آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

هجدهمین: یا صاحب الزمان...

هواللطیف...


سلام امام زمانم...

سلام مهدی جان...


بالاخره آمدم تا تمام روزهایی که با شما گذشت را به ثبت برسانم...

از غار تنهایی ام بیرون آمدم


آنجا که نمی دانم از کی! شاید سه شنبه بود یا سحرگاه چهارشنبه که برخواستم و شما را به خودتان، به مادرتان، به بودنتان قسم دادم که کمکم کنید... و درست لحظات افطار روز دوشنبه بود که زمین و آسمان و ابرها و هلال ماه و ستارگان و صدای ملکوتی اذان را صدا می زدم و ششمین خرمای شُکر را تا دهانم بالا می بردم و خدایم را برای بودنش، بودنتان، و برای همه ی یا انیس من لا انیس له ها و سلام ٌ علی آل یاسین ها شکر می گفتم و شکر و شکر و شکر و نمی دانم تا کجا دم پنجره ی تنهایی هایم مانده بودم که صدای قاشق و چنگال و بشقاب و غذا می آمد...

این روزها که اینجا نبودم و آنجا با شما بودم و شما با من و خلوت شبانه روزی مان در همان غارتنهایی های قدر؛ شب و روزم جمعه بود و ثانیه به ثانیه انتظار... گفته بودم دلم تنگ شده و گاه از شدت دلتنگی ها سر به بیابان می گذاری و در خیل عظیم سیاهپوشان شب های قدر گم می شوی و گوشه کناری درست آنجا که کسی تو را نمی بیند، با خدایت خلوت می کنی و تنها و تنها و تنها صاحب زمانت را صدا می زنی که بیاید... بیاید و شب قدر بعد، خودت، تکه کاغذی بر کف داشته باشی و در صف حضور ساعت ها خدایت را شکر کنی که امسال شب قدر با ظهور نور به سپیده می نشیند... و دیگر بچه ای با گلوله نمی میرد و زنی با خون، افطار نمی کند و مردی شرمسار بی پناهی خانواده اش نمی شود...

از غار تنهایی ام بیرون آمدم با اطمینان ِ آمدن ِ شما مولای من...

تمام جمعه را و تمام شبی که قدر شده بود و امسال که همه چیز از جمعه ها آغاز می شود و به جمعه ها ختم، شما را در اتاقم و روی سجاده و به بلندای پشت بام و در تک تک گره زدن نان و پنیر و خرماهای نذریمان صدا می زدم و اشک هایم و دلی که از درون می لرزید، گواه شنیدنتان بود و دیدنتان و حضورتان و بودنتان... از جمعه تا شنبه و از شنبه تا یکشنبه را به شعری که مداح گفته بود حفظ کنید و بخوانید، سر کردم و رسیدیم به شب بیست و سوم و شب آخر قدر و آنجا که می گفتند امضای تاییدتان است و چه می شد خواست جز آمدنتان... که هرچه می خواستم همه از جنس این سرا بود و این آب و خاک و سرزمین و دنیایی که درونش نفس می کشم و چقدر تمام خوشبختی ها خوشی نمی آورند اگر شما نباشید... اگر نداشته باشمتان و جز شما و جز آمدنتان و جز بودنتان و ظهورتان، هیچ دعایی، بر زبان نمی آمد و هیچ ثنایی بر دل نمی نشست و شاید هم حتی هیچ آرزویی تا خدا نمی رفت...

تمام شدند

شب های قدر هم گذشتند و شما نیامدید...

از یکشنبه به دوشنبه و از آن به سه شنبه و شب چهارشنبه و شب شما...

و باز هم...

نیامدید.......


و حالا که از غار تنهایی ام بیرون آمده ام باز هم امید دارم! 

به جمعه ای که در راه است

و تمام جمعه هایی که می آیند

و تمام سه شنبه ها

و تمام روزهای هفته...


تا آخرین روز ِ زیستنم...

تا آخرین نفس هایم

تا آخرین نگاه ها

دعاها

خواهش ها

باز هم شما را می خوانم و

می دانم

روزی

جایی

شما را ملاقات خواهم کرد

و این انتظار ِ کهنه ی بی سرانجام، به سرانجام خود خواهد رسید...



نایت اسکین

اَللهُــمَّ َعَجِّــلْ عَجِّــلْ عَجِّــلْ لِوَلیِـــکَ الْفَـــرَج

نایت اسکین


+ شعری که مداح گفته بود را حفظ کرده ام و هنوز هم می خوانمش:


سِرِّ عاشق شدنم لطف طبیبانه ی توست


ورنه عشــق تو کجــا ، این دل بیمـــار کجـا


......


کــــاش در نافـله ات نام مرا هم ببــــری


که دعــــای تو کجا ، عبد گنه کــــار کجا



++ 31 تیر تاریخیست که نمی دانم کدام روز و کجای زندگی ام در ذهنم بُلد شده که مدام تکرارش می کنم و به هیچ نتیجه ای نمی رسم!

شاید روزی در 31 تیر یکی از این بیست و چهار سالی که گذشته ، یک اتفاق مهم افتاده! یا تولد عزیزی بوده! و یا نمی دانم

هر چه که هست تمام امروز ذهنم شلوغ بود و آخر هم نفهمیدم که چرا و چرا و چرا!!!


نظرات 6 + ارسال نظر
نازی چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 13:10

اللهم عجل لولیک الفرج

آمین

مریم چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 13:29

اللهم عجل لولیک الفرج
اللهم آمین...
خوشحالم فرینازم که به آرامش رسیدی

آمین

آرامش که نه هنوز

فقط از غاره اومدم بیرون :دی

کویر دانلود چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 18:06 http://bir_dl.rozblog.com

سلام خوبی
وب جالبی داری
اگه وقت کردی سری هم به من بزن
اگه با تبادل لینک هم موافق بودی منو به اسم"کویر دانلود" به آدرس:WWW.Bir_dl.rozblog.comلینک کن و بعد بیا تو وب سایتم برو قسمت تبادل لینک هوشمند و اسم و آدرس وبتو بده تا لینک بشی.
در ضمن درصورت امکان توی تجهیز انجمن وب سایتم بهم کمک کن مطلب بزار
مر30
موفق باشی

رهــ گذر چهارشنبه 1 مرداد 1393 ساعت 22:54

چند وقت تو غار بودی! چقدر عوض شدی، نمی شناسمت
سیاهپوشان رو خوندم سیاهپوستان بعد برگشتم عقب دوباره! ما که سیاه رو بودیم بقیه رو خدا عالم...
.............

اللهم عجل لولیک الفرج...

موی دراز ناخن سیاه واه و واه واه

مام حتی! سیاه روی سیاه روی سیاه پوش

آمین

یک سبد سیب جمعه 3 مرداد 1393 ساعت 16:32

شایدم یه روز خوب باشه برات در آینده

این روزها فکر کنم خوب باشن!! ینی یک جای خوبی می رم که...

فاطمه سه‌شنبه 7 مرداد 1393 ساعت 16:13 http://lonely-sea.blogsky.com/

اللهم عجل لولیک الفرج...


سی و یک تیر پارسال مکه بودی هنوز...شاید ی اتفاقی اونجا برات افتاده باشه اون روز

شایدم ی اتفاق خوب در آینده...

یا اصا نکنه تولده من بوده اون روز؟
تو خجالت نمی کشی نمی دونی من بچه ی سی و یک تیرم...
چقدم که بهم میاد بچه تابستون باشم

آمین

آره ولی چیزی یادم نمیاد

نمی دونم ولی شایدم اونجا یه اتفاقی افتاده

اصن هرچی فکر کردم کمتر رسیدم بش

آره چقدرم که تو تابستون بت میاد واللا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد