آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

طلوع نگاهت زندگی ست

هواللطیف...


نمی دانم آن روز که داشتم از جبر این زندگی به خدایم شکوه می کردم، کدام قضا و قدر عوض شد و کدام دعا به آسمان رفت و کدام دل برایم سوخت و دعایم نمود که درست هفت روز بعد، کسی از راهی دور آمد و مرا بلند کرد و در آغوش خودش آنقدر جای داد تا زنده شدم!

کسی که باید می آمد و من از آمدنش سراپا شوق بودم و چه روزهای سختی بود این هفت روز و چه دعواها و چه حرف ها و چه دلهره ها و دلواپسی ها را گذراندیم تا بالاخره به پنج شنبه ای رسیدم و رسیدیم که زیادی خوب بود...

اصلا تو بگو بهشت

مگر بهشت، غیر از چشم هاییست که دوستشان داری؟

مگر بهشت، غیر از نفس هاییت که به تو زندگی می بخشند؟

و مگر بهشت غیر از آغوشی ست که درونش آرام و بی قرار جای می گیری؟

و قلبی که تپش هایش را، زنده بودنش را، ایمانش را، مومنی...


آری پنج شنبه و درست وسط امتحان ها و خرداد ماهی که هیچ گاه حتی فکرش را هم نمی کردم برایم به یکی از بهترین روزهای زندگی ام مبدل شده بود و من عاشقانه به پنج شنبه سلام گفته بودم و تو را از میان خیابان شلوغ کاوه یافته بودم چقدر عاشقت شده بودم...

مگر عشق چیست جز یک لبخند ؟ یک نگاه؟ یک سلام من خوبم تو خوبی؟ یک محبت خالصانه و یک جفت دست که امواج سه فاز الکتریسیته اند و تمام قد تو را داغ می کنند...

آری

این بار در ماه خرداد تو را یافته بودم و چقدر خوب بود که درست به اندازه ی کمتر از 30 روز دوباره حلاوت حضورت را چشیده بودم و حالم به اندازه ی تمام بدی هایم، خوووووب شده بود...

کاش می شد زمانی آنقدر ببینیمت و آنقدر داشته باشمت که تاریخ ها از دستمان بروند و هرروز ، روز ِ خوب ِ دیدار باشد و هر لحظه، لحظه ی خوش ِ وصال...


همین آمدنت کافی بود تا حالم عوض بشود و این دل ِ گرفته باز گردد و تمام غم ها حتی یادم بروند...


آمدن ِ آدم های خاص زندگی ات، به معنای تمام شدن مشکلات و سختی ها و غم و غصه ها نیست اما

اما برای مدتی به خواب زمستانی فرو می روند و تو در خاطره ی خوش ِ دیدار، غرقی و کاش می شد همانجا ماند و دوباره در غم و غصه های مختص جوانی فرو نرفت...


راستش را بخواهی زیادی خدا را دوست دارم اما خدا بیشتر دوستم دارد که 21 ام و 22 ام خرداد را برایم به ارمغان آورد... از آن هدیه ها نصیبم شد که پست چی در می زند و تو حتی نمی دانی که آن هدیه از آن کیست و یکباره می بینی از اوییست که باید باشد و تو سراپا ذوق می شوی...

راستش یک بار هم این اتفاق برایم افتاده بود و چقدر شیرین بود این پاکت پستی و هنوز هم دارمش....


حال فکر کن آدمش بیاید... یعنی درست مخاطب خاصی که باید!!!


دارم فکر می کنم به 21 ام 22 ام اردیبهشتی که جایمان عوض شده بود و چه تشابهی!!! و چه تطابقی حتی!!!!

22 ام اردیبهشتی که زیادی خوب بود

و 21 ام و 22 ام خردادی هم که آن هم زیادی خوب خوب خوب شد


بودن و آمدنت به همه ی گریه های فراق هم می ارزید... به دلتنگی های محض پس از آن... به دوباره فرورفتن در شهری بزرگ بدون تو... اصلا بودن ِ یک روزه ات به تمام روزهای عمرم می ارزید... و روزی شاید تمام بودن هایت را شمردم و همان ها را عمر به حساب آوردم...

کاش روزی بشود که یک ساله شویم... دو ساله... سه ساله... ده ساله... صددددد ساله و چقدر پر از امید شده ام...

باورت می شود؟


راستی زاینده رود دلتنگ تو شده و تمام سی و سه تا پل سی و سه پل که دوبار با هم از رویش گذر کردیم و چهارباغی که حالا درخت هایش دارد به فنا می رود اما چقدر خوب شد که تو را دید... چقدر خوب شد که تمام درختان چهارباغ در آخرین روزهای عمر خودشان هم که شده تو را دیدند و عمرشان به فنا نرفت...

اصلا دیدن ِ تو برکت محضی ست که نصیب هر کسی نمی شود

و داشتنت که...


ممنون، امید ِ سبز ِ جوانی هایم که با آمدن ِ یکهویی ات، زندگی را بار دیگر برایم هدیه آوردی و لبخند بر لبانم غنچه زد و امید در دلم شکفت...



برای بودنت اسپند دود می کنم و اسپند می پاشم و اسپند می ترکانم...

برای داشتنت هم

اصلا آنقدر دور سرت می گردانم و می چرخانم تا کور شوند تمام چشم ها و دل هایی که طاقت نگاهت را ندارند


زود بیا

زود تر از دوسالی که طول کشید...

آنقدر زود بیا که هنوز بویت از اتاقم نرفته باشد

آنقدر زود که هنوز لمس نگاهت از چشمانم پرواز نکرده باشد

و آنقدر زود که هنوز جای بوسه هایت روی گونه هایم کمرنگ نشده باشند....


زود بیا....


http://www.faranaz.com/wp-content/uploads/2014/05/413410610.jpg


نظرات 10 + ارسال نظر
Alpinist دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 16:17 http://alpinist.blogsky.com/

فال امروز!

بگذار عشق زمین گیر شود بعد برو

یادل از دیدن تو سیر شود بعد برو

ای کبوتر کجا قدر دگر صبر بکن

آسمان پای پرت پیر شود بعد برو

تو اگه گریه کنی صبر خدا میشکند

باش تا گریه به زنجیر شود بعد برو

دوش در خواب دیدی که سوارت آمد

باش تا خواب تو تعبیر شود بعد برو

آسمان حسرت لبخند تورا می بارد

باش تا عشق نمک گیر شود بعد برو

باش تا عشق نمک گیر شود
بعد برو

ممنون

فاطمه دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 16:50 http://darya-tanhast.blogsky.com/

یادمه همین چند وقت پیش نوشتی 22/2/94
این تاریخ را دوست دارم؟!!!!
توی وبت نوشتی... یادته؟!!!

+ خدارو بی نهایت شکر میکنم برای امیدی که میشد از سرتاسرش نفس کشید...

آره
یادش بخیر...

و خدا رو بی نهایت شکر

فاطمه دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 16:55 http://darya-tanhast.blogsky.com/

بعد از اون آپی که اسمش می نویسمش بود... خوندن این که فک کنم انگار جمع شده بود تا الان جالب بود...

من الان تریپ فلسفلی برداشتم[:S037:
چقدم که بم میاد... نگاه در افق... دست زیر چانه و نگاه به دور دست ها...

چققققد من باکلاسم

خخخخ آره

توام که اصن نمی دونی محتوای اون آپ ننوشته رو


خخخ آره چند روز باید استراحت کنم با این حرف فلسفیت

اون که بله کفشاتم خوشگلن تازشم

نازی دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 18:06

چه عجب یه پست امیدوارانه خوندیم ازتا
دیگه داشتم ازت نا امید میشدم
خوشحالم که خوشحالی فریناز خانوم

خخخخ
شماها با چشم بصیرت نمی خونین وگرنه همه پستام امیدوارانه ست
بعله تازشم

mohammadeshoon دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 21:38

انقدری از این پستا نذاشتی
آدم تعجب میکنه
میگه حتما این خانومه حالش خوب نیس:))))
چون حالت عادی باشه از این چیز میزا نمینویسی :)))
شایدم.قرص چپکی خوردین
هرچی بوده که خیر بوده
و ایشالا خیر بمونه

خخخخ
آره مثلا فلانی روز آخرشه حالش زیادی خوبه ها

خب ی اتفاق خیلی عالی افتاد برام خدا رو شکر


امیدوارم

mohammadeshoon دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 21:41

میگم اسپند دود کن
صدقه ام بنداز
نذری هم بده
ماه رمضانم که نزدیکه
ما هم خعلی نذری دوس داریم
!
اسپهبانی بازی هم در نیارین لطفا!!!

همه این کارا رو کردم اتفاقا :دی

نذریو دیر اومدی بت نرسید شرمنده

هادی (قالب حرفه ای وبلاگ) دوشنبه 25 خرداد 1394 ساعت 21:42 http://theme.sitesetup.ir

به امید روزهای خوبتر و بهتر

ممنون

نازنین شنبه 30 خرداد 1394 ساعت 00:32

خدا همیشه حواسش هست
خوشحالم که حسش کردی

سلام خانومِ گل
ماه رمضونت مبارک : ))

آره نازنین جون حواسش بهمون هست حتی وقتایی که ما نمی بینیم و نمی فهمیم

سلام عزیزم
ممنوووون به همچنین

التماس دعای فراووونا خانوووم

حسین سه‌شنبه 16 تیر 1394 ساعت 02:26

سلام
چقدر خوب, خوشحال شدم با این پستت... :)
سزاوار چنین روزی بودی و هستی

سلام
ممنون
و حیف که عمر این لحظه ها خیلی کووووتاهه
نهایتش یک روز و بعد دوباره همه چیز برمیگرده به حالت اول

حسین چهارشنبه 17 تیر 1394 ساعت 02:18

از چه لحاظ کوتاهه?
از این لحاظ که بعد مدتی عادی میشه یا از این لحاظ که این خوشیت جنسش گذرا بوده?

جنسش گذرا بود دیگه

تنها یک روز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد