آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

در راه مانده

هواللطیف...


زیادی در زلف اندام واره های هستی غوطه ور شده ام

کاش پیچکی بود در باد، دست هایم را بی هوا می بلعید و مرا تا نور زرین آفتاب می برد

در بطن چیرگی انسان بر هوا و فضا و جاذبه مانده ام که یکپارچه فکر می شود تا به بالا برسد

تا کجا؟

آسمان!

خدا!

و شاید تا همان نقطه ی بالاترین منحنی زندگانی اش

همان جا که نقطه عطفی ست و چرخشی برای یک اتفاق جدید

من در پیچش موج ثانیه هایی که ظریفند و نحیف، به طوفان ساعت های رفته می رسم!

و راست می گویند، رفتنی هرگز بازنخواهد گشت...


فرصتی می خواهم

و همت و انگیزه ی یک دانه برای شکفتن

و توری نقره فامی که بر سر رویاهای به هم بافته ام بیندازم و جمعشان کنم یک گوشه ی دنج

پرواز کن

با همین توری مشبَکینی که آهسته بر افکارت چیره شده

همت کن

و روی همین موج ثانیه هایی که به دیدار ساحل می روند بنشین و برو

رفتن چیزی شبیه نماندن است

گاهی به عقب گاهی به جلو

از درجا زدن بیزارم....

.......


آدمی که در راه ماند

باید خودش را از جاذبه رها کند

و تمام وجودش را بر پشتش بگذارد و بکشد تا آبادی های زندگی

دوره ی دست های معجزه آسا و مهربانی های بی چشم داشت تمام شده است

پس برخیز!

خودت

و تنها خودت


untitled.jpg


+ دلم برای مادری می سوزد که تمام راه های نرفته را امتحان می کند و باز هم نمی رسد...

آخر راه کجاست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد