آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

یک قرار عاشقانه ی شبانه...

هواللطیف...


شب های بلند پاییز، و تازیانه های سوزناکی که بر تن آدمی می نشاند، دیگر به منی که قرار شبانه با ماه و ستاره و ابر و آسمان دارم، اجازه ی بودن کنار پنجره ی تنهایی هایم را نمی دهد...

شاید برای عشاق این سوز بهانه ی یکی شدن هاست اما من آن را تازیانه می خوانم.!

خلاصه که دلم برای شب های تابستان تنگ شده... قبل از خواب به آسمان نگاه می کردم تا به ته ته تهش برسم! و هیچ گاه چشم هایم خارج از این چارچوب جهان ماده را ندید...

انتظار زیادیست!  و من گاهی از خودم هم انتظارهای زیادی دارم.!

اما تسکین منی که زیر سقف زندگی زندانی ام و دلم از آن اتاق های سقف آسمانی می خواهد، هنوز همان قرارهای شبانه ام با آسمان و ابرهاست... و این روزها گاهی هم نم نمکی باران! که یادم می آورد طراوت را! جوانی را! و تمام زندگی کردن را...

باران طعم خوب زندگی ست

خیس شدن زیر باران آدم را زنده می کند

و شاید من چندسالیست که زیر باران خیس خیس نشده ام

تنها فرار کرده ام... به سرپناهی! از ترس خیس شدن...

و خیس شدن، خود ِ زندگی ست! خود ِ عاشقی ست!

و عاشق تنها عاشقی می کند چرا که لبخند معشوق و دست های مهربانش در انتظار عاشق لحظه شماری می کند و چتر اتفاق بیهوده ایست میان عشاق بارانی


من اما زیر باران قدم ها زده ام و بارها خیس شده ام

زمانی که عاشق بودم

زمانی که در بند بودم، در قفس... و از باران رهایی طلب می نمودم و نفس... نفس هایی عمیق

هرچند نمی دانستم چرا اما حالا خوب می فهمم که چقدر خاطره ی یک روز بارانی چند سال قبل برایم تداعی می شود و قطره های باران انگار که همین حالا بر اندامم می نشینند و شانه هایم خیس می شود و از موهایم آب می چکد و سردی هوا را حس می کنم و طراوت را بو می کشم و آن نفس های عمیق را... آری حالا به کارم می آیند و تمام ریه هایم سراسر حس باران می شود...

آدمی باید برای روزهایی که قرار است تنها باشد، خاطره جمع کند تا آن لحظه ها با خاطره هایش زنده بماند

اصلا نه فقط برای روزهای تنهایی که برای روزهای زنده گی و روزمرگی... روزهای خستگی و پریشانی..

خاطره ای از یک روز بارانی که خودش بوده  وباران و خدا و یک جاده کنار رودخانه و سی و سه پلی بارانی جلوی رویش

یا خیلی قبل تر ها

 جاده هایی که او را به خانه می رسانده و او تنها زیر باران راه می رفته...

خلاصه که نیازی نیست خاطره های دو نفره و چند نفره داشته باشد، همین خاطره های یک نفره ی خودمانی اش هم به دادش می رسند اگر آن لحظه ها را با خوبی هایش ذخیره کرده باشد و بدی ها را به آب های کنار خیابان سپرده باشد...


اصلا چه شد که به اینجا رسیدم؟

آهان

آری گاهی هم نم نمک بارانی ببارد و یادم بیاورد که من هنوز جوانم!  و طراوت باران را قرض می گیرم برای روزهای آفتابی داغی که تن و روحم را می سوزاند...

و امشب دلم یک قرار عاشقانه می خواهد

یک قرار عاشقانه ی شبانه

و کاش از آسمان ِ صاف امشب باران ببارد

و ستاره ها چشمک بزنند

و ماه لبخندی هلالی به چشم هایم ببخشد

و من باشم و

خدا و

آسمان و

یک قرار عاشقانه ی شبانه...

http://cdn1.bipfa.net/i/attachments/1/1330525027670489_large.jpg

نظرات 1 + ارسال نظر
الهام دوشنبه 11 آبان 1394 ساعت 23:57 http://www.divaretanhai.blogsky.com

عزیزم امیدوارم بارون پاییزی غمهاتو بشوره و روزهای زندگیت مثل ستاره های این شبها بدرخشند و دلت همیشه شاد باشه.
خاطره بازی حس آدم رو خوب میکنه، منم آدم روزهای به جا مونده دیروزم...

سلام الهام جون خوش اومدی
ممنون

خاطره های خوب آره
خاطره هایی که ادم رو جوون تر می کنن آره خیلی حال آدمو خوب می کنن....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد