آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

نذر سمنو.... دعوت دیشب...

هواللطیف...


میان انبوه اشک هایی که سرازیر می شوند و دستانت کوتاه!


می شماری! روزها را

یک دو سه چهار پنج شش هفت! پنج شنبه! کاش بشود که رفت!...

و یک قول و قرار میان خودت و دلت و بانوی دوعالم...

نیم ساعت بعد، حمام رفته و چادر مشکی بر سر و حاضر و آماده می روی به سوی دعوتی از جانب دوست...

و دوست خداست... و بانوی دو عالم و صاحب امروز...

همین که در راه اشهد ان لا اله الا الله به گوشت می خورد باورت نمی شود که هنوز اذان نشده بود!!!

و درست سر قد قامت الصلوة می رسی... به خانه ای که سمنو می پزند...

نماز جماعت و دعای کمیل و تو و تنهایی و یک عالم زنانی که بیش از دو برابر عمر تو را دارند...

و دیگ سمنو...

بزرگ ترین دیگی که در تمام عمرم دیده ام!! شاید قطرش به دو متر می رسید! و من مبهوت... تنها میان زنانی غریب!

و راز سر به مُهر جوانه های گندمی که سمنو می شوند و شیرین... و دیشب برایم گفتی که راز است! و منصوب به فاطمه ی زهرا سلام الله علیها...

نماز جعفر طیاری که همه با هم می خوانیم و دستانی که در دست همند و رو به آسمان...


آری!

گاهی می شود!

آنقدر زیبا می شود و همه چیز دست در دست هم می دهد که بشود و تو می مانی...

تنها در قنوتت به خدا پناه می بری و بانوی عالمین....

که دعوت شده ای

اولین بار

اینجا

به این شکل

و باورت هم نمی شود که چقدر به موقع بود...


باورت نمی شود که چقدر توسل به حضرت فاطمه ی زهرا شیرین است...

و بی پناه نمی مانی...

بی یار و یاور نمی شوی


چرا که هواسشان یک جور عجیبی به تو هست...



سپاس خدایم...

شکر که مهر اهل بیت با جانم عجین شده و مهربانی شان در دیده ام آشکار...




مهدی جان!

سلام...


جمعه ای ست که شب گذشته اش به میهمانی مادرتان و میلاد زینب کبری، عمه ی دو عالم دعوت شده بودم...


می شود به حق میلاد مبارکشان، به حق سمنوی شیرین دیشب و قبول شدنش، این واپسین جمعه های سال نود و دو را به کاممان شیرین سازید با ظهورتان؟؟؟...


ممنون که نامتان اشک می شود و

یادتان عشق...



اللّهم عجل لولیک الفرج....



http://www.askdin.com/gallery/images/8087/1_69907_a1brEZ59_1_.jpg


نظرات 3 + ارسال نظر
یک سبد سیب جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 15:48 http://yeksabadsib.blog.ir

مادرم...

زهرا(س)...


مادرم... زهرا....

فاطمه جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 21:12

واقعا دعوت شده بودى...
این دعوت هاى یهویى خیلى مى چسبن...
از بچگى این دیگ ها رو دیدم...فک کنم حالا برات ملموس باشه وقتى مى گم میرم وسط دیگ مى شینم توش و مى شورم
ایشالله قبول باشه فریناز خانوم گلم

بوسه ها...خب تو مى تونى تو جواب بوس کنى ولى من نه از این طرف...


+وقتى آپتو خوندم از ى چى کاملا مطمئن شدم... نپرس چى ک بهت نمى گم اینجا... ولى بابتش خوشحالم...خیلى هم راضى و خوشحال
شیک و مجلسى هم هست

آره واقعا دعوت بودا....

وسط اییین دیگ بزرگا رو میگی؟؟؟ دیشب داشتم فک میکردم میشه توش خوابید

اینجام جوابشه ولی همون شکلکا طرف تو قشنگ ترن

از چی چی؟؟؟ ینی نگی من میدونمو تو ها
خیلیم شیکا مجلسی

مریم شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 07:29 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

دعوت به آسمان ذوق هم دارد...
سلام فرینازم...
خوش به حال دلت که اینهمه آرامش و سکون بهش تزریق شد...
کاش برای منم دعا میکردی...

اون دیگای سمنو رو بریم توش آب بریزن رو سرمون و بعدش بذارنش روی شعلۀ آتیش... چه شود؟؟؟
لحظه هات قرین آرامش

دعوت به آسمان...

سلام مریمی

آره خوب بود ولی روزا شبیه هم نیستن!
جمعه ها تموم شوق و خوشی روزای قبلشو میبره و...

برای همه ی دوستام دعا کردم ایشالله که قبول شده باشه

واللا تاحالا دیگ به این عظمت ندیده بودم. هرچند می گفتن بزرگترشم هست
خیلی جالب بود

ممنون...
دلم برای اون شب تنگ شده...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد