آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

پیک ِ حق

هواللطیف...


این روزها میان هزار درگیری خوب و بد!! گم شده ام... میان تصمیم هایی که بزرگند و راه هایی از زندگی که باید آنقدر فکر کنی تا به آخرشان برسی و نقطه ی اشتراکی میانشان بیابی... تا تحقّق ِ آرزوهایت افسانه نشوند...

گاهی میان هزار راه باید هزار بار فکر کنی... راهی را بیابی که به برآورده شدن دعاها و رسیدن به آرزوهایت نزدیک تر باشند...

معجزه شاید درست ترین انتخاب هاست... درست ترین انتخاب هایی که خدا تنها یار و یاورت باشد و خاندان ِ نبی، صراط مستقیمت...


هنوز به کربلا نرسیده ام... هنوز وقت نکرده ام حتی به کربلا و جایی که کمتر از یک هفته ی دیگر آنجایم فکر کنم... هنوز کربلا را نفس نکشیده ام...



خلاصه که نبودن و کم بودنم این روزها برای تمام این اتفاقات بود...



شنبه امامزاده سید محمد میزبان تمام دلتنگی ها و درگیری های ذهنم شد... آنقدر دلم تنگ بود که خدا به دل دخترخاله ام انداخته بود و راهی شدیم... و چقدر خدا همیشه هست... در سخت ترین و بن بست ترین لحظه های زندگی، پر ِپرواز می دهد و پر می زنی از زمین و آدم ها و بن بست های آرزوهایت...

آرام نمی شدم... تنها دستم در غرفه غرفه ی حرمش بود و غل و زنجیر شده ی بزرگواری اش... دست به دامان ِ آبرو شده بودم و آبروی بزرگان کجا و آبروی من ِ سراپا تقصیر کجا...

نه چشمانم آرام می شدند و نه دلم و نه دستانم و نه وجودم...

ضریحش تکیه گاه پیشانی ام شده بود و غرفه هایش مأمن اشک هایم...

کنارم خانومی آمد و با صدای تقریبا بلند ِ خفه ای داشت دعاهایش را می گفت... کمی آرام شدم


(همیشه دوست دارم آرام شوم و دعاهایشان را بشنوم و برای تک به تک دعاهایشان آمین بگویم...

همیشه حتی برای تمام کسانی که در آن امامزاده یا حتی هر جای زیارتی اند و دست و دل بر ضریح بسته اند، آمین می گویم... شاید آمینم برای یک دعا واقعا همان مرغ ِ آمین باشد و چه لذتی از این بالاتر که مرغ ِ آمین ِ دعایی شده باشم که حتی او را نمی شناسم و او هم نه می شناسد و نه می فهمد آمین هایم را...)


این یک راز بود!!!


داشتم می گفتم... داشتم به صدای آن خانوم گوش می کردم

آمد و گفت:

خدایا دیگر از تو هیچ چیز را به زور و اجبار نمی خواهم... هر چه صلاح و مصلحت توست برایم پیش آور...


لرزه ای به جانم افتاد و آمینی که با تمام وجود گفتم... آنقدر می لرزیدم که انگار خدا پیامش را در صدای این زن به من القا می کرد...

هیچ چیز را به زور و اجبار نمی خواهم... هر چه صلاح و مصلحت توست...


زنی دیگر آمد و به او گفت انشاالله گمشده ات پیدا می شود...


و باز...

کسی چه می دانست یکی از دعاهایم رفتن تا اویی بود که پیدا شده بود و دور بود... هنوز دور ِ دور ِ دور ِ بود و کمی نزدیکی باید... کمی از میان برداشتن فاصله ها را باید تا همه چیز رنگ و بوی دیگری بگیرد...

اما حتی همین تمام شدن ِ فاصله ها را هم به زور نمی خواهم... نباید که بخواهم...


نگاهش که کردم آن زن دیگر نبود... انگار از حرم رفته بود... آنقدر میان آدم های آنجا گشتم اما دیگر آن اندام و آن چادر را ندیدم...


آرام شده بودم... چشمانم... دلم... دستانم... پاهایم... اصلا تمام وجودم...

با دلی آرام دعای آن زن را بارها می گفتم و انگار که کلام خدا بود... انگار که پیامی شاید....


هر چه بود اما دلم را آرام کرد...


آرام ِ آرام ِ آرام...


http://s2.picofile.com/file/7903609886/userupload_2013_8787300111371653632_51.jpg


این روزها این عکس، بک گراند دسکتاپم شده

به قول دوستی که چند شب میهمانشان بودیم می گفت:


زندگی را هر طور عادت دهی همان طور برایت می چرخد



و دلم می خواهد این روزها گل و دشت و دمن ببینم

خوب فکر کنم

فکرهای خوب کنم

و دل و ذهنم را پُر از زیبایی ها کنم و خوبی ها و پاکی ها و زلالی ها


دلم می خواهد خودم را در طراوت و زیبایی و سرزندگی این گل ها حل کنم!




رگبار1:

دوشنبه و سه شنبه ی هفته ی پیش، سمیناری بود به اسم فلسفه و راز و رمزهای نماز به سخنرانی دکتر شاهین فرهنگ

و من تازه یک هفته است که دارم نماز را به معنای واقعی اش می خوانم!!!


دانلود مجموعه سخنرانی های دکتر شاهین فرهنگ



رگبار2:

فایل ازدواج موفقش رو توصیه می کنم حتما دانلود کنید، برای کسایی که هنوز ازدواج نکردن البته

همینطور فایل هدف از زندگیش رو



رگبار3:

ببخشید که فاصله افتاد بین سفرنامه ام... خیلی زود ادامشو می گم


نظرات 12 + ارسال نظر
مژگان پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 10:24 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلام فریناز جان
این پستتو خیلی دوست داشتم چون
(همیشه دوست دارم آرام شوم و دعاهایشان را بشنوم و برای تک تک دعاهایشان آمین بگویم...)
چون منم همینجورم. وقتی دلم گرفته و لبریزم و تو امامزاده ، همینکه کسی کنارم میاد و با گریه دعا میکنه کلا فراموش میکنم خودمو ، همش فکر میکنم که خدایا چیشده؟ و برای دعاهایی که حتی نشنیدم و فقط بارون چشماش و دیدم و دستاش که به ضریح امامزاده گره خورده دعا میکنم.
بعد انقدر اروم میشم که با دل سبک میرم!
و تو چقدر خوب این حسو تونستی تعریف کنی! مرغ آمین شدن برای دعاهای دیگران

معجزه....؟ درست ترین انتخاب!
الان که به این کلمه فکر میکنم میبینم که اره . تو زندگی ما معجزه زیاده . گاهی نمیبینیمیشون بس که تو زندگی غرق شدیم . و گاهی که دلمون شکسته و چشم براهیم کاملا درکش میکنیم. مثل همین پیام هایی که خدا برای تو فرستاد.
ببین ، خدا گاهی چقدر ساده و صمیمی باهامون صحبت میکنه
کاهی چقدر ساده تو کلمه ها و جمله هایی که میبینیم و میشنویم جاری میشه که فقط بخواد بهمون بگه : که بنده ی من ، من هستم ، همین نزدیکت . تو شاید منو فراموش کنی ، اما من گمت نمیکنم ، حواسم بهت هست ...
معجزه مهربونی خداست که بی حده

ممنونم بابت رازی که باهام شریک شدی. مطمئن باش جاش تو قلبم امنه

سلام مژگان جون

چه باحال! ینی توام این شکلی؟؟؟

اوهوم حس خوبی می ده به آدم وقتی واسه کسی دعا کنه که اصن نمی شناسدش و فقط اشکا و تمناهاشو دیده باشه به درگاه یه بزرگ...

معجزه
به قول فاطمه که می گه اون معجزه های بزرگ تموم شده، الان دوره ی معجزه های کوچیکه...
هر چند معجزه های بزرگم دیدم به چشمم فقط پنهانن

اوهوم ساده و صمیمی صحبت می کنه باهامون

خواهش می کنم
مرسی

رها پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 11:29 http://s2a.ir

سلام دوست خوبم
وب قشنگی داری
خوشحال میشم به وب من هم سر بزنی
میتونی برای وبلاگت آدرس جدید ثبت کنی
http://s2a.ir

سلام
...

مژگان پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 11:33 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

اره منم

این فاطمه خانوم چه حرفا قشنگ قشنگ میزنه!
خوشبحالت که فاطمه رو داری
کاش ....

آخه یه بار دخترخالم تعجب کرد... اینه که منم تعجب کردم یکی دیگم هست مث خودم از این کارا کنه:دی

فاطمه دوست قدیمیه منه
دوست توام هست خب!

به هر حال همیشه اون طوری که فکر می کنی نیست!

تنها پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 12:41

به خدا بگو:
زمستانش سرد نیست
جمع کند تکرار فصلهایش را
من در تابستانش هم از بی وفایی دندان به دندان سائیده ام…
----------------------------------------------
ارامش این روزهایم را
مدیون همین انتظاری هستم

زمستان اینجا که از پالتو خبری نبود!
تابستانشم از تاپ!

کلا فصل بی فصلی شده...
همه جا از بی وفایی شاید ...

انتظار
...

خدا رو شکر که رنگ آرامش غریبه نیست گاهی

امیرحسین پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 14:00

سلام فریناز جون
رگبار ۱ : لینکتو درست کن خرابه
رگبار ۲ : من خودم فایل ازدواج موفق و هدف از زندگی کلا همه ی فایلها هستم ولی قابل دانلود نیست
رگبار ۳ : مطمئنا از سفرنامه جلال آل احمد خوندنی تر میشه

سلام امیرحسین:)

إ!
باشه الان می بینم، ببخشید

منظورت این بود که پایه ی این فایلایی؟ آخه جمله ت فعل و فاعلش مشکوک بود:دی

صد البته
شک بی شک

فاطمه پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 14:52 http://lonely-sea.blogsky.com/

سلااااااااااااااااااام فریناز خانووووووووووم گلم

ما اوووووووووووومدیم...

و شرمنده که دیر اومدیم ...

میگم این آقای امیر حسین ِ این بالا راست میگن...لینک خرابه...آدرسشو درست کن...

از طرفی چون سایته ویروس داره نمیزاره دانلود کنی...همچین آنتی ویروس های سوسولی وجود داره تو دنیا

خلاصه که اصا از خودت می گیرم همشوخوبه؟

سلااااااااااااااااااااااااااام

از اون سلامای قطاریه ها:دی

خوش اووووووووووووومدین


إ! خب بم می گفتی زودتر! تدابیری می اندیشیدیم

بعله
دیگه مشکل از سوسولیه ایسوز شوماس:دی

بعله اینم می شود خب اصن:دی

فاطمه پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 14:58 http://lonely-sea.blogsky.com/

می خوای بهت بگم این روزا چیه عکس بک گراندم؟

الان چند ماهه این عکس بگ گراند منه...



+خوشحالم که آرومی...

و باز من روز شماری می کنم...
فقط شش روز...

و این بار می رسیم به کربلا...

کربلایی که...


فقط شش روز مونده تا بوییدن عطر سیب حرم ارباب...

اوووووم
حدس که می شه زد
ولی خب از اونجایی که لپ تاپت دست فقط خودت نیس بعضی وقتا، حدسش برام مشکل می شه یه کم


کربلا...

امشب تازه دیدم که چقد لبریزم... چقد به یه مرخصی یه هفته ای از دنیا نیاز دارم...
امشب فهمیدم خدا یه چیزی می دونسته کربلا رو الان ِ زندگیم بم داده...

...

مژگان پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 16:51 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

http://shahinfarhang.ir/

دوستان برید تو سایت شاهین فرهنگ از اونجا دانلود کنید . من خودم ظهر همه رو دان کردم و تو گوشیم ریختم.
فقط حجمشون بصورت کل صدو خورده ایه طول میکشه!

امتحانش کردما بهتون میگم!

این سایتشون هست، ولی این که گذاشتم زیپ یکجاس هر فایلی،
حالا درست می کنم لینکشو

مرسی مژگان جون

نگین پنج‌شنبه 31 مرداد 1392 ساعت 23:41

همیشه آروم باشی بانوی آرامش.
البته ازون آروم های خوب..
نه آراامش قبل طوفان

گفتی بانوی آرامش...
لرزیدم...

ممنون نگین

اووووووم خب نمی شه:دی

خیلی وقتا کیف داره یه رگباری ببارونی و بتازیو

جدی نگیر
امشب حالم خوش نیست
کلا سه نصفه شبی خل شدم....

نازی جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 00:41

سلام آباجی خانوم


آجی خداییش میگم...
تا الان هر چیزی رو بخه اجبار از خدا خواستم...حتی چیزای کوچیک...
اذیت که شدم به خاطرشون هیچ تازه به دستشون هم نیاوردم...

و اما...
دکتر فرهنگ حرفاش یکه...
من چند تا از فایلاشو گوش دادم قبلا...
حتی یه بار دانشگاهمونم اومد...
حرف نداره...

سلام آججی:دی

خوبی؟

اوهوم... واقعا راست می گفت خانومه... هر چی به اجبار باشه، حتی اگه دستشم بیاری زودی از دستش می دی...

آفرین:دی

کلا خوبه
آدم خوبیه، حرفاش ارزش گوش کردنو دارن

فاطمه جمعه 1 شهریور 1392 ساعت 09:14

نگین آلبالووو شنبه 2 شهریور 1392 ساعت 23:57

سلاااام فرینااااااااااااااااااااااز
این دو راهی هایی که میگی و خوب میفهمم . ینی همین تصمیمیاتِ مهم زندگی که گفتی
مدتیه مثه اسب درگیرشونم :| :دی

خوندم یادِ خودمُ تصمیماتَم افتادم:دی
من کلا وقت تصمیم گرفتن یهو میزنم همه چیو داغون میکنم که هیچ حق انتخابی نمونه تصمیم گیری آسون شه :دی جدیدا بهتر شدم به خودم فرصت میدم :))
الان من خُل شدم از درس :دی به دل نگیر :دی

سلاااااااااااااااام

پس آواتورت کو نگین؟ خب با آواتور می شناسم بچه ها رو
امن تره اینطوری

مث اسب:دی

مام که هی برامون می تازن هی گردخاک می خوریم:دی

واه واه واه
چه کارا!
زشته دختر:دی

همه چیو داغون؟ حتی رگبار ما رو؟

درس؟ این موقه سال؟ واه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد