آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

کمی راحت تر شاید...

اینکه جمعه و شنبه و یکشنبه ساعت به ساعت ساعت هایی که در بهشت بودم را مرور می کردم و یک ای کاش و یک آه و... انگار هر چه دورتر می شود دوباره رنگ و روی رویایی محال را به خود می گیرد و گیج می شوم... گیج می شود... اصلا گیج می شویم که چطور؟ چگونه؟ و خدا را شکر... هزاران هزار بار شکر که خواست و شد...


 دوشنبه کلاسم که تمام شد از فردوسی تا سی و سه پل را پیاده آمدم و چقدر این راه پرُ از راز بود... پُر از حضور تو بود که خواستم آن لحظه کاش جای یکی از این همه آدم بودی و...

اینکه مهرناز آمد با آلوچه های ترش و جاری زلال زاینده رود من بود و خدا و آسمان و چقدر خوب که می شود چشم هایی که مهمان رگبار منند را از نزدیک بارها و بارها دید و حرف هایشان را نه تنها با واژه که از چشم هایشان خواند...

و شب که انگشتر زیبای طلایی ام برای همیشه آمد تا میهمان دستانم شود و چقدر به دستبندی که هدیه ی تو بود می آمد... با هم دوست شده اند و در یک دست... تنهایشان نمی گذارم خیالت راحت...

 روز خوبی بود...


 سه شنبه میان شاخ و برگ های سبز بهار ِ باغ می دویدم و می تابیدم و از تمامشان قول می گرفتم که بمانند... چرا که میهمانی عزیز در راه است که قرار است قبل از پاییز برسد... چند ماهی ست درختان را بیشتر دوست دارم... گل ها را آب می دهم و برگ هایشان را آرام آرام نوازش می کنم... چند ماهی ست با این باغ بهاری خو گرفته ام... از همان روزهای چله نشینی و یک مشت چوب خشک سر به آسمان گذاشته تا حالا که هر کدام به سر و سامان رسیده اند.. سبز شده اند... بهاری گشته اند و حالا دارند به فصل ثمر می رسند...

تک تک خاکش اما در انتظار حضور توست... در انتظار آمدن تو، بهار ِمن...

سه شنبه ختمش ختم ِ نور شد و تمام... ختم نوری که من بودم و تو و خدا... و چقدر محشر بود چرا که در آخرین روزهایش بهشتی شدیم...


چهارشنبه باز هم زاینده رود من بود و خیابان سر به فلک کشیده ی اردیبهشت و شمس آبادی و عباس آباد و  آرامشی که از حضور همیشگی تو با من و اوست... چهارشنبه آهو شده بودم انگار و بجای تمام ترانه هایی که همه گوش می دهند، فضای راه اما پُر از التماس ضمانت بود و بس... ماشین، حرم شده بود و حرم، دل من... ای حرمت ملجا درمانگان...

و به قدر دقایقی حضور مهرناز خوبم که سر به هوایی های مرا در خیابان های اصفهان بارها به چشم دیده است...

عصر اما... وای که تمامش به یک هفته پیش برمی گشت... آن هنگام که در راه بهشت بودم با تمام خوشی ها و دلهره ها و اضطراب ها و عاشقانه هایش...

نشد که دوام بیاورم! به جایی رفتم که هفت هفته م مانوس صحن و سرایش شده بود و هفتصد تا هفت هفته است که عاشق بارگاه سبز اویم...سید محمد... امام زاده ای که همیشه وقت های درماندگی تنها پناه من است و رفته بودم اما برای تشکر... چرا که دعاهایم برآورده شده بود و چقدر خوب که سبز رفتم... سبز...

اصلا انگار سبز شده ام... نگاه کن! سبز...


پنج شنبه... تاب شروع شدنش را نداشتم! نداشتم و زود خوابیدم... اما از نیمه های شب شروع شد که بوی سحری می آمد... بوی روزه و بوی آرزو...

و چقدر دارد لحظه به لحظه اش برایم تکرار می شود یک هفته ی پیش...

یک هفته ی پیش کجا بودم و حالا کجا... یک هفته ی پیش چگونه گذشت و حالا چطور؟

چقدر زود گذشت و امروز از صبح انگار که چند روز گذشته و باز هم تا شب یک عالمه راه است...

تو که باشی زمان بی معناترین چیز دنیاست...



و شب آرزوهاست امشب...

با زبان روزه به استقبالش رفته ام...

شب آرزوهاست و بزرگترین آرزوی من همه عاقبت به خیری و خوشبختی توست، بهار ِمن

و خوشبختی آنانی که قبل تر از این ها بوده اند و حالا نیستند...

خوشبختی تمام شما...

تمامتان...

حتی اگر حال و هوای این روزهای من باب میلتان نباشد اما آرزویم همه خوشبختی و آرامش شماست...


عاقبت به خیری، بهترین دعایی که قدیم ترها آن زمان که بچه بودیم در حقمان می کردند و ما تنها لبخند می زدیم و رد می شدیم...


عاقبت تمامتان بخیر دوستان خوبم...


http://s4.picofile.com/file/7765669458/1353233233268867_large.gif


به قول فاطمه ی نازنینم:

در حق هم بهترین ها رو آرزو کنیم


نظرات 6 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 16:00 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

هستم
اینجا
کنار شنبه ها
یک شنبه ها
دوشنبه ها
سه شنبه ها
و چهارشنبه ها
و... پنج شنبه های بی تابت
هستم کنار شادی ات
و اینهمه بیقراری دلت
سلام فرینازم

سلام مریم بانو

ممنون که هستی
کنار همشون...

ایشالله به آروزهای قشنگت می رسی

فاطمه جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 09:22

زمان در کنار تو بی معنا ترین میشود...
میگم از داخل متنای تو ی عالمه میشه جمله ی کوتاه درآورد که هرکدوم یه عالمه قشنگن و حرف دارن...


این همه پل داره اصفهان?
چه باحال...اون باری که ما اومدیم یه خواجو دیدیم یه سی و سه پل...
با کلی عکس ازین دو تا پل:دی


بعد که می نویسم خودمم متوجه میشم

اتفاقا به لیلیا هم گفتم وقتایی که میاد نت برمیداره تازه می فهمم چقد هر جمله تکی واسه خودش کلی حرفه

آره ایشالله میای اصفهان خودم می برمت تک تک پلا رو نشونت میدم

سی و سه پل و خواجو پیاده رو ان بقیه شون سواره رو

بعله:دی

فاطمه جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 09:24

سلاااااااااااااااام راستی

صبح شما بخیر....

گشنم شده سلاممو خوردم...

من هنوز گشنمه..چیزی نداری بدی من بخورم?

سلاااااااااااااااااااااااام به روی ماه نشستت خانومی

آخی
تو گشنت می شه سلام می خوری؟ من آدم می خورم
یا مخ آدما رو مث امروز

چرااااااااا بدو بیا گزای خوشمزه داریم که بخوری قوی بشی دشمن پهلوی بشیا

لیلیا جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 11:15











خوشحالم برات فریناز قصه ما..

خیلی قشنگ بود ...نوشته هات هم بوی بهار میدن...

(کاش یکی او را خبر میکرد! بیاید و بخواند این متن های سرشار از آرامش و امید و.. )

نمیخوام نت بردارم از این متنت..
اما..

تو که باشی زمان بی معنا ترین چیز دنیاست. آره راست میگی بخدا...

فریناز ...فرینااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااز

خوشحااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالم که بهشتی شدید.


عسلی جونمم میگفت : خدا عاقبت ما رو ختم به خیر کنه!



واسه جک کیلیتاموکوته؟

ممنون

او کیه اونوخ لیلیا؟ بگو خودم خبرش کنم بیاد


اوهوم

واقعا هم هست.. دیروز اصن نمی گذشت ولی اون هفته مث برق گذشت

ممنون

عسلی جونت راست می گفته

خدا عاقبت همه رو ختم بخیر کنه

لیلیا جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 11:50

نه ...واقعیتش.
واسه یه چیزی توی متنته.خیلی دوسش داشتم . و خوشحالم کرد وقتی خوندمش.و این از اون لبخند های ملیح و خوب بود.
اما بلاگ اسکای دو مدل خنده رو هنوز طراحی نکرده انگار.به این خاطر از این لبخند ها گذاشتم..

او ...عسلی جونمه دیگه.

یه چی تو متنم؟

ای بابا
خب بگو مام بخندیم


آها

خب بگو بش بگم بیاد دیگه

لیلیا جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 21:26



خودش میاد...

بعله
رصد می شن ایشون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد