آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

ساده به رنگ دیوارهای سپید!

هواللطیف


میان تمام روزهایی که می گذرند و شب هایی که در رویاهایی عجیب سپری می شوند، مانده ام!


رازشان چیست که در نهانند و عیان نمی شوند!؟


گاه همین رویاهاست که آدمی را سر پا نگه می دارد و به امید آمدن روزهای خوب نفسی تازه می بخشد...


همان دیدن روسری های رنگارنگ و انتخاب میانشان آن هم چند شب... یا لباس های سبز و خوش رنگی که با نظم خاصی کنارم چیده شده بود و همسایه مان دیده بود... و یا آن یس خواندن ها و سیاه پوشیدن ها... در انتها هم به ضریحی ختم می شود که ناگهان خالی می شود و به غرفه هایش دخیل می بندی... تمام جانت را...

راز دعوت زیبای سمنو و شنبه ی دیگر مراسمی که خادمانش قلب هایی عاشقند...

و این روزها که اسرار فدک را می خوانم و چقدر درد دارد آن وقت ها...


امسال هم دارد تمام می شود و من همان طور دست نخورده باقی مانده ام! نه حوصله ی خانه تکانی دارم و نه وقت درست کردن تمام کمد ها از نو و آذین بستن اتاقم به همان شکل که بود!

دلم هم که هر روز تکیده می شود جای تکانده شدن!

راستی در دلم چیست که باید بتکانمش؟ اصلا دلم کجای هستی مانده که سرجایش نیست؟؟؟


و حالا تمام حریرها و نخ های آبی و نقره ای و زرق و برق ها و مجسمه ها و منگوله های آبی اضافه، گوشه ی پاکتی جا خوش کرده اند...


گاه سادگی زیباتر می شود...

یک جور دیگری به دلت می نشیند!

همین سفید ِ دیوارها

و آیینه ای عریان

و یک طاقچه ی چوبین مرا بس!

و سادگی بی سابقه ی اتاقی که همیشه یک ایده نو بر در و دیوارش موج می زد...


راستی راز رویاهای سبزم و چشم هایی که سیاهی می بینند چیست؟؟؟


http://pic.photo-aks.com/photo/images/alone/large/alone-girl-swing.jpg

نظرات 7 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 15:33 http://lonely-sea.blogsky.com/

امیدوارم امسال و مخصوصا این شیش ماه هر چی سختی داشت با اومدن بهار بره...

دوام نکنیا ولی واقعا حس می کنم این شیش ماه خیلی پیر شدم...

آدمیزاد زندست به رویاهاش...زندست به دلش و احساسش...وگرنه کل دنیا که واسه تو باشه وقتی دلت ول باشه آدم خودشم وله...

در و دیوارای اتاقتم دوباره خوشگل کن...

آبی ِ اسمونی همیشه باید تو اتاق تو در جریان باشه فسقلی

ممنون ایشالله واسه توام همینطور

آره... می تو به قول اون آقاهه که ازش خوشم نمیومد

ولی چه کنیم... زندگیه دیگه! گاهی زیادی محل استقامت می شه...
منظورم ول بد نبود یا حتی اصن ول نبود
ول بودنو دوست نداشتم هیچ وقت...
هر گم شدن و ندیدنی که ول شدن نیس
منظورم یه چیزی بود که خوب بود نه بد

باور کن حوصلشا ندارم فعلا هم که وقتشم ندارم

پرده م هست:دی ولی کل بالای تخت و اینمو جم کردم رف

فسقلیم خودتی اصن

فاطمه یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 15:37 http://lonely-sea.blogsky.com/

اون یه تیکه بخشی از خوابت بود؟
همون انتخاب روسری و لباس سبزو اینا




+ هروقت که خدا بخواد فصل رشد و شکوفایی دل ِ تو هم میرسه...
خودت که مدت هاست شاهد رشدت هستم... تو خیلی از زمینه های زندگی...
ولی مصداق نظر قبلمه که دنیا هم برات باشه باز جای ِ خالی بعضی چیزا پر نمیشن...

و حالام هر وقت خدا بخواد فصل دل ِ تو هم می رسه.. صبور باش و نگاهت به آسمونش باشه...

چشم برندار ازش

اوهوم
می دونی که


رشد و شکوفایی
نمی دونم اصن چطوریه
خدا رو شکر بازم یه نفر پیدا شم ازم تعریف کنه بگه تو رشد کردی

اوهوم... بعضی چیزای خوب! خیلی خیلی هم خوب...

ایشالله واسه توام همشون که گفتی

[ بدون نام ] دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 11:35

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می‌بیند
از دور می‌گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده
و با همان امضا، همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال، از تقویم
از روزنامه بی خبر هستم

حس می‌کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم حتی اگر می‌شد بگویم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می‌پرستم

از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب
جوراب‌هایم را اتو کردم
تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم
با کفش‌هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه‌ها را
دنبال آن افسانه‌ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه‌هایم
بوی غریب و مبهمی می‌داد
انگار
از لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه
بوی تمام یاس‌های آسمانی
احساس می‌شد

دیشب دوباره
بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب‌هایم را
از پاره‌های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از سی سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال‌ها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین بار
دیدم که نام کوچکم دیگر
چندان بزرگ و هیبت آور نیست

این روزها دیگر
تعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم

گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک
یک روز کامل جشن می‌گیرم
گاهی
صد بار در یک روز می‌میرم
حتی
یک شاخه از محبوبه‌های شب
یک غنچه مریم هم برای مردنم کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می‌کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین
هوایی می‌کند

اما
غیر از همین حس‌ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است
قیصر امین پور

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم

این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم...


رفتار من عادی ست...

کاملا هم عادی...

ممنون گمنام عزیز:)

ترنج بانو سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 07:04 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

درود دوست قدیمی و مهربانم
امیدوارم حالت خوب باشد

سلام ترنج بانو جان

ممنون امیدوارم حال شما هم خوب باشه

مریم چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 08:07 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

شاید دلت کربلا... بین الحرمین... کهف العباس ویا شاید توی حرم حسین جا مانده است...
پس نگران نباش جای دلت امن است
سلام فرینازم

خودمم تو همین فکرا بودم که باید اینجاها پیداش کنم...

اوهوم...

سلام مریمی

نازنین دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 21:47

منم امسال واسه عید هیچکاری نکردم!
ولی بویِ عید که می پیچه حس خیلی خوبی دارم ..
مخصوصا توی این هوای سردُ بارونیِ آخر سال : )

امیدوارم امسال برات بهترین سالی باشه که تا الان داشتی

ایشالله که همه کاراتو بکنی نازنین جون
بهار بیاد تو خونتونو دلت

ممنون به همچنین
ولی امیدوارم بهتر از اونم بیان

ر ف ی ق چهارشنبه 28 اسفند 1392 ساعت 07:08 http://khoneyekhiyali.blogsky.com

سلام ای مهربان تر از تپش ِ غنچه های ِ ناز
سلام ای بی ریا تر از نَفَس ِ پاک ِ یاس ها

بهار آمد
تا گل های ِ سرزمین ِ آرزویت بشکفند و
بَلَم ِ عشقت
به ساحل ِ معشوق ( هرچه و هرکه باشد !! ) برسد ((آمین ))
و من آرزو می کنم که باز هم ،
مثل ِ باران ، لطیف و پاک و زلال
مثل ِ آفتاب ، مغرور و گرم و سوزان
مثل ِ رویا ، پاک و صادق و ناتمام
مثل ِ شب ، مهربان و صبور و نازنین
مثل ِ دریا ، آبی و آرام و بی پایان
و
مثل ِ آسمان ، مهربان و آبی و شفاف
باشی ...
ایام به کام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد