آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

روز آمدن ِ من!

هواللطیف...


جاده بود

بی انتها،

سکوت بود

رویا،

آرام بود

باران،

شیشه بود

بخارها،

نفس بود

انسان،

پنجره بود

تکیه گاه،


و می رفت... تمام جاده ها را در باران و صدایی که می خواند، رویایی که پر می کشید، بخارهایی که نوشته می شدند، سری که تکیه داده بود و با هر چاله و دست اندازی محکم به یک شیشه ی صاف اصابت می کرد... آرزوهایش هم! و رویاها...

کوه بود... استوار و جایی ثابت دست در دست هم ایستاده بودند و ما می رفتیم. من می رفتم. ذهنم می رفت. دلم می رفت. رویاها می رفت. خواسته ها می رفت. زمان می رفت. ثانیه می رفت. خورشید می رفت. ابر می رفت. زنــدگی هم می رفت...

تا یک سجاده ی سبز... یادگار بین الحرمین... و اشک هایی که آمدند. غم هایی که آمدند. غصه ها. از دست داده ها. و دست هایی خالی که آمدند. روی سجاده تا خـــدا...

صبح شد... و هر چی خواستم که برود، آمد! هر چه دورتر، نزدیک! و صبح صدای تیک تیک تیک پیامک هایی که همه حاکی از خبری بود در راه...

دوباره بیست و نهم بهمن شده بود... روز عشق... روز ثبت نام یک رشته ی جدید... روزی که دوباره از نو! آری از نوی نو متولد شدم و آمدم...

حالا درست بیست و چهار سال و یک ساعتم شده...

و پنج ساعت هم از تولد راهی جدید، ثبت نامی نو، رشته ای که دوستش داشتم، می گذرد...


آری!


آنقدر رفتند و آمدند این دو روز

با تمام خاطره های گذشته

با حرف هایی که هنوز گوشه کنارهای دلم مانده اند

با سکوت این چند روز من

و یا روزهایی که شاید اگر ثبت می شدند دلتان به حالم می سوخت و همیشه از ترحم متنفرترین بوده ام...


نه شوق در کلمه هایم جاری ست

و نه ذوق در دانشجو شدن دوباره ام...


اصلا هر کاری می کنم که ته دلم را خوش کنم، راه نمی آید...

حتی امروز که همیشه برایم خاص ترین روز دنیا بوده و نمی دانم هست یا نه


راستی

تبریک تو کجا ماند که نرسید؟؟؟...



دلم از آن تولد های بچگی می خواهد... تمام خانه پر از زرق و برق و بادکنک بود... پر از میهمان... پر از کادو... یک کیک تولد بزرگ و شمع و فشفشه های رنگارنگ... با همان عزیز من گل من تولدت مبارک ها و بیا شمع ها رو فوت کن تا صد سال زنده باشی و چشم هایی به مهر و دست هایی به گرمی و آغوش هایی به مهربانی...


کسی خبر ندارد از این تولد های راس راسَکی کجا می فروشند؟؟؟




+ تولدم آمده

 همین چند ساعت دیگر هم می رود

و دوباره من می مانم و بیست و چند سالگی مبهمی که در کلبه ی تنهایی چنبره زده!!!



+ + فاطمه ی مهربون من

ممنون واسه همه چی



+ + + دوستای خوب و مهربونم... وقتی صندوق پستیمو دیدم پُر از حس خوب شدم... ممنون برای تمام تبریک های زیبا و پُر از مهر و محبتتون


کاش همه چیز واقعی بود

واقعی تر از واژه ها...

من

و غروبی زیبا

وقتی یک هفته به آمدنم مانده بود!


http://s5.picofile.com/file/8113919092/DSC_0735.jpg

نظرات 25 + ارسال نظر
نازی سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 18:15

من از اون تولدا میفروشم...
اصن تخصصم سوپرایز کردنه
اصن پاشو بیا خوابگاه یه تولدی واست میگیرم که تا حالا از این تولدا نداشته باشی
جدی گفتما فک نکنی شوخی کردم

خدااااااااااااای من

جدی می گی؟

بابا ایول

خب خوابگا که منو راه نمیدن می خوای تو کوچه خوابگا بگیریم

ببخشید آجی واسه امروز
تقریبا جنازه م رسید خونه دیگه

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:18

سلام
تولدت مبارک
الان 24 ساله شدی یا 25ساله؟
چرا قسمت نظراتتو بسته بودی؟
نکنه بخاطربارندگی و برف اخیر مث مدارس تعطیلش کردی

سلام
ممنون
دقیقا نوشتم تو متن، می تونین مراجعه کنین بخونین

و اینکه شما همون گمنامه اید آیا؟

نازنین سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:26

به به
چه عجب در اینجا رو باز کردی تو
تولــــــدت مــــــبارک با صدای اندی :دی

خب به سلامتی انشاله که آخرش همونی باشه که میخوای : )
دانشجو شدی یا رفتی واسه کنکور؟

دیگه نازنین خانوم که دستور بدن مام اطاعت امر می کنیم

ممنون

وای گفتی اندی
امشب با این اندی کلی رقصیدما

ممنون. دانشجو شدم. تموم انتظارای بهمنمم از اول تا نیمه دومش واسه جواباش بود که میخواس بیاد

فاطمه سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:29 http://lonely-sea.blogsky.com/

تولدددددددددددت مبااااااارک

از ته دلم می خوام که به تموم آرزوهات برسی...

این عکست خعلی باحال شده

ممممممممنونم

آره با حاااااااااااااله

نازنین سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:29

اون پایینُ تازه دیدم
به به
چه عکس خوشگلی
چه غروب خوشگلی
چه خانوم خوشگل تری : )
فقط عکاس حواسش نبوده یه کم بره جلوتر تا چهره ی شخص مورد نظر هم دیده بشه

اصلا یکی از خوبی های تولد اینه که آدم بعد یه مدت میاد نت کامنت میذاره حالُ هواش عوض میشه اصن

توام مث منی ینی؟ اول نظر می دی بعد متنو کامل می خونی؟

مرسی نه به خوشگلیه شما ولی

اتفاقا برعکسشم دارم منتها محدودیت داریم نمی شه گذاشت

آره واللا بعد میاد یه قریم می ده اصن روح و روانش شاد و شنگول می شه می ره

نازنین سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:30

همزاد خانومم که تشریف آوردن
چه تفاهم عجیبی داریم ما با هم

ینی جمع دی ماهیای گل هم جمع شد دیگه

آره خیلی باحالین اصن

کپی برابر اصل

مهرناز کم مونده که الان فرض می کنیم نامرئی اینجاس

فاطمه سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:32 http://lonely-sea.blogsky.com/

به به همزاد خانوم من

می گم همزاد خانوم من و تو اهل قر نیستیم...موافقی به افتخار فریناز بریزیم وسط و قر بدیم؟

منم که گل تو باغچه

اصن تولد ینی تکون تکون
مخصوصا واسه ما اصفانیا بحث کادوش مهم تره

فاطمه سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:33 http://lonely-sea.blogsky.com/

چه تفاهمی داریم ما

کلا دقت کردی همیشه با هم می رسیم به اینجا؟!

کلا منم که دوغ و گوشفیل

نازنین سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:47

منم نیستم که!! ولی خب یه فریناز که بیشتر نداریم
بریم وسط ببینم چیکار میتونیم بکینم!

ماشالله
اصن دارم فک می کنم آب نبوده ها وگرنه شناگرین واسه خودتون شما دی ماهیا

برو خدا بده برکت!

فاطمه سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:54 http://lonely-sea.blogsky.com/

خو پس دستتو بده به من و بیا بریم وسط و قررررررررر بدیم...

از همزادمون دعوت به رقص کردیم

نازنین جووووووون
بیا بریم وسط و اینا

اُه اُه! انگاری قضیه جدی شده کلا

مام کلا کاشی کف حوض

فاطمه سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 19:57 http://lonely-sea.blogsky.com/

دی که تولد من و تو و مهرناز ازین خبرا نبود...

حالا بیاین جبرااااااان کنیم...

مهرناز خااااااااااانوم توام بیاااااااااااااا

بیاااااااااین که فاطمه رقاااااااااااااص شده

ای بابا دی و بهمن نداره که

این دو تا همسایه ی دیوار به دیوار همند

ماشالله ماشالله خدا زیادش کنه

طهورا سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 21:18

تولدت مبارک فریناز جان

و رشته مورد علاقه هم مبارک...

امیدوارم همیشه آرام و خوش و برقرار باشی.
سلام

سلام عمه ی مهربون

ممنون برای جفتش

به نرگس جونم می گفتم اتفاق این روزای زندگیم عجیب به دعای دل های پاکی مثل دلای شما و دوستای خوبم نیاز دارم

ر ف ی ق چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 09:36 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

تو که آمدی ،
درخت ها پِر گشودند و کجاوه ی ِ باران شدند !!
تو که امدی ،
برای پرسش و سفر ، فصل ِ دیگری آفریده شد !!
تو که آمدی ،
انگار که تبار ِ باران جان گرفت تا غبار از فصل ها بشوید !!
تو که آمدی ،
تاریخ مبدا دیگری به خود دید ، مبدایی که به آن شروع عشق و احساس می گویند !!

سلام بر دل ِ پاکِ مثل ِ زاینده رودت بانو
باز هم برایمان بگو
از جاده ی ِ بی انتهای ِ رویاهایت
از باران
از رگبار
از آرامش
از سبزینه ی ِ برگ ها
از تشنگی ِ خاک
از کوچه باغ ها
از کوره راه ها
از پرسش ها
از سکوت
بگو تا زنده گی به سخن آید

و شما که آمدید انوار گم گشته ی شوق در جان مُرده ی رگبار آرامشم تپشی دوباره شدند و سکوت مبهم لحظه های پژمردگی شکست...

سلام بر ر ف ی ق همیشه شفیق مهربان

و در پس تمام این جاده های بی انتها و باران و فکرهای سر به فلک کشیده، رویاهاییست که هر روز بیشتر از دیروز رویا می شود و زندگی تبدیل به زنده گی...

ممنون برای تبریک های زیباتون ر ف ی ق عزیز

حمید چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 10:09 http://hamidshams.blogsky.com/

سلام فریناز خانوم
داشتم از این طرفا رد میشدم دیدم تو خونتون مراسمه
متوجه شدم دیروز تولدت بود
گفتم اگه هنوز تو یخچالتون شرینی کیکی نوشابه ای پیدا میشه
اولا تولدتو تبریک بگم بعد سهممو ببرم و در آخر هم برم کادوی تولدتو بیارم برات

سلام...
تا اونجا که یادمه اجازه ای نمی گرفتین، برمی داشتین می بردین
ممنون
شما و کادو؟!!
عجبا :دی

سهبا چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 22:56

سلام فریناز عزیزم . تولدت مبارک عزیزم . امید که سال آتی بسیار دستاوردهای پربارتری برایت در پیش داشته باشدو سرشار باشد از شگفتانه های دوست داشتنی .

سلام نرگس بانوی خوشبو

ممنون برای همه ی تبریکای زیباتون
امیدوارم برای شما هم به همچنین

نگین چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 23:53

سلام فریناز جان
تولدت مبارک با آرزوی بهترین ها برای تو


+ دو شب پیش، پیشِ نازنین بودم تبریک گفتم اونجا هم :) :*

سلام
واسه همینم گفتم با معرفت

اصن ینی چی آدم تولد دوستش باشه و نباشه و تازشم پست غمگین گذاشته باشه و بعد دو روزگیش بیاد هان هان هان؟؟؟

اصن خب کجا بودی؟

نگین چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 23:59

همین جا بودم..
تو خونمون..
توی آشپزخونه و درگیر کابینت ها ..
گرد گیری و خونه تکونی..
ولی فکرم نه تو خونه ست و نه پیش ِ ظرف و ظروف ِ آشپزخونه..

دستم بند بود دیگه درکل :)

باریکلا
خب چون کمک مامانت بودی از خونِ سُرخت می گذرم الان

ولی از کادو اینا گذشته نمی شه

نگین پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 00:11

دانشجو شدنت مبارک
آزد میخونی معماری رو؟

مرسی :-)
نه آزاد نیست
معماری داخلی

نگین پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 00:14

دقیق توضیح بده دختر خوب..

دولتی میخونی ینی؟

خب کادو بده آخه

تکمیل ظرفیت قبول شدم
دولتی که یه بار خوندم دیگه نمی تونم بخونم!
غیردولتیه:دی

نگین پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 00:21

کادو نداریم نصفه شبی :)
چشمامم با چوب کبریت باز نگه داشتم..


+ منم تو فکر اینم یه رشته ی دیگه رو از اول بخونم..
ولی نمیدونم چی..
یا سخت یا احتمالا معماری :)
شاید هم رشته بشیم در آینده ای نه چندان دور :)

من نمی دونم کادو یادت نره وگرنه شبح میشم میام تو خواااابتا


خیلی سخته ولی...
به نظرم رشتتو دوس داری برو فوق و برو بالا
واقعا یه روحیه فولادی می خواد از اول لیسانس خوندن...

ما که کلا خوشحال می شیم همه به راه معماری کج بشن

محمدرضا پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 16:50 http://mamreza.blogsky.com

بیست چهار سال و دو روز و یک ساعتت شده باشه الان فک کنم

سلام.
تولدت مبارک صاحاب رگبار آرامش
ببخشید که با تاخیر اومدما.
چون می دونستم از کیک و میوه و خدایی نکرده شام خبر مبری نیست گفتم فرقی نداره کی برم
امیدوارم که بیست وپنجمین سال زندگیت مصادف با بهترین وزیباترین خاطرات زندگیت باشه و دعا می کنم به یادموندنی ترین سال زندگی رو در پیش رو داشته باشی پر از شادی وسلامتی وموفقیت و...
درضمن ممنون که نظردونیت باز شد اینجا بدون نظرهای عالی من ودوستان والبته و جواب های به دردنخور توسوت و کور میشه.
جهت استحضار فرمودیم.
بنده به نوبه خودم از همه دوستان عزیزی که به هرطریقی اومدن اینحا و نتونستن نظر بدم عرذ خواهی می کنم.
این خانوم رگبار آرامشیه اصفهانیه دیگه حتی از یه عرذ خواهی ساده دریغ میکنه

چه نشسته حسابم کرده حضرت آقا!

سلام
ممنون

دیگه نه کیکی مونده نه میوه و نه شام و نه هیچی
برید سال دیگه مراجعه کنید

ممنون فقط درست حسابی دعا کنیا
میگن دعا مردا چپه از اون لحاظ

خواهش می شه
استحضار چی چی هس؟ نقل و نباته آیا؟ یا گز و پول ِکی؟

عذر خواهی:دی نه عرذ:دی

جهت اطلاح فرمودیم

یک سبد سیب پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 16:53

:)



تولد پارسالت کیک داشت مگه نه؟

سلام فریناز عزیز

امیدوارم خوشحال باشی دوست خوبم

:)

بعله کیک و بادکنک و همه چی داش

سلام لیلا جون
ممنون

یک سبد سیب پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 16:54

یادته یکی در میون بهم زبون در میاوردیم!



آره باحال بود

محمدرضا پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 17:00 http://mamreza.blogsky.com

راستی تغییر رشته هم مبارک.
ان شا الله که به سلامتی و موفقیت.
هرچی خدا بخواد همونه.ان شا الله که تو رشته جدید موفق میشی ودسته های طی قبلی نمیشکنه و می تونی پله های ترقی رو خوب طی بکشی بری بالا.
خجالت نمیکشه نظر دونیشو می بنده ؟
تازشم اینجا خنواده رد میشه جهت استحضار خودت و خودشون و همه اونایی که بساط لهو لعب پهن کردن

ممنون
قبول شدنش مبارک البته ها
جهت اطلاع فرمودیم
تو طی کشی شغلتو به من نچسبون

همینه که هست اصن می توانیم داداش!

چقدرم غلط غولوطیی میی نویسی حالا اگه ما بودیم کل اینجا رو میذاش رو سرشا

شما چشماتو بنداز رو آسفالت نبین

نازی پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 20:33

خو یه نفرم بیاد سینما بخونه هم رشته ما شه خو بابا
ملت شانس دارنا
هم رشته پیدا میکنن

به به
آجی خانوم
اول بگم که ممنون واسه امروز

دومم اصن ما خودمون یه پا سینماییم آجی
آکادمیک نیستیم فقط

پیدا میکنم برات غصه نخور پسته بخور

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد