آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

یه جای دووووور...

به جایی توی زندگی می رسی که فقط کلیاتو بیان می کنی! و در نهایت، نتیجه رو... بدون هیچ کدوم از جزئیاتی که خیلی مهم بودن...

  

و فکر می کنی چقدر ساده می شه به اینجا رسید همونطور که نویسنده یک مرتبه رسیده!

یک مرتبه نرسیده اما...

خون جگرها خورده...

اصلا می دونی خون جگر چقد بده؟

می دونی انگار داری یه تیکه از وجودتو می کنی؟

 می دونی خیلی زجرآوره؟

اصلا می دونی زجر یعنی چی؟

چه دردی داره؟...


و یه روزایی نزدیک می شه به سالروزهای سخت...

خیلی سخت...


که یه دفه وقتی بین جمع دوست و آشنا قرار می گیری و حرف تعطیلیا می شه و یه روز خاصی از تعطیلیا! درجا می مونی!

د ر ج ا  

م ی م و ن ی . . .


که ای کاش...


راستی

به یه جایی توی زندگی می رسی که می کَنی...

دلتو

پاتو

سرتو

چشماتو

گوشاتو

حواستو

همشو از این دنیا می کَنی...


به یه جایی می رسی که فقط زنده گی می کنی توام با زندگی

یه تناقض عجیب!!!

زندگی

وارستگی

عشق

وابستگی

رهایی...




به یه جایی توی زندگی می رسی که کره ی زمینو می بینی... اون دوردورا...

تو آزاد شدی

آزاد...

آزاد از تموم جاذبه های هستی...


یک آزادی محض

در آرزوی اسارتی شیرین...


یه وقتایی دلت واسه جاذبه ها تنگ می شه

به یه جایی می رسی که جاذبه می خوای...


برای زندگی

برای زنده بودن

برای نفس کشیدن جاذبه نیازه

وگرنه معلق می مونی!


و

به یه جایی توی زندگی می رسی که می تونی بیان کنی!!!



نظرات 17 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 00:36

سالروزهای سخت...

رسیدن به اونها و به قول خودت خبر دادن خودشون

عین زنگ همه چیو واست یادآوری میکنن....

دلتو کندی...همه چیتو از این دنیا کندی....

...

یه جور رهایی...


فقط زنده گی کردن توام با زندگی که باز میشه همون زنده گی نه زندگی...

اون جاذبه میاد..
...

میاد...

...
و از ته دل امیدوارم به بهترین شکلش بیاد...

خودشون خبر می دن...
هرچند خوبه وقت نوشته می شن کمرنگ می شن
لاااقل تو خالی می شی
آسوده تر...

می دونی منظورم کدوم دنیا بود

دنیا داریم تا دنیا


جاذبه ای از جنس اون دنیایی که کنده شده...

مرسی

فاطمه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 00:38

وا....



باز شد اینجا!!!


چه باحال...


میشه آتیش سوزی کرد حالا...


منم که خبیث....

آره دیگه
باز شود دیده شود برگ پسندیده شود

بعله
چرا که نشه!

شمام که اختیار دارین

فاطمه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 00:44

راستی برد ایران هم مبارک


دیگه رفتیم جام جهانی و اینا...


هرچند که دوره اول حذفیم ولی خب همین شادی هم خیلی خوب بود...


غروب ک صدای شادی مردومو از اتاقم میشنیدم خوشحال شدم براشون که شادن...

حتی تا نیم ساعت پیشم صداشون میومد...



میگم خیلی تابلو که نیست من بی خواب شدم یه جا پیدا کردم واسه حرف زدن?

مرسی:دی

تبریکا باشه و اینا

واللا ما که سر در نمیاریم دور اول و دوم و اینا چی چی ین فقط اگه شربت و شیرینی می دن مبارکا باشه

دیشب خودم نرفتم تو شلوغیا ولی تا نصفه شب ترقه می زدن:دی

نه اصلا
خونه ی خودته اصن

آدم چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 05:08 http://33years2.blogfa.com/

داغی یک آدم از هوس نیست
از وجود حوا هست و نه هوا

ممنون
از وجود حوا هست و نه هوا!

فاطمه چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 11:38

این متنت خلاصه ی فرینازه...

چکیده شدش...همون ک به قول خودت خون جگر خوردی تا بش رسیدی...

این متنو با تموم چند سااااال حرفی که با خودش داره با خودت ببر...


خیلی خیلی خیلی خوب تمومش رو فهمیدم...



تو محشری بخدا...
اونقدر خوب فهمیدی که خودمم موندم!!!

نگا چشام پره اکش شد باز

لیلیا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 13:25

سلاااااااااااااااااااااااام فرینازی..

یه جای دوووووووووررررررر

سلام لیلیایی:دی

اوهوم
یه جای دوری که باید بش رسید...

لیلیا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 13:59

یه طومار نوشتم!

تا اومدم اینتر رو بزنم برق رفت!

چقدرم بدن این وقتا...

برقم نمی فهمه ها

لیلیا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 14:36

یه جای توی زندگی می رسی که فقط کلیات بیان کنی!
در نهایت
نتیجه رو...
بدون هیچ کدوم ( هیچ کدوم) از جزئیاتی که خیلی مهم بودن..

(شاید رها میکنی یجورایی..رها از نوشتن..رها از بیان ،
اما همشون یادته...)

چقدر ساده می شه به اینجا رسید!
همونطور که نویسنده یکم مرتبه رسیده...
( اوهوم..میفهمم..این یک مرتبه رسیدنه رو میفهمم..مثل یهویی میمونه...

اما فقط اسمش یک مرتبه است..

نه ..

یک مرتبه نرسیده اما..

خون جگر...

سوال های خوب یبودن اما ...کیه که بخوه و بفهمه...

که خون جگر خوردن چه قدر درد داره...زجر داره...

زجر رو فهمیدن .......

و یه روزایی نزدیک میشه به سالروز های سخت..

و یه روزایی نزدیک میشه به سالروز های سخت..

و یه روزایی نزدیک میشه به سالروز های سخت..

و یه روزایی نزدیک میشه به سالروز های سخت..

..............................................


سالروز های سخت..چه خوب ( مدت هاست میخوام اسمی برای این روزای خودم پیدا کنم! ....روز هایی که خیلی بهم نزدیک شدن و دارن میشن....خیلی...خیلی نزدیک...

و من هروز نزدیک تر میشم به این سالروزها...

سالروز های شیرین ..

که حالا سخت شده ، که حالا...

و در این سالروزهای سخت...میمیری..پوچ میشی..زنده میشی...اشک میشی ..آه میشی...یا وسط همه اینا یهو یاد یه لبخند میفتی و لبخند میشی..

سالروزهای سخت..

فقط باید خدا باشه تا بگذره...تا زمین و زمان.....دست از سرت برداره..

سالروز هایی که شیرین بود برای من....امام الان سختـــــــ...
خیلی سخت...

و فقط میمونی...در این سالروز های سخت فقط میمونی...

اون هم درجا....

( فوق العاه داری میگی فریناز...عین واقعیت...

میمونی و درجا...

حتی خشک میشی...درجا خشک میشی..

میمونی ....حتا شاید همون دوست و رفقا با خودشون بگن چشه این ..دیووونه است ..( خودمو میگما!) سو تفاهم نشه..

سالروز های سخت رو فقط خودت میفهمی و خداتو کسی که باید... همین..



که ای کاش..

کاش کاش..همش کاش...آخرشم ناکام از این همه کاش..

راستی

به یه جایی تو زندگی میرسی که می کنی



--------

خدا اون روزو نیاره.. اصن دیگه بغض ...

----------

زندگیی میکنی توام با زندگی..

تناقض عجیب! آره واقعا عجیب..

توی این تناقض منم موندم، که چه طور میشه...
چه طور دارم و میتونم زنده گی کنم با زندگی...


دیدن کره زمین اون دور ودرا..

کره زمینو اون دور دورا ببینیم در حالی که خودمون روی کره زمین هستیم..

عجیبه برام...و به این نقطه رسیدن فک کنم از بقیه خیلی سخت تره...
هستی اما نیستی...

___
به اینجا این رسیدنه ( همین کره زمینو.. ...یه جوری ِ...


آزاد از تمام جاذبه ها....عجب...بدون جاذبه...بدون هیچ جاذبه ای..

آزادی محض!
در آرزوی اسارتی شیرین...

از اون جمله ها بود که شگفت زده ام کرد...

و چه قدر لطیف ِ....

و چه قدر زیباست...اگه این اسارت ِ شیرین....
پیش خدا باشه..و بس!

اوهوم..جاذبه نیازه..


معلق..افتضاح بده..

و به یه جایی تو زندگی میرسی که میتونی بیان کنی!
( همه ی متنت یه طرف!
جمله آخر یه طرف ! چه قدر پر از حرف بود...پر از همون جزئیات ها...)

اتفاقا یه بخشیشو واسه این نوشتم که فکر نکنی حرفام و نتیجه هایی که بت می گم و قبولشون نمی کنی، الکی ین... همه اینا خیلی سال بردن... خیلی زجر... خیلی عمر... خیلی...

سالروزهای سخت...

واقعا هم همینطوره... کسی که ندونه یه برچسب دیوونگی یم می زنه به طرف...
مث دیشب ِمن... که فقط سکوت کردم و رفتم...

و واسه من آورده...
تو هنوز نرسیدی... به یقین می گم از حرفات که به اونجای کنده شدن مطلق نرسیدی
و نمی دونم خوبه یا بد

این کندنه واقعیه... که حتی روی کره ی زمین نباشی و ببینیش... یه کره ی گرد و مملو از ابر وآبو آدماشو حتی ببینی...

یه جاذبه هایی لطف خداس اما به دست بندش پدید میاد...

شگفت زده می کنه چون یه جایی ادامه ی راهیه که حالا حالاها باید رفت...

....
بیان کنی...
با جزئی ترین کلیات!!!!!!!!

لیلیا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 14:37

جای دور عجیبی بود..در کل..

ببخشید دیگه خودتون گفتید طومار دوست دارید..

کم کسری هم داشت ببخشید به بزرگیتون..

در کل آره ولی یه وقتی می شه مث دیشب که می بینی به اون جای دوری که فکرشم نمی کردی رسیدی...

و به دنبال همون جاذبه هایی که...

واقعا عالیه! چون تو اونقدر خوب می خونی که انگار تمام زندگی منو با جیک و پیکش می دونی
و من همیشه می مونم
و همیشه این دوستی ها رو دوست داشتم

مرسی لیلیا

قربون شوما

لیلیا چهارشنبه 29 خرداد 1392 ساعت 15:06

فریناز پیش اومده برات..

تو این سالروزای سخت کارت به دکتر بکشه گاهی اوقات..

بعد دکتر میگه چی شده مشکلتون چیه..

و تو باید فقط تو دلت داد بزنی امروز یه سالروز سخت ِ...

آره...

دل نوشته (سمانه) پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 08:05 http://www.sulky.blogsky.com

سلام فریناز مهربون
خوبی؟
واقعاَ بعضی از جزئیات از کلیات هم مهم ترن
ایشالله هیچ وقت سالروز روزای سخت نداشته باشی فرینازی
همیشه شاد باشین دوست خوبم

سلام سمانه ی عزیز
مرسی شما خوبی بانو؟

خیلی مهم ترن...

ممنون و ایشالله برای همه اینطور باشه

به همچنین

محمدرضا پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 10:54 http://mamreza.blogsky.com

سالروز میلاد باسعادت حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان برشما مبارک باد.
امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشید.
دریاب جوانی را...

سلامت یادت رف:دی

سلام
مرسی...

جوونی...

ترجیح می دم سکوت کنم...

شیرین (یک لحظه آرامش) پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 19:18 http://1aramesh.mihanblog.com

ســــــــــــلامـــ فریناز نازم چیکارا میکنی خوشگل خانومی . دلم برات حسسسسسسسابی تنگیده بود حیف که الان گرفتارم ولی بعدنی میام یه دل سیر باهات میحرفم .

فعلا بپر تو بغل شیرین تا بعد

راستی یه سری هم به یک لحظه آرامش بزن میخوام بفرستمت فضا تا از این حال در بیایی

سلام شیرین جان
شما خوبی؟

خیلی وقت بود نیومده بودین این طرفا اصن
در خدمتیم:دی تشریف بیارید:)

سر فرصت میام:)

شیرین (یک لحظه آرامش) پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 19:22 http://1aramesh.mihanblog.com

جانم علی اکبر . ســـلام و درود بی پایان بر صورت و سیرت پیامبر گونه اش باد .



میلاد سرور جوانان عالم، حضرت علی اکبر و روز جوان رو به همه جووونای باحال دیروزی و امروزی خصوصا فریناز نازم تبریک میگم .

ممنون شیرین جون

و همچنین شما و همسر گرامیتون

مبارک باشه

امین اتاقک پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 19:22 http://otaghak.blogsky.com

من نزدیکم. خیلی نزدیک..

به زودی میرسم

خوشحالم می بینمت اینجا امین:)

به جاهای خوب زندگیت امیدوارم نزدیک باشی

مریم پنج‌شنبه 30 خرداد 1392 ساعت 19:40 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

سلام فریناز خانمی
ولادت حضرت علی اکبـــــر و روز جوان رو بهت تبریک میگم
ایشالله پیر شی مااااااااااادر

سلام مریمی
مرسی به همچنین:)

دعا هم نکنی پیر شدیم همین الانشم...

امید جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 08:57 http://garmak.blogsky.com/

میگم قبلنا بهتر نمی نوشتی؟!
خدا ختم بخیر کند خواجه ما را

زندگی هم آسون تر بود که بهتر می شد

عمیق الانو بیشتر دوس دارم اتفاقا هرچند سخت تر باشه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد