آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

آنجا نشانی از بهشت داشت

هواللطیف...


باید همان روز که آمده بودم و آرامش پنهانم را تنگ در آغوش گرفته بودم، بر صفحه های سپیدش نقشی می نگاشتم و حرفی می زدم و کلامی که بوی مهربانی بدهد! اما نشده بود، آنقدر آمده بودند و رفته بودند و بعد هم که تولد و سیزده بدر و خلاصه پیش و پس از روزهایی که قرار بود عید را در بدر کنیم آمده بود و من حالا از حال و هوای آنجا که بهشت بود فاصله گرفته بودم...

و شاید دیروز غروب بود که یادم آمده بود جمعه هفته ی گذشته را و هفته قبل ترش را و اینکه جمعه آخر سال و جمعه اول سال را در کنار مهربان اربابت باشی و حالا سومین جمعه نیز در مراسمی از جنس غدیر... ازجنس علی و فاطمه... به رنگ و بوی مدینه و نجف... و حالت یک جور غریبی بشود که چطور بوده ای و نشد! باز هم نشد! و...


و به تمام سال قبل ترش می اندیشی که حالا می شود دو سال!!! از 92 تا 94 دو سال راه است و باورم نمی شود هنوز که کجا می روند! چه می شود دعاهایم! اما

اما راستش را بخواهی به اطرافیانم که می نگرم میبینم انگار خدا را شکر دعاهایم برایشان بالا رفته... ذوق می کنم... به شوق می رسم و خودم را از یاد می برم...


گاهی شبیه برگ های پاییزی، تمام فصل ها را می چرخی... و تو هنوز همان تک برگ خشک شده ای که به گوش ِ هزار پای رهگذر، حس عمیق خش خشی غریب را داده ای و خود هنوز تکه های جانت را جمع می کنی، بند می زنی، تا بهار که بیاید، دوباره زنده شوی، دوباره سبز گردی، دوباره بخندی و بخندانی

و این

و این حکایت زندگی هاییست که می گذرند

و دهه ی نودی که مثل برق و باد حالا دارد به نیمه هم می رسد و هنوز باورم نمی شود که چرا آسمان سوراخ است

که چرا اشک هایم بی جواب مانده

و دست هایم خالی بازگشته اند...



باید حالم خوب باشد

اما

نمی دانم چرا

اینقدر به خوبی بدهکارم...



کاش می شد تا همیشه در همین بین الحرمین بود و نفس کشید...


آنجا تمام غم های دنیا یادت می رود

آنجا حالت خوب خوب می شود

و اینجا که میرسی

انگار

تمام نامردمی ها صف در صف منتظر ورود تواند...



من دلم زندگی می خواهد


یک زندگی از جنس امید، نور، ایمان، لبخند، عشق، خدااااا...



+ فهمیده ام سخت تر می شود که آسانتر نه!

اما ایمان دارم که خدا می گوید ان مع العسر یسری... فان مع العسر یسری


این تاکید، یعنی که حتما بعد از تمام این سختی ها، آسانی هایی هست که روزی، جایی، جوری، به آن ها می رسیم...



++ هنوز هم باورم نمی شود کجا بوده ام اما می دانم که نشانی از بهشت داشت...


آدم

از بهشت که بیرون بیاید

زمین و زمان، برایش جهنمی بیش نیست....


+++ می دانم که باید بنویسم، اما همین قدر بس که امروز با سر شتافته ام و حالا حالا ها حرف هست برای گفتن



http://www.upload7.ir/imgs/2014-04/38052856648077151471.jpg



نظرات 7 + ارسال نظر
مقداد شنبه 15 فروردین 1394 ساعت 11:48 http://mazerouni.blogsky.com

زیارتت قبول کربلایی دوباره، ایشالا که همه حسینی بمونیم و حسینی بمیریم.
واقعا که جدا شدن از بهشت واسه آدم خیلی سخته و برگشتن به دنیای خاکی عذاب آوره. خیلی سخته که آدم بتونه خودشو تو این دنیا نگهداره

ممنون قبول حق ان شاالله

ان شاالله

خیلی خیلیییییییی سخت بود مقداد
ولی خب نمی شه زمانو نگه داشت

آره اونم سخته که هر جمعه تصور کنی تو بهشت زمینی و نباشی اما

شهاب شنبه 15 فروردین 1394 ساعت 18:03 http://twelfh-imam.blogfa.com

سلام عزیز به وبلاگ منم سر بزن ونظرتو راجع به تبادل لینک بگوhttp://twelfh-imam.blogfa.com

سلام

فاطمه شنبه 15 فروردین 1394 ساعت 21:56

زیارتت بهشت خدا‌روی زمین گوارای وجودت باشه

من که بی صبرانه منتظر حرفات هستم... بارهام بهت گفتم حتی...

زود بنویس فقط... زوده زود

ممنون

دیگه اینقدر درگیری دانشگا و مسایل دیگه بود که دیدی اصن حال و روز خوبی نداشتم واسه نوشتن

نمی دونم شاید مث مکه یه چند وقت بعدش بنویسم از اون روزا

نگین شنبه 15 فروردین 1394 ساعت 23:06

خوش به سعادتت ..


خیلی زیاد...

ممنون ان شاالله که قسمت و روزی خودت بشه نگین

رهــ گذر یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 13:54

به به سلام
سلام
سلام سلااااام

زیارت قبول
چپ راست ماچ بوسه
عیدت مبارک کربلایی
خخخ


ببینم اول بگو من کیو چیو له کردم زیر پام خش خش کرد منظورت من بودم آیا

بعدم اون + رو کاملا قبول دارم، هر لحظه سخت تر از لحظه ی قبل ِ حتی!

سلام سلاااااااااااام بر رهگذر جون

ممنون جای شما خالی

بوس بوس


خخخخخ الان ینی فمیدی؟ فک نمی کردم اینقد تیز باشی

اون که اره

محمدشون یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 19:48

سلام
بانو زیارتا قبول باشه !
بانو بکوش زیبایی در نگاه تو باشد تو که دلت زیبا میبینه!
این دنیا جهنم نیس
یعنی جایی که خدا باشه جهنم نیس
امسال من که یه حس غریبی دارم!
به برگ درختا نیگا میکنم از لا به لاش نور قایم باشک بازی میکنه اشکم در میاد
غروب آفتاب رو میبینم لای کوهها و ابرها قایم میشه اشکم در میاد
شاید که نه حتما روزی میاد که نتونم اینارو ببینم بگم
فتبارک ا... احسن الخالقین
قدر این دنیا رو هم بدون یه سری نعمتای خدا رو همین نزدیکیاست!

سلام بر مهندس عزیز

ممنون جای شما خالی


می دونی من اشکم درنمیاد ولی این روزا یه اتفاق سنگینی افتاده که فقط همش جمع شده شبیه بغض

ولی این حس لطیف و دل نازکت قابل ستایشه ااما به نظرم باید کنترل بشه
یعنی فقط خودت ببینیش و خدا
کسی دیگه نبینه

فتبارک الله احسن الخالقین
منم هروقت طبیعتو نگا می کنم همینو می گم
و بعد می گم سبحان الله والحمدلله و لااله الا الله والله اکبر


اره اینقدر نزدیکه که نمی بینیم و وقتی از دستش دادیم متوجه می شیم تازه

کاش بفهمیمشون قبل اینکه دیر بشه

محمدشون یکشنبه 16 فروردین 1394 ساعت 20:07

راستی بانو
مرسی بابت دعاها
خدا خودش دوبله کنه کنه برات
خیر از جووووووونیت ببینی ایشالا

خواهش می کنم وظیفه ست
ان شاالله که قبول بشه در حق همگیییییتون


ممنون به همچنین مهندس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد