آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

قدری سپاس

هواللطیف...


می شود هزار خانه داشت... خانه هایی از جنس دل و حرف های دل...

خانه هایی که پلاکشان نام کاربری و کلیدشان رمز عبور توست...

وی چت و وایبر و واتس آپ و فیس بوک و اینستوگرام و هزار برنامه ای که هنوز ندارمشان...

هیچ کجا اما برای من اینجا نمی شود...

این صفحه ها که بزرگند و به وسعت تمام لحظه های زندگی تو جان دارند... با آدم هایی که آدمند! مث هزار آدم دور و بر تو... مث دوستان و آشنایان تو، تنها تفاوتشان در ندیدن هاست...

تمام خانه هایم خوبند...

از فیس بوک خاک گرفته ام بگیر تا خانه های جدید بالایی ام... اما اینجا... تنها اینجا می توانم کلمات را بنشانم و با هر کدام هزاران بار بازی کنم و دوستشان داشته باشم و بدانم کسانی هستند که فارغ از دنیای بیرون، مرا به نظر می نشینند...

کسانی که دوستان دلند... و عزیز... عزیز ِ جان!


کسانی که دلم برایشان تنگ می شود... هرچند ندیده باشمشان...

حتی اگر کیلومترها میان هر کداممان فاصله باشد

یکی شرق و دیگری غرب و آن یکی شمال و یکی دیگر جنوب...

یا حتی یکی پایتختی باشد و دیگری شهرستانی

فرقی نمی کند از کدام تبار و طایفه  باشند...

اینجا از تبار دلند و از طایفه ی مهربانی

دوستان دلم را با هیچ کدام از آدم های دور و برم و تمام دوستان کلاس و موسسه و دانشگاه و مدرسه و راهنمایی و دبیرستانم عوض نمی کنم که دوستان ِ دلند...


همان هایی که درست از سال 89 یکی یکی وارد دنیای دست نخورده ی واژه هایم شدند و مرا با تمام احساسات نهفته ام بوییدند... خواندند... و در یادشان ماند دختری از میان یکی از میلیون های خانه ی نصف جهان خانه ای دارد به نام رگبار آرامش.... محفل دل هایی بارانی... همان دل ها که وقتی بزرگ می شوند باید هر روز مراقبشان بود تا همراه تو باشند و بازیگوشی نکنند...


سپاس ِ تمامتان عزیزان ِ جان...

دوستان سرای رگبار آرامش


این روزهای سرد زندگی هم می گذرند... و می دانم و می دانید که روزهای سردتری را هم گذرانده ام... به لطف خدا و تو و دوستانی که اینجا مرا همان گونه که بوده ام یافته اند... می آیند و می خوانند هرچند در سکوتی که نمی دانم از آن چیست...

و خودم هم گاهی گرفتار همین سکوتم... و هزار سرا را می خوانم و سکوت...


بماند که اینجا خشک شده... زاینده رودی که حالا دیگر مرده و حتی صدای آخرین نفس هایش را هم در جان ِ شهر نمی شنوم

و بارانی که نمی آید....

و برفی که نمی دانم چند سال است سپیدی اش را با چشمانم ندیده ام و داغی یخ هایش را با دستانم حس نکرده ام...

بماند که اصفهان ِ من در خشکی عجیبی می سوزد و تمام درخت ها بی برگ... دارند یکی یکی جان می دهند

بماند که تمام چهار باغ من به فنا رفته و هر روز درخت دیگری بریده می شود و...


تمام این روزهای سخت زندگی بمانند...

بمانند گوشه کنارهای همین زندگی!!!


حتی روزهای سرد دلم...

دلی که به تمنای بهشتی دیگر می تپد و نمی رسد... بهشت ِ حضور ِ تو....

دستانش کوتاه تر از آن است که چندین کیلومتر فاصله را بردارد و به بهشت برسد...

چقدر تمام وجودم از دنیا کوتاه شده و اینجا روزمرگی می کند...

به جرم دختر بودن و نداشتن آزادی هایی که...


بگذریم

تمامشان بمانند...

مهم این است که هنوز قلب رگبار آرامشم می تپد


و شوق ِ حضور دوستانی از جنس ِ جان دارم


http://anhdepblog.com/graphics/rain/images/anhdepblog.com-rain32.gif




و سپاس ِ وجود نازنین تو....

که عزیز ِ دل و دیده و جان منی


تویی که تمام این روزهای منجمد شده ی زندگی مرا گرمای امیدی و عشق به زیستن به امید روز و روزگاری که زمین بچرخد... زندگی کمی مهربان تر شود و میان تمام چرخش دوران، جایی در آغوش تو بیفتم و تمام شوند این همه فاصله میانمان...


سپاس ِ وجود ِ طلا نشانت عزیزترینم...


برای تمام این روزها

و آن شب که نفس شدی...

و صبح شد

و سپیده دمید با سلام ِ تو

با صدای تو

با امنیت ِبودنت که محض ترین امنیت دنیاست



به دعا نشسته ام

که روزی

جایی

راهی

به دستان مهربان تو برسم

به نگاه گرمت

و آغوشی که امن ترین جای دنیا بود...



+ بچه های بلاگفا

کلا بلاگفا برام باز نمی شه! واسه شمام باز نمی شه آیا؟

نظرات 26 + ارسال نظر
مریم یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 14:17 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

تقدیم به بانوی اصفهان بلاگستانم
من با تو گم کردم تمام اصفهانم را
تا عاقبت پیدا کنــم نصف جهانم را
تا لشگر تاتار تــــو در چارســـوی من
ویران کند پس مانده های اصفهانم را
دژهای کوهستانی ام را باز بگشاید
غارت کند گنجینه ی بی پاسبانم را
بر باد خواهم داد بر این باروی ویران
از چنگ چنگیز تـو مغز استخوانم را
تا نقشهای بکر اسلیمی گیسویت
از نــــو بپوشاند رواق ابروانــــم را
در خود بپیچان باز باباطاهر عریان!
مثل دو بیتـــی بازوان ناتوانــــم را
من مانده ام بیدار پشت پلک های تو
تا وا کنی دروازه ی نقش جهانـــم را

مرررررسی مریمی
چقد قشنگ

ینی اصن سلیقه ی دوستام تکه تو انتخاب و گلچین اشعارا

طهورا یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 15:40

فرینازم ...دوستت دارم ...و تمام احساسات زیبایت را.

عمه جوووون
سلام

عمه خجالتم ندین خب

حالا اجازه هست بیام وبتون ینی؟

فاطمه یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 17:07 http://lonely-sea.blogsky.com/

خوب می تونم بفهمم...

فیس بوک رو که هیچ وقت دوسش نداشتم...صفحه ی فیسمم همیشه فقط شیر کردم مطلب روش و هیچ وقت از خودم و دلم تو فیسم ننوشتم...

دیشبم بهت گفتم که در این موارد کلا دلم مقدمه نه عقلم...دلم جایی حرف می زنه که حس کنه راحته...تو که خودت شاهد بودی که هیچ جا برام سنگ صبورم نشد...حتی اون چن ماهی که رفتم خدا اینجاست باز برگشتم سره سنگ صبور خودم...

واتس آپ و اینستا و اینا رو هم که خب می دونی چرا دارمشون...

هرچند که دیشب خواب بودی اصا نفهمیدی چی چی گفتم من
خوابالووووووو

ولی خب ازون ته تهای دلم که می دونی وقتی می گم چقدر از ته دلم می گم ولی برات یه چیزی خواستم که بهت نمی گم

بعله...

اوهوم
بایدم بفهمی اصنشم چی فک کردی پس

خب آخه اصن چراغو خاموش کنم دراز بکشم می رم خب
چه کنیم دیگه! اصن بالش ما حکم لالایی محضو داره

چی چی خواستیییی برام ینی؟

بم بگیا وگرنه من می دونمو تو اصنشم

فاطمه یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 17:08 http://lonely-sea.blogsky.com/

و این که آپ قبلیتو هم یادم نرفته هنوزا

خب یادت بره دیگه
تازشم چیز بدی نگفتم که! تو خوب خوباشو بخون اصن

سهبا یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 18:49

سلام عزیز همیشه . دلت آرام و روزگارت شاد. برقرار باشی .

سلام سهبای نازنین
ممنون بانو
چقد به این دعا نیاز دارم... انگار رفته و برم نمی گرده!!!

نگین یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 20:00

هیچ جا صفحه های وبلاگمون نمیشه ..
هیچ جا...

ممنون بابت ِ نوشته ی زیبات فریناز

+ واسه من که بلاگفا و بلاگفاهی ها باز میشن..

دقیقا...
صفحه های وبلاگمون

خیلی جاها نوشتم ولی هیچ جام برام رگبارم نمی شه

خواهش می کنم قربون شوما


واسه ما یه مشکل فنی داشت که به لطف خدا و دوست گراممون حل شد

نازی یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 22:15

وبلاگ زدن واسه من شروع حرف زدن از دل بود...
اما از قلم طزیعت شروع نشد
از این یکی شروع شد
just for my heart


اما جدا از این حرفا قشنگ بود...آرامش داشت و به دلم نشست

آجی اون وبت که حذف کردی همین انگلیسیه بود؟ که دوسش داشتما

ایشالله این یکی دیگه موندگاره از این به بعدشم
نزنی ناک اوتش کنیا!!!

خواهش می کنم قربون شوما قابلی نداشتا
اصن می شه یه هات چاکلت مهمون شوما رو سیا سه پل

نازی یکشنبه 17 آذر 1392 ساعت 22:16

منظورم قلم طبیعت بود

بعله مام که اصصی عااااااااااااااااااااااااااااقل

مقداد دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 15:30 http://northman.blogsky.com

سلام
خوندمت، با احساس. قشنگ بود و دلنشین، میشه گفت این روزا تقریبا همه درد دارن تو زندگیشون واسه همینم هست که سراپا سکوتن

به به سلام شادوماد

مرسی
چقد کامنتت باحال بود مقداد، اولاش مث این کلیشه ایا که می گن خوندمت قشنگ بود:دی

اووووم آره اینم هست
سراپا سکوت

ایشالله تموم می شن این دردا به مرور

معصومه دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 16:29

میدانی ....
میدانی که!؟
دوستت دارم
چه از اسمان به زمین بخوانی
چه از زمین به اسمان!!!
----------------------------------------------------------
باران گرفت
زنده شدی از میان هزار سال خاطره
خیس شدم از عطر بودنت

چقد قشنگ بود مرسی معصومه

باران کاش که بگیره
بگیره
بگیره

مهرداد دوشنبه 18 آذر 1392 ساعت 23:07

(لبخند)
سلام
امروز اینجا خیلی خیلی سرد بود و به شدت بارون میبارید
منم که داشتم برمیگشتم حساااااابی خیس شدم
همیشه دلم هواتو میکنه اما امشب از اون شبایی بود که منو کشوند اینجا
فریناز اونجا که گفتی :آن یکی شمال و ...
منظورت من بودم دیگه،آره؟
اگه هم نبودم بگو آره آره تو بودی

چقدر خوشحالم که منم از تو یه سهمی دارم فریناز دوستداشتنی

به به بـــــــــــــــــــــــــــه!
ببین کی اینجاس

سلام داداش کوچیکه
خوش به حالتون
ینی هر وقت می گه اونجا بارون میاد می گم خوش به حال مهرداد الان بارون و برفی شده رفته ها:دی

شمال و کلا شمال کشور
دوستای خوبی دارم اون طرفا از جمله داداش کوچیکه

مهرداد سه‌شنبه 19 آذر 1392 ساعت 10:51

الان که هم دیشب قبل خواب کامنت گذاشتم و هم صبح اومدم اینجا ببینم جواب دادی یا نه،رفتم تو حال و هوای گذشته
کم کم داریم به زمستون میرسیم و اصلا اومدن من تو رگبار آرامشت همین وقتا بود دیگه،زمستون بود
(لبخند)

کلا این چند هفته خیلی شلوغ پلوغ بودم واسه همین نمی رسیدم بیام زیاد

اووووم
یاددون رفت دادا؟ روزی تولدی ما بود فک کنم

محمدرضا چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 17:02 http://mamreza.blogsky.com

سلام
ای بابا این همه تشکر نیاز نبود که.
اصلا نمی دونم چرا حرف حرف کلمات رو که می خوندم فکر میکردم اینجاش مثلا باید واژه زیبای خصوصا وبلاگ سبز آسمانیش جاافتاده انگار .
اشکالی نداره عادت کردیم به خلاصه نویسی ت.لذا خودم اونجاهایی که مستقیم یا یا غیر مستقیم به بنده مربوط می شد اصلاح کردم و متوجه شدم که ای دل غافل ممرضا خان چه نشسته ای که این بابا منظورش تویی(الکی)اما وختی دیدم تو شمارش استانهای شمال و جنوب وغیره خبری از استان های مرکزی نیست فهمیدم نه بابا باید بریم بساطمون رو یه جای دیگه پهن کنیم.
این قبری که داریم براش گریه می کنیم مرده توش نیست .چون اصلا قبر نیست .وبلاگه وصاحبش سر و مر و گنده داره از این و اون سپاس گذاری می کنه.
خوش به حالتون
منم که خوابم
حالا چار بار از سر بیکاری اودیم وبت فک کردی عجب آدمای خوبی هستیم.البته بنده از طرف خودم میگما به کسی برنخوره.خوردم خورد فوقش رد میشید دیگه خسارت ماشین مردم هم می دید.

سلام

یعنی حس می کنم کلشو با یه نفس نوشتی چون خودم با یه نفس خوندم

خب مرکزیا شامل چهار بخش شمال و جنوب و شرق و غرب می شن دیگه
تازه چهار بار ازشون تشکر می شه اگه بقیه یکی یه بار تشکر شده

البته توقع نداشتم و باور کن ندارم که الان حتی فهمیده باشی چطوری کشورو تقسیم کردم
خب طبیعیه نمی کشی بیشتره این دیگه!

پسری دیگه
پسرام که کلا اجاره ن از دم

می گم کم نیاری یه وقت از خودشیفتگی به قول خود ممرضا؟

مهرداد چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 19:33

سلام
آره یادمه روز تولدت بود

سلام
آره دیگه
یادت رفته بود ینی؟!

طهورا چهارشنبه 20 آذر 1392 ساعت 23:01

آدم خونه عمه ش می خواد بیاد که اجازه نمی گیره ...

خدمت میرسم عمه خانوم

یه عمه داریم اینجا اونم عمه طهوراست دیگه

مقداد پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 09:58 http://northman.blogsky.com

حال کردی کلیشه ای حرف زدم؟!
واسه من سوال شده که چرا یهو همه با هم رفتن تو لاک خودشون و دیگه بلاگ اسکای اون بلاگ اسکای سابق نیست!!! عجیب نیس به نظرت!!
راستی، این روزا مسافرم. بیا وبلاگم

آره واقعا خودتم فهمیدی؟

به روت آوردم دفه آخرت باشه ها

دیشب با گوشیم اومده بودم حدس زدم!تا اومدم وبت دیدم بعله حدسم درست بود

نمی دونی چقددددر خوشحال شدم مقداد
بالاخره می ری امسال

مریم پنج‌شنبه 21 آذر 1392 ساعت 13:03 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

فریناز؟؟؟
اشعار خودش جمعه
تو یه "ا" بهش اضافه کردی دیگه خعلی جمعش کردی
ویرایش کن غلط املاییت رو تا محمدرضا مچمون رو نگرفته

هااااان

بیبین مریمی! شوما پس اصصی لهجه اصفونیا راااا نشنیدیی

تو دستور زبانی اصفون همه چی آ می گیرد فرقی یم نمی کوند جمع باشِد یا نباشِد

یک سبد سیب جمعه 22 آذر 1392 ساعت 14:32

سلام فریناز

سلام لیلا

مریم جمعه 22 آذر 1392 ساعت 19:21 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلاما فرینازا
یعنی اینجوری؟؟؟

آ نه اینقزه دیگه آ آ آ

سلاما فریناااااز:دی

این آآآی توش کشیده می شِِّد

مریم جمعه 22 آذر 1392 ساعت 19:55 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

“آساکاتوکو” چیست؟
جمله ای است که یک اصفهانی هنگامی که دنبال ساکهای دستی کسی میگردد میگوید!

چمسیزینیمنس:دی

اینم یکی دیگشس آباججی

ینیـــیا چه مثل زین منه

مهرداد شنبه 23 آذر 1392 ساعت 10:21

نه فریناز اصلا یادم نرفته بود
دخترزمستونی

دختر زمستونی

سلام داداشیه تابستونی

محمدرضا شنبه 23 آذر 1392 ساعت 10:34

آباجی مریمی این فرینازا اِز بچگیاش همینطوری بودس.
نیس بچه اصفوونس اصصی یه وعضی تو دیکته آ مخش شبیش مشکل داشتس و همه شا خرچنگ قورباغه و ...مال می نوشته اس
اگه میشد شوما یه توکی پا ببریندشون دکتر جخ دوتا آمپوری چیزی بخورد شاد بـِیتر شِِـد.

سانسوریم که داشتیو اینا
خجاااالِت نیمیکشی تو؟

می گـــــَما دادا ایشالله خودد یه بیس سی تا آمپول بز ِنی تا حاااالت جا بیاد اَنقزه اِز این دعاواوا واسه ما نرفسی تا خدااا

امیرحسین یکشنبه 24 آذر 1392 ساعت 03:38

سلاااااام فریناز جون
چطورررررری؟

سلاااام آقای امیرحسین گل

نیستی دیگه این طرفا؟

مرسی خوبم تو چطوری؟

مژگـــان دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 19:39 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

همین که هستی کافیست
دور از من
بدون من
چه فرقی می‌کند!
گل که می‌خری خوب است
برای من نیست؟
نباشد ...
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک می‌شوند
کافیست
وهمین که قدم‌هایمان را روی یک زمین
برمی‌داریم برای من بس است ...
دلخوشم به این حماقتِ شیرین!
برای من، یاد تو، کافیست.

*********
سلام
این شعر دوست داشتنی تقدیم به فریناز دوست داشتنی تر
منم از وقتی بانوی اردیبهشتو دارم دیگه فیس و ... براک کمرنگ کمرنگ شده یا بقولی خاک گرفته!
اینجارو دوست دارم چون باوجود دوستای خوبی که باهام پیوند شدم برام قشنگه ، دوستانی که ندیدمشون اما از دوستای نزدیکم نزدیکترن به احوالاتم و وبلاگ و بلاگ اسکای با وجودشون برام معنی پیدا میکنه1
همین که هستن ، همین که خبرنامه پیغام میده که آپ شدن یعنی چه خوب باشه حالشون ، چه دلشون ناخوش باشه اما بازم هستن ، انقد خوب هستن که دل و دماغ نوشتن دارن ف شاید می نویسن که خوب بشن اما من شکر میکنم بودنشون رو و دعا میکنم که بودنشون همیشکی باشه هر چند گاهی کمرنگ باشن.گدوس دارم سالهای سال بگذره و ما شاهد قدکشیدنامون تو بلاگ اسکایو بلاگفا و بیان و ... باشیم. همه با هم و در کنار هم باشیم توی تلخی و شیرینی لحظه هایی که با هم شریکیم!
...
همین که هستی باش ...

مرسی مژگان جون

سلام

یاد تو کافیست...

قشنگ بود
آره کلا یه جورایی خاک می خوره
خیلی وقتا نیاز داری حرفای دلتو جایی بزنی که آدماش تو رو تازه می شناسن
با قدر و اندازه های جدیدت...
فیس دوستای دبستانتم هستن حتی! اونوخ لال می شی خیلی وقتا...
بودن...
ایشالله به مرور خسته نمی شی و همچنان می مونی اینجا...
خیلی لذت داره کلا یکی بیاد بخوندت که مثلا سه ساله باهاش دوستی...
حالا با بعضیا صمیمی تر و با بعضیام کمتر صمیمی

کم کم اما
نیاز به جنس بودنا فرق می کنه
و اونوقته که سخت می شه کار...

مرسی مژگان

مژگـــان دوشنبه 25 آذر 1392 ساعت 19:46 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

باهام پیوند (شدم)= شدن
ف = ،
گدوس دارم = دوس دارم
شما که عاقلین بی شک اما یه بنده خدایی هست که غلط میگیره گفتم صابونش به ما نخوره یه وقت! تازگی هام لهجشو عمل کرده اصفهونی میحرفه قشنگ

من عاشق اصفهونی نوشتنتما فریناز ، وقتی سعی میکنم بخونم کلی کیف میکنم ، خیلی باحاله
هر وقت امکانش بود اصفهونی جواب نظرات رو بده

عیب نداره مام که اصصی عااااقلیم آباججی

اونا ولش:دی

کلا نیست! یه وقتایی می زنه به سرش میاد اینورا

آره! فک کرده خیلیم قشنگ می حرفه حالا
شیطونه می گه براش قمی حرف بزنم حالش جا بیادا

آخی
خب اگه شنیده باشی یا اصفهان اومده باشی بهتر می تونی بخونی

هرچند من اصفهانی غلیظ نمی گم چون اصن یه اصطلاحایی دارن که خودمونم نمی فهمیم گاهی

این هفته به شدت مریض بودم نتونسم ج بدم نظراتو...
چشم ایشالله سعی می کنیم

نازنین سه‌شنبه 26 آذر 1392 ساعت 00:06

این صفحه های مجازی
منم یه طور دیگه دوسشون دارم
حتی با اینکه دیگه خیلی کمتر میام

اون برنامه های دیگه هم نمیتونن جای این صفحه ها و دوستامون رو بگیرن
هرچند اونا هم باعث شدن خانواده هایی که اعضاشون فرسنگ ها دور از هم هستن کمی به هم نزدیکتر بشن

عکس این پستت چقدر برام آشناس
خوبی خانوووم؟ : )

آره کلا ناپدید شدی نازنین

وی چتم که فیلی کردن رف

اصن شعورموعورم ندارن... کل راهای ارتباطی مفیدو می بندن اونوخ می گن چرا جامعه اینطوریه!

یه زمانی بکگراند قالب بانوی آرامشم بود...
یادش بخیر....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد