آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

حالم، خوشی را کم دارد

هواللطیف...


حس غریبی ست آمدنت!

با درد می آیی

و به تیر می کشانی تمام دروازه های قلب خفته ی مرا

باور کن تنها چند تبسم تا مرگ فاصله دارد

باور کن هزار بار با هزار تیغ تیز بی رحمی، زخم شده

باور کن هزار بار با هزار سنگ جفا، شکسته شده

باور کن درد می کند

همین حالا

و شاید چیزی شبیه تیری که تیز باشد درون رگ هایش فرو می رود...


آری قلبم تنها چند تبسم با مرگ فاصله دارد

و در چند قطره رازقی پنهان شده

کافیست حباب ِ حیاتم تَرَک بخورد

تمام زندگی، در لفافه ی مرگ، محو خواهد شد...


و چقدر نبودنت سخت می گذرد

و نفس، بی تو، به هیچ نگاهی نمی ارزد...


قلب من تنها چند قدم با مرگ فاصله دارد

و انگار که امشب ، مرگ در می زند

و مرا میخواند

و من پنهان شده ام

پشت همان چند تبسم  ِباقی مانده...


کاش

دستی بود

تــا 

تیـــر  ِدرد را

از قلبــم

بیرون می کشیـــد...


باور کن به مــــرگ نزدیـــــــکم!!!


http://gallery.avazak.ir/albums/userpics/10001/normal_avazak_love_pic_new_286129.jpg

نظرات 14 + ارسال نظر
الهام جمعه 17 بهمن 1393 ساعت 23:26 http://elham7709.blogsky.com

مرگ درد دارد
اما یقین دارم شیرین است.
رسیدن به آنچه هرگز نرسیدیم. و ندیدن آنچه همیشه با دیدنش بارها مرده ایم.

برات آرزوی سلامتی و روح تازه ی زندگی رو میکنم.

به نظرم بعدش خیلی حسرت داره الهام

اما کاش آمادش باشیم

ممنون الهام
به دعای خوبت محتاجم

فاطمه جمعه 17 بهمن 1393 ساعت 23:52 http://lonely-sea.blogsky.com/

انتظار هر چی رو داشتم جز اینا



ببخشید واقعا حالم بد بود...
خیلیییی

ر ف ی ق شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 09:41

این واژه ها
طعم ِ عود و خرما دارند !!
واژه های ِ سرگردانی که آرزو می کنم که فقط واژه باشند و
درد نداشته باشند !!
امیدوارم که تو را در گوشه ی ِ دنج ِ آخرین روزهای ِ بهمن
شاد و خرّم ببینم
و یادت باشد که
مردمان ِ نگهت قله نشینند هنوز
دل که در دره نیفتاده فراموشش کن
به شما برنخورَد بای ِ غزل بود و شکست
اتفاقی ست که افتاده فراموشش کن

راستی سلام بر بانوی ِ مهربانی های ِ ناب

طعم تند عود ِیاس کبود شاید
و گسی ِ خرمایی که دهان ِ نفس را جمع می کند



اتفاقی ست که افتاده فراموشش کن...

چقدر خوب گفتید و کاش که خدا هیچ گاه سایه ی مهرتان را از سر من و آرامشم کم نکند
سلام ر ف ی ق عزیز همیشه شفیق


گاهی یادم می رود که مردمان ِ نگهم قله نشینند هنوز
ممنون برای تلنگرتان

حسین شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 15:05

ای داد :(
تو دیگه چرا, اومدم پیشت روحیه بگیرم که...
هرچند درد و رنج یه بخشی از زندگی انسانهاست و تو هم مستثنی نیستی. نمیدونم چی ناخوشت کرده اما پیشنهادم اینه که ببینی حکمتش چیه!
پ.ن:
مطمئنم که پست بعدیت یه پست انرژتیکه! چون با هر طوفانی آرامشی پنهان شده :)

حسین ببخشید:(
گاهی آدم زیادی حالش خرابه
و یک دختر، باید بنویسه این مواقع! باید حرف بزنه...

حکمتش رو ندیده و نفهمیده قبول دارم چون معتقدم هرچه از دوست(خدا) رسد نیکوست...

این منم که تحمل و ظرفیتم کمه...

ممنون و امیدوارم

نازی شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 16:31

لایک به پ ن بالایی

ممنون

اونوخ شما خودت نظر نداشتی آیا؟ :((

محمدشون شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 22:03

یا الله
یا الله
حجیه خانوم تشریف دارن؟
مهمون عزیز و گرانقدر و گران سنگ و مهمی اومده...

بـــــــــــــه بــــــــــــــــــــــــه بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه

ببین کی اومده

بفرمایین محمدشون خان
ببخشید

مهندس محمدشون

محمدشون شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 22:06

خدا خیلی دوست داشت بانو فریناز
حالت خوشی رو کم داشت که با اومدن ما قطعا نخواهد داشت
(یعنی برگی نو از تاریخ خود شیفتگی رو با این جمله گشودم:)) )

خواهد شد یا نخواهد شد بالاخره؟

بعله اتفاقا همچین بی ربطم نبودا

شاعر می گه:
آب زنید راه را هین که محمد می رسد

محمدشون شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 22:18

راستی سلام یادم رفت بانو

سلااااااااام

احوالات فریناز بانو؟
البته سوای این جراحت ناشی از تیراندازی به دلتا

با نظر حسین آقا موافقم
ما قبلنا رگبار روحیه میداد بهمونا
نکنه اینا از فرقای آرامش پنهانی با رگباریش باشه؟:(

سلاااام مهندس محمدشون

می گم تو هنوز این عینک مشکی هه به چشماته این همه سال؟

سوای این، خوبیم خدا رو شکر

واقعا ببخشید بابت روحیه و اینا
می گن از بچگی شانس نداشتیما:دی

بعد ماه ها ما یه شب حرف دِپ زدیم، صاف تو همین پست، بچه های قدیمی اومدن اینجا:دی

رهــ گذر شنبه 18 بهمن 1393 ساعت 22:45

چند تایی لبخند زدم موقع خوندن پستت
آره خندیدم
چون هم قشنگ نوشته بودی، هم...
دومی مهمه، بمونه به وقتش خودم میامُ بهت میگم


یه راهی هست که باید تو زندگی هر کسی طی بشه، بهتره خودمون تنهایی و با هر سختی تا هر جا می تونیم و تحملمون قد میده بریم، هر کی تحملش بیشتر باشه و تنهایی بیشتر بره، روحش بزرگتر میشه
چرا عادت داری هر چند وقت یکبار جا بزنی، بشینی کنار، بعد دوباره بری تو جاده! هان؟! چرا واقعا!

یه روز میام میگم چرا پشت این همه غمی که نوشتی آرامشُ لبخند بود

بــــــه
چه خبره بابا؟
اصن آدم میاد می بینه گذشتگان اومدن اینجا شاد می شه خودبخود :دی

چرا خندیدی؟
حالا بگو دیگه خُـــــب، بدو بگیییییا، می دونی که من کنجکاوم

یعنی نمی دونی خب چیا شده که اینطوری می گی...
این که زنده م الان خیلیه
بادکنکم زیاد بادش کنی بوووووووم! می ترکه :|

نگین یکشنبه 19 بهمن 1393 ساعت 00:35

ننویسم بهتره اما
یه چیزی رو باید بگم..
یه چیزی یه جای پستت هست که غوغا می کنه
مطمئنم بعدها میشه کلید !

نپرس، نمیگم..

بــــــه شمام که اومدی

یعنی فقط جای نازنین خالیه ها
یکی بره بیارتش

وای نگین توام که مرموز حرف می زنی :|
بیخود! بدوووو بیا بگوهاااا من کنجکاوم خب :/

نگین دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت 11:01

نمیشه بگم..
باور کن..
کم کم توو نوشته های خودت نشونت میدم حرفمو

چی بگم واللا
آدمو کنجکاو می کنین
بعد آدم می ره معتاد می شه
بعد ملت میان ریشه یابی می کنن:|
واللا:دی

نگین سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 10:20

تو اگه بچه ی خوبی باشی و راهتو بلد باشی حزب بادی نمیشی و نمیری با دوستای معتادت معتاد بشی!
الکی بهونه نیار

الان یعنی من دوست معتاد دارم؟:دی

الان یعنی من بچه خوبیم؟:دی

فشار کنجکاوی خیلی سخته نگین خیللییییی

نازنین سه‌شنبه 21 بهمن 1393 ساعت 10:51

سلاااام خانوم خوبی؟
به به جمع همه بچه های قدیمی (دالتونا) توی این پست جمعه فقط گلتون کم بود که اونم الان اومد و خوش اومد
خب من هم اکنون در شهر تهران هستم و اینجا هوا بارونی و عالیه
ینی به خوش قدمی خودم شک ندارم دیگه,هر شهری رفتم بارون گرفت حتی روزی که از مشهد میخواستیم بیایم هم کلی بارون اومد
خلاصه ما اینیم دیگه
بعد من الان چشمام داره درد میکنه خو اونشب گفتی بیا بچه ها اومدن منم طاقت نیاوردم تا چند روز دیگه صبر کنم لذا فک کنم برای اولین بار با موبایل کامنت میذارم
خب بچه های عزیز خیلییی خوش اومدید امیدوارم بازم بیاید و به یه قدیما جمعمون جمع بشه

به به

سلااااام بر نازنین خانوم گل

آرههه اصن اسمشو یادم رفته بودا
دالتونا

منتها دیگه دوتا شون بچه رو گاز دارن و اینا

بعله شما که فعلا بچرخ راحت باش
اصفانم بیا تو که داری می چرخی

خوشبحالتون واقعا
میگم دیگه واجب شد اصفانم بیایا
فک کنم یک سالی هست بارون ندیدم اصن

اینقده باحاله
منم یه سری کامنتامو براتون با موبایل می ذارم:دی

البته تو بلاگ اسکای راحت تره
چون کد امنیتی بلاگ فا خیلی بد میاد با گوشی

دیگه اینکه مرسی اومدی

مژگــان پنج‌شنبه 28 اسفند 1393 ساعت 18:38 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد