غصه ها و شادی ها و عشق های خودشان... آنقدر به آنها فکر کنی و آنقدر به آنانی که از کنارت رد می شوند خیره شوی که به عقل تو شک کنند و... 

برسی به هشت بهشتت.... همان جایی که همیشه آرزویت این بوده که به اندازه ی درخت های سربه فلک کشیده ی آنجا شوی و بروی تا آسمان ها... آنقدر بالا که زمین برایت نقطه ای بیش نباشد و بس...  

باید که هنوز هم نیروی راه رفتن داشته باشی... باید که میان درختانش صدای جادویی او که تمام ِ تو از نفس هایش زنده شده در جانت بپیچد و دوباره بروی... بروی و میان آدم های آنجا هم آنقدر بگردی و بگردی و بگردی تا پاهایت تاول زند... تا وقت اذان شود و چیزی درونت قِل بخورد و کسی تو را صدا زند که بشتاب.... بشتاب به بهترین عمل... 

باید که دیگر جانی برایت نماند و کمی از بار حرف هایی که زده نشده کم شده باشد و تو در شهر خودت تکثیر شده باشی.... 

در تمام آن جاده های کنار آب... در بیدهای مجنونی که چه زیبا برای زنده رود من می رقصیدند... در پل به پل ِ تمام پل های شهر... در چارباغی که گوشه به گوشه اش برایم خاطره است... در دانه به دانه ی درخت های سر به فلک کشیده ی هشت بهشت و در تمام شهر... 

باید که تو تکثیر شده باشی 

و خسته تر از همیشه 

اما 

رهاتر... 

سبک تر... 

آزادتر... 

راه خانه را بگیری و بشتابی تا آنجا که هر روز و هر ساعت و هر دقیقه و هر ثانیه ی تو را دیده و تو حتی در وجب به وجب دیوارهایش هم تکثیر شده ای.... 

 

باید که رفت... 

آنقدر دور که گاهی دست خودم را می گیرم مبادا گم شود... 

آخر 

من 

می دود و 

دور می شود و 

می رود 

تا آنجا که دلش سکنی گزیده است... 

 

باید که تکثیر شد و رفت...


http://uploadyar.com/s1/1366117068.jpg



رگبار1:

بلاگ اسکای!

تو چرا فیلتر شدی؟!


رگبار2:

خدایا

پناهش باش...

به تو سپردمش...

فقط به تو...


نظرات 34 + ارسال نظر
محمدرضا سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 19:39 http://mamreza.blogsky.com

سلام
باز این رفت تو فاز فخر فروشی و اینا
باز هم سراغ عکاسی.
اصلا تو عکاس تو تصویر گر ،تو مخترع دوربین و اینا.
یه عکس گرفتی دیگه هی اسمتو روش میزنی که چه!
نترس نمیدزدنش.
ولی از حق که بگذریم و بخواهیم دروغ بگیم انصافا عکس قشنگیه.
هرچند بنده در عمر شریفم یه بار بیشتر سی وسه پل اینا نیومدم ولی الان بدجوری دلم هوایی شد.
یه وقت دیدی دلم هوایی شد پاشدم اومدم اونجا.
چی شد چرا غش کردی ؟
کی از شما شام و ناهار خواست حالا؟
یه بستنی سنتی هم مهمونمون کنی ، کم بد نیست.
نترس بابا !یکی اینو به هوش بیاره بینیم.
مگه علقم کمه بیام مهمون تو بشم.اون طوری هم باید هزینه خورد وخوراک تو واحتمالا فک وفامیلتون رو بدم هم اینکه احتمالا به حساب خودم برای شما هم گز وپولکی بخرم مثلا به عنوان سوغاتی!
همون بهتر خودم میرم تو زاینده رود آب بازی می کنم.
اگه باز چشمم به اون توریست ژاپنیه که قبلا جریانشو گفته بودم برات افتاد با هم میریم اصفهان گردی.
هی من نگاش میکنم می گم اگه خوابت میاد برو بخواب خب!
بعدش با هم میریم عالی قاپو اون برام بستنی میخره منم میگم سانایورا...
بعد چیزی درونم قل بخورد که یه ناهار مشتی هم با ژاپنی جون بزنیم بعد از ناهار هم من با یه سایانورای ناقابل بنده خدا رو شرمنده کنم.
فقط ما کفشامونو در نمیاریم بریم تو آب چون اون وقت از اون ور آب بخوایم بیایم این ور کفشی پامون نیست که دوباره دربیاریم بیایم این ور.
تکثیر می شویم در فضای زیبای اصفهان واز خودمان یک برگه به دوستان می دهیم تا اگر یه جایی کاغذ کم آوردن روی ما بنویسن وبرای همیشه تاریخ جاودان بمانیم.
چنین انسانهای درستکاری هستیم من و ژاپنی جون.
درضمن این دفعه رفتی کنار زاینده رود یه کم بیشتر نفس بکش.
عمیق و با آرامش...
کنار رود، اونم زنده رود ،نفس کشیدن زندگی رو معنا می کنه.
این دفعه که راه خانه را گرفتی و شتافتی سر رات دوتا نون هم بگیر تا دوباره مجبور نشی برگردی این همه راه رو تازه اونم با پاهای تاول زده.
امیدوارم همیشه دلت ،قلبت، روحت و ذهنت بهاری باشه...
بهاری که به یه تابستان پربرکت ختم بشه.گرفتی که؟

سلام
می تونیم
تو مسابقه عکسبازان دوم شدم تازشم خبر نداری

تو چیکار داری؟! سرت به کار خودت باشه

من اینقد اونجا رفتم و پل به پلشو گشتم که حفظمش...

اصن شما کی هستی؟

چی چی می گی واسه خودت؟ برو با اون ژاپنیه اصن

اینقد آبش گلالوده که نمی شه اون آرامشو داشت... تازه از الان گفتن سه ماه فقط بازه...

تو توی قم تکثیر شو:-"

میشه دعا کنی؟
همین بهار خوب تموم بشه هم برای من کافیه...

راستی
خدا قوت به این طومار طول و دراز دیوار چینی ژاپنی

ایشالله میای اصفان منم مهمون می کنی یه دلی از عزا درمیاریم:دی

محمدرضا سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 19:42 http://mamreza.blogsky.com

راستی بلاگ اسکای مگه فیلتر شده بوده آیا؟
پس من اینجا چی کار می کنم؟هان؟
خودت با فیلتر شکن اومدی.
خدایا پناهش باش
به تو سپردمش
فقط به تو
یه کوچولو هم شفاش بده گناه دارن ملت
تا کی باید از دست این بنده خدا عذاب بکشن.
مدیونی اگر فکر کنی با صاحاب این وبلاگ نبودم

آره...
اینجا من فقط با فیلترشکن می تونم بیام بلاگ اسکای... الان یه روزه که اینطوره

نمی دونم چرا! یعنی شماها هیچ کدوم با فیلترشکن نمیاین؟!

اون رگبار 2 اصن شوخی نداشت... کاملا جدی بود...
اصن نگا اشکم ریخت

ღ مهــــرناز ღ سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 19:47

انقدری که تو این یک هفته ای که اصفهان بودم رفتم سی و سه پل دانشگاه نرفتم...
انقدری که رفتم هشت بهشت و کل انقلاب و چهار باغو پیاده رفتم تو یزد پیاده روی نکردم... از وقتی اومدم اینجا هر شب دلم هوای زاینده رودو میکنه...
با آدم حرف میزنه آجی...
یه وقتایی میشه احتیاج و نیاز...
متنی که نوشته بودی یه جاهاییش یه اوجی داشت مثل اوج رهایی که خیلی دوسش داشتم

پس چرا ندیدمت من؟!

پس حالا حال پارسال منو می فهمی که آبو بستن چقد حالم بد شده بود...

روزای زوج حتما هشت بهشت و چارباغ میام
بودی بم بگو

ღ مهــــرناز ღ سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 19:51

راستی آجی بلاگ اسکای فیلتر نشده که
چطور ممکنه...پس من چطوری اومدم؟

واسه من فیلتره...
اصن نه خود سایتشو نه هیچ کدوم از وبلاگاشو نمی تونم با غیر فیلتر شکن باز کنم

نمی دونم چرا اینطوری شده...

ღ مهــــرناز ღ سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 19:52

آجی تا جایی که من یادم میاد این قالب نظرات فقط 15 تا شکلک داشت چیکارش کردی آیا؟

قالب بیاد تو دست من باید یه نوکی بش بزنم دیگه

فاطیمایی سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 20:09

مناااااااااااا عاشق زاینده رودم ولیی خیلی کم میریم اصفهان...عزیزم خوش به حالته اصفهانی هستیا...
حالایزدماهم میای میبینی...
خیلییییییییییییییییییییی خوشحالم زاینده رود پراب شد
اخه اصفهانه وزاینده رودش مگ نه؟

ایشالله میای و می بینی
خوشگل شده
زنده شده دوباره

یزدو دیدم چند باری...

ولی می خوان ببندنش باز

فاطیمایی سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 20:19

کفشهایت اهنینودلت پر پر...که نفهمی طولانی راه را...
فرینازی خیلی این تیکه رودوس داشتم ینی بیشتر....
همش قشنگ بود...خیلی...
کاش منم میتونسم مث توبگم...
جالب ترهمه اینکه درمورد توقشنگترین جاهای شهرتونودرکنار زاینده رودت گفتی...زاینده رود...

الهی همیشه پراب بمونه...
دلت همیشه شادعزیزم...

مرسی

آره
مسیر دیروزم بود...
روزای زوج یه اصفهان گردی ناخواسته داریم

یه توفیق اجباری

کاش که بمونه
کاش بذارن که بمونه

فقط باید بودی و چند روز اول شوق و ذوق مردم اصفانو می دیدی...

خیلی سخته روزایی که خشک بودن
مهرناز دیده حال منو وقتی وسط خشکیش راه می رفتیم

فاطمه سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 20:21

وااای چقد قشنگ شده ...
بید مجنون و زاینده رود...

خوشبحال تو و مهرناز که میبینش زاینده رودو یا بهتره بگم زنده رود رو...

ایشاالله که همیشه پر آب باشه...

و باز هم یک متن پر از راز...

میگم تو مترجم نمیخوای؟
من بیکارم فعلنا...

پولم نمیگیرم زیاد...رفاقتی حساب می کنم باهات...

واااالااااا....

همش آپای رمز دار مینویسه مارو گیج میکنه

آره... جات سبز بود

مترجم استخدام کردم اتفاقا طلاااااااااااااا

رفاقتی؟
من با کسی کار می کنم که از دم عاشق چشم و ابروم باشه پول نگیره ولیا
عاشق چشم ابروی من می شی؟

هرجاش گیج شدی بگو به مترجمم بگم برات ترجمه کنه

فاطمه سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 20:31

رفتن در مسیر خلاف حرف ها و فکر ها و جریان آب...

چقد منو به فکر فرو برد...

چه فکری بانو؟

چون باهوشی و خودت یه پا مترجمی

فاطمه سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 20:37

تکثیر شدن...چقد با معنی بود...

اونقد آروم آروم خوندم متنتو که دقیقا نیم ساعت طول کشید...

هر جمله رو چند بار خوندم و خوندم و خوندم...

بعده خستگی وحشتنکام امروزم از دکتر آپت چسبید حتی با این که پره حرف و درد بود...

بعد خودم تو فهمَنده ی اینجایی فک کنم

خدا قوت
ایشالله همه چی درست می شه
همه چی

فاطمه سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 20:41

تکثیر شدن و رفتن...

کاش رفتن،رفتنی از نوع خوب باشه...

هیچ وقت رفتن رو دوست نداشتم...

جمله ی آخرت منو با همه ی وجودم لرزوند...

هیچ وقت حس خوبی نسبت به این کلمه نداشتم...

هر وقتم جایی متنی با این کلمه میخونم چشمام پره اشک میشه مثه همین شکله بلاگ اسکای که نیس الان تو شکلات...

تو که نمیبینی چشمامو ولی درست عین همین شکله شدم

اول بگم که واقعا خوشحالم می بینم نظراتت از یکی بیشتر شده

رفتن تا مقصد
مثلا رفتن تا سره جای خودت:)

ببخش... اصن دلم نمی خواد باعث بشه چشات پره اشک بشن

نگا امشب منتظر یه تلنگرم که زار زار گریه کنما...

ببخشید اگه ناراحت شدی

مریم سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 21:03 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

عجب عکس نازی
وای فریناز هر وقت از اون یاس ها حرف میزنی یاد تو سایه بانو می افتم
یادته از یاسای زرد عکس گرفته بود گذاشته بود توو وبلاگش
بعد ما دوتا مث پت و مت هی می پرسیدیم مگه یاس زرد هم هست؟
حالا وقتی توی هر جایی می بینمش یاد شما دوتا مهربون می افتم
خوشحالم که حال دلت آرومه
خیلی هم خوشحالم

آره خوشگل شده
کاش تو مسابقه گذاشته بودیمشا
هرچند دیروز گرفتم به مسابقه نمیرسید

آره...
امسالم ازشون عکس گرفتم اتفاقا ولی نذاشتم وبلاگم

یه روز تموم زیره بارون پارسال رفتم و یاسای زرد اینجا رو دیدم...
الانم هر وقت میبینمشون یاد سایه جون میوفتم

حال دلم ولی آروم نیس...

دعا کن مریمی

مریم سه‌شنبه 27 فروردین 1392 ساعت 21:06

خطاب به محمدرضا خان طومار نویس
باز تو موتورت روشن شد و طومار کیلومتری گذاشتی داداش؟
ماشالله به انرژیت ماشالله به اون انگشتات که هی تایپ می کنه و خسته هم نمیشه
بابا ایول داری بخدا

دوماً اگه رفتی اصفهون منم میاما
گفته باشم
اگرم نیومدم باید برام پولکی و گز بیاری من عاشق پولکی های اصفهانم

اوهوم... طومار جالبی بود
ایندفه زده تو خط ژاپنیا:دی

ایول محمدرضا

ایشالله همگی بیاین برای خودتون بخرین

این یه دعای تمام اصفانی بودشا:دی

ⓖⓞⓛⒾツ چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 08:01 http://flowerever.blogsky.com/

سلام
نظرتو تو وب نگین باز منو کشوند به اینجا !
چطوری خانوم؟
خوش میگذره ؟
سال نوتم مبارک
مگه بلاگ اسکای فیلتر شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام
تو کجایی؟
وبلاگت که پریده بود

سال نوی توام مبارک باشه خانوم


نمی دونم چرا واسه من اینطوری شده
بلاگ اسکای و کلیه ی وبلاگاشو باید با فیلترشکن باز کنم

تو نمی دونی چرا؟

مث اینکه این مشکل فقط واسه من اتفاق افتاده

امید گرمکی چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 08:15 http://garmak.blogsky.com/

کی فیلتر شده؟!

مث اینکه فقط واسه من اینطوری شده چون بقیه مشکلی ندارن

توی بلاک شده هامم نیست ولی کلا فیلتره سرور بلاگ اسکای واسم

محمدرضا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 09:26 http://mamreza.blogsky.com

سلام
اولا چرا میزنی؟
دوما دیگه من طومار نمی نویسم تا خیال همتون راحت بشه.
اصا به من چه.
تازشم درمورد رگبار تو من با خود خودت بودم نه اون مخاطب بنده خدا!!
نگا اشکا منم ریخت از بس برای شفات دعا کردم.
عه !!شکلک اشک و گریه والتماس کو؟؟؟
خطاب به مریم خانم:
اولندش بنده از مال دنیا یه دوچرخه دارم .موتور ندارم که روشن بشه.
بادوچرخه هم که نمیشه یک کیلومتر طومار نوشت.چون سنگینه.
دوما اینقدر این بنده خد از بس تحویل گرفت جریان مسافرت ما به اصفهانو باخودم فکرکردم انگار بمونیم قم کنارخانواده وازهوای بهاری لب رودخانه همیشه خشک قمرود استفاده کنیم به صرفه تره انگار.
اما در مورد مسئله شیرین سوغاتی باید به عرض برسونم که میشه به جای گز وپولکی از سوهان های خوش مزه حاج سوهان الدین سوهان نژاد سوهانی بابرو بچه های نوه عموش منهای بچه آخری ارتزاق کرد.
لذا اگر خواستید تشریف بیارید قم درخدمتیم.
ماکه مث این بابا نیستیم که

و اما خطاب به هموطنان خوبم، مردم عزیزاصفهان :
امیدوارم همیشه زلال باشید و روان...
پرتلاش باشید و سرزنده..
شادباشید و سلامت.





سلام
ببخشید دیشب اصن با گریه تمومه کامنتا رو جواب می دادم حالم خوب نبود
این بلاگ اسکایم رو اعصابمه که واسم فیلترشده دیگه بدتر...
تو بنویس راحت باش

حالا بش اضافه می کنم فک کنم یادم رفته بذارم اون شکلکه رو
تازشم خدا تو رو هم شفا بده
نگا دلت بسوزه من می تونم از این شکله بذارم تو نمی تونی

دوچرخه ت چیه؟! حرفه ای یا کوهستانی؟

می گما راستی تو کارخونه سوهان نداری؟

مث کدوم بابا؟

تو چرا نمی ری مجری شی با این خطابه های ارزشمند ادبیت؟
مردم اصفهان بخوانید

لیلیا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 11:26 http://yeksabadsib.blogfa.com

سلام..

خوبی؟!

یادش بخیر پارسال عید اومدیم کنار سی و سه پل با دوست اصفهانی ایم یه عالمه خوراکی خوردیم..بستنی سنتی..پیراشکی..!!!

البته اصفهانی اصل نیستش! والا کدوم اصفهانی از این حرکتا میره!

چه آب زلالی هم داشت .وقتی نگا بش می کردم بهم ارامش میداد..
اما امسال چی..خشک خشک..باید میرفتی ترک هایی که برداشته رو نگا میکردیم فقط..
-------------------------------------------
فریناز
خودمونیم چن وقتی بود فخر نمیروختیا..

اما بازم خودمونیم فریناز ،فخرفروش بانمک تره ها.

فخر فروختن رو هیچوقت دوست ندارم..

اما فخرفروشی های تو دوست داشتنی و با نمکه.

فریناز


سلام لیلیا جون

مرسی تو خوبی گل دختر؟

حتما اون اصفهانیه حساب نکرده یا اگه م حساب کرده اصفهانیوالاصل نبوده

چه باحال! من جوابتو نوشتم بعد دیدم خودت گفتی اصفهانی الاصل نیست

امسال واقعا دلم به حال مسافرا می سوخت! واقعا اصفهان بی زاینده رودش یک هزارم جهانم نیست!


آره دیگه
آب اومد و
بهارو
دیگه دور دوره فخر و ایناس

حالا کجاشو دیدی تازشم؟

مرسی نمک از خودته اصن
اصن قمه و نمکش

واللا

لیلیا

لیلیا چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 11:45

نیستی ، و باز هم باید برم.

نت ثبت نام کردیم.چند روز دیگه نوبتمون میشه.
بعد دیگه میام تن تن به همه سر میزنم.اگه خدا بخواد.

خوش باشی...

فریناز...


دعا کن این فیلترین مسخره تموم بشه واسه من

با فیلترشکنم سرعتم اومده پایین سخته بیام خب...

ایشالله وصل بشه و بیای
مبارکه

سوهان یادت نره

نگین چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 14:50

سلام

انقدر گفتی بارون و بهار و فروردین که واقعا یه لحظه دلم یه بارون و یه هوای خنک خواست!

اینجا که تفاوتی با تابستون نداره..
اگه اونجا بهار ِ خنک داری جای منم نفس بکش..



+ متنتو دقیق نفهمیدم..
ولی بارون زیاد داشت
بهار هم داشت..
انقدر که تمرکز نداشتم هیچی نفهمیدم جز این چند تا کلمه...

سلام نگینی
باورم نمیشه! یه نظر که فقط یه شکلک نیست از تو؟

ایشالله که واستون میاد
هم بارونش
هم بهار دلش
هم یه لحظه هوای خنکش

هووووووووووووووووووووووووووم
فووووووووووووووووووووووووووووووووو

به نیت نگین یه نفس اصفانی کشیدیما
بعد می گن اصفانیا خسیسن

خب با تمرکز بخون عزیزم
کاری نداره که
صداش کن میاد

تمـــــــــــــــــرکز

نگین چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 20:11

بهله بهله این من میباشم ( این شکلک ِ عینکیه کو پس؟!)
نگینِ زمزمه ای!

تمرکزمو گرفتن..

نمیذارن بیاد سر جاش

باور کن..

باید اضافه کنم بهش
اینو می گی؟
نگا من دارم ولی

کی گرفته؟ عکس بده جنازه بگیر

تمرکز چیزیه که باید بگیری حتی به زورا

نگین چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 20:16

در ضمن مرسی بابت اون تنفس!


خواهش می کنم
کنار زاینده رودم کشیدم تازشم
قابلی نداشتا
حالا مهمون ما

نازنین چهارشنبه 28 فروردین 1392 ساعت 23:10

به به بارون
ایجا هم میاد گاهگداری
یه شب تا صبح بارون اومد اصلا دلم نمیومد بخوابم دوست داشتم تا صبح پشتِ پنجره بشینمُ به بارون نگاه کنم

راستی بلاگ اسکای فیلتر نیست که!!!
شاید مشکل از مرورگرت باشه

اینجا کلا تعادل نداره! یا نمیاااااااد یا یه روز اومد داشت سیل می شد
بارون مشهدو امسالم تجربش کردم دوسش داشتم

ولی امسال رفتم زیرش... رفته بودیم باغ
اینقد خیس شدم که اصن یه وعضی

مرورگرمو از اول نصب کردم ولی با هیچ کدوم از مرورگرام باز نمیشه
حتی بلاکم نیس
اصن نمی دونم چرا آی پیم واسه بلاگ اسکای فیلتر شده... وبلاگا رو همشو با فیلترشکن باید باز کنم

ⓖⓞⓛⒾツ پنج‌شنبه 29 فروردین 1392 ساعت 16:12 http://flowerever.blogsky.com/

والا من همینجام .. فک کنم تهران باشه
ینی چی نبودی ؟؟؟
من گلی هستم برای همیشه یادت رفته ؟؟؟
شاید تو از دشمنان اسلام باشی :دی
واسه ما که هیجا جز وبلاگ سینا که همون روزای اول وبلاگم براش نظر میزاشتم کسی فیلتر نیست !
حلا خانوم از ما بهترون فیلتر شکن داری به ما هم بده ;)

آره:دی
نگا چقدم قیافه م شکل دشمناس:دی

فیلترشکنا هم فیلتر میشن را به راه آخه

نگین جمعه 30 فروردین 1392 ساعت 12:05 http://www.mininak.blogsky.com

اِ مگه زاینده رود امسال آب داره ؟ :X
کاش میشد بیام اصفهان . خیلی دوس دارم سیُ سه پلُ با آبِ زاینده رودِش ببینَم!

بلاگ اسکای فیلتر شد ه بود ؟ من متوجه نشدم ...

واسه من فیلتر شده نمی دونم چرا... ولی انگار واسه بقیه خوبه


هنوز دو هفته نشده آبشو باز کردن:دی
اگه می خوای زود بیا چون فقط مث اینکه سه ماه آبش بازه...

اینقد خوشگله

مهرداد جمعه 30 فروردین 1392 ساعت 16:53

میشه چشماتو به من قرض بدی؟
جای هردومون میخوام گریه کنم...

مهرداد؟
مرد که گریه نمی کنه

لیلیا جمعه 30 فروردین 1392 ساعت 18:39

شکر فریناز ناز...

چه خبر؟

اومدم برا خوده خودم شوکول اوردم.برو تا تنهایی نخوردتشون..

خبر که
دیشب زلزله اومد:دی
باحال بود :دی

چشم
میرم ببینم چی میگی

گیس فرفری جمعه 30 فروردین 1392 ساعت 19:42 http://gisu72.blogfa.com

بلاگ اسکای فیلتر شده؟
پس شما الآن اینجا چکار میکنید؟

واسه من که شده
بدون فیلترشکن نمی تونم باز کنم

فیلترشکن

ⓖⓞⓛⒾツ جمعه 30 فروردین 1392 ساعت 21:24 http://flowerever.blogsky.com/

به به چه عکس باحالی ... من واسه عید اومدم البته واسه دیدو بازدید .. اون موقع آب نداشت

آره
واسه عید نداشت
دو هفته س باز کردن

خدایی نامردی بود واسه مسافرا باز نکردن

Sina شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 01:48 http://1aramesh.mihanblog.com/

وقتی از این "باید که رفت..." ها که یه جاهایی میخونم این تنم میلرزه...

دست خودم نیستا... کلا میونم با رفتن جور نیست... چه برسه که تکثیر هم بشی و بری...
.
.
.
راستی سلام

...
چی بگم
ولی آخر باید که رفت... تکثیر شد و رفت...


سلام آقا سینا

Sina شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 01:50 http://1aramesh.mihanblog.com/

آ راستی این بلاگ اسکای بیچاره که فیلتر نشده بابا هول کردم...

کی جرات داره بلاگ اسکای جونم رو فیلتر کنه...

نمی دونم واسه من چه مشکلی پیدا شده
هنوزم بی فیلترشکن نمی تونم بیام

Sina شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 01:52 http://1aramesh.mihanblog.com/

دیدین چی شد!!! گرم صحبت شدم یادم رفت بگم با "تولد یک سالگی یک لحظه آرامش" آپم و شدیداً منتظر یادگاری های قشنگتون...

از اون یادگاری های خوشگلی که در سکوت نباشه ها...

چشم
مبارک باشه
خدمت می رسم

چشم

Sina شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 01:53 http://1aramesh.mihanblog.com/

آری آغاز، دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من دگر به پایان نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست

مرسی
قشنگه...

نازنین شنبه 31 فروردین 1392 ساعت 02:01

فریناز زلزله شده اونور؟!
توروخدا مراقب باشید خیلی

من خیلی میترسم چرا همه جای ایران داره میلرزه
خدایا
امیدوارم تکرار نشه نه اونجا، نه هیچ جا

آره نازنین
ساعت 1 نصفه شب

اینقده باحال بود
اینطوری می لرزیدیم
ووووووووووووووووووووووووووژی

فقطم من بیدار بودم:دی
مهرنازم بیدار بودا ولی:دی

ایشالله بی خطر باشه اگرم هست

مهرداد یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 ساعت 00:36

پس مرد برای هضم دلتنگیاش چیکار میکنه؟

آهااااااااان یادم اومد
قدم میزنه

باریکلا

مهرداد چرا تو نصفه شبا فقط میای نت؟...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد