آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

تویی که می دونی و می تونی.......................

هواللطیف...

به قول شیرین، موتورم روشن میشه ولی دیر، شاید درست وقتی که بعد از 120 دقیقه استاد برگه ها رو از دستمون کشید و ایده ها ناتموم موند...

حکایت منه و دقیقه نودی همه ی کارهام و این اصلا خوب نیست!

مثل الان که اون هفته شهرزاد می دیدم و این هفته باید جبران تموم چند هفته ای که الکی گذروندم رو بکنم!

این دقیقه نودی ها یک روزی بالاخره کار دستم میده... و البته کار دستم داده اما به لطف خدا خطر از سرم گذشته بارها...

بین تموم تاریخ هایی بالاخره نفهمیدم هیچ وقت کدوم ایل و قبیله قبل کدوم و بعد کدوم بود، دلم یه شعر خواست... اصلا این روزا شعر آرومم می کنه... شعر زیادی خوبه وقتی آهنگش به دلم بشینه... متنش بهم بخوره و ببینم که یه شاعری بوده با یه حس و حالی شبیه حال الان من... کم کم که پیش می ری میبینی خیلی ها هستند با دغدغه ها و مشکلات شبیه به تو... با نداشتن های شبیه به تو... با غم و غصه های شبیه به تو... و حتی با شادی ها و داشتن هایی مثل تو

اما زمین تا آسمون متفاوت

آدم باید یه کاری کنه که یادش نره خدا همه کاره ست... که خدا اگه بخواد همه چیز خوب می شه و اگه نخواد  نه

آدم باید تکلیفاشو عمل کنه... کارایی که خدا بهش گفته رو انجام بده و اونایی که گفته نه، بگه  چشم

سخته ولی اون خداست و تو بنده، اعوذ بالله بیشتر خدا که نمی دونی تو

خدایا خودت گفتی از صبر و نماز کمک بگیرید، این روزا که یکی به اون یکی سنگینی میکنه، توازنم به هم خورده... می شه کمکم کنی؟

خدایا امروز کسی می گفت همه چیز دست خداست ، فقط و فقط ، و خداست که می خواد، اگه حالت اینه الان، پاشو خوب باش، پاشو خوب شو، خوب شدن و بودن رو از خدا بخواه....

خدایا، می دونی و می تونی... این که بدونم قادری و عالم این برام دنیاست... و اینکه بدونم دوستم د   ا    ر   ی........

راستی خدایا دوستم داری؟؟؟؟

از بنده خوبت نبودن می ترسم

ازین که گناه می کنم و نمی ترسم، می ترسم

خدایا؛ این روزهای سخت، این روزهایی که ثانیه هاش رو برای گذشتن می شمرم تا رد بشن، همه ی چشم امیدم به تو اِ....

تویی که می دونی و می تونی

خیلی حرفه ها

تویی که می دووووونی و می تووووووووووووووونی....


http://s5.picofile.com/file/8115112192/Got_My_Hand.jpg


راستی گفتم شعر

خیلی بی مقدمه و اتفاقی به این شعر برخوردم

شعری که حس و حالش خوبه، به حالم می خوره حتی اگه بی مخاطب باشه



کاش می شد در شبی همراه هم در کوچه ها
من شوم همراه تو با هر قدم در کوچه ها
من بخوانم یک غزل از دوری ات در گوش تو
تو بخوانی از من و از درد و غم در کوچه ها
چشم من بارانی و بر آسمان زل می زنم
تا بگیرد مثل من باران و نم در کوچه ها
سرنوشتم می شود زیباترین با عشق تو
می خورد اقبال من با تو رقم در کوچه
کاش بودی تا کمی با این غزل خوش می شدم
با غمت حالا ببین گم گشته ام در کوچه ها
من خراب عشق تو ویران چشمانت شدم
می شوم از دوری ات مانند بم در کوچه ها

محمدصادق رزمی

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه جمعه 18 دی 1394 ساعت 19:20

ان شالله که واسه هممون خدایی کنه
حس میکنم باش خیلی حرفا دارم

خیلییییی...

+ شعره قشنگی بود

ان شالله

من که دایم الحرفم فقط نمی نویسم....
آره یهو دیدمش خوشگله

فاطمه جمعه 18 دی 1394 ساعت 19:26

گاهی حس میکنم چقد این روزا میشدن که خوب باشن...


+شیرین کیه؟!!!!!!
تو چرا اصا از من نقل قول نمی نویسی؟!
من این همه جمله ی قصار دارم!!!!
واقعا که.

دوستم دوستای قدیم.....

چشمم روشن:دی

آره ولی همینم شکر...
از قیاس هایی که می شم منم ازین فکرا رو می کنم

یکی از بچه های دانشگاهمونه
چرا بابا می نویسم که
خخخخ

چشم و دلتون روشن

نازنین یکشنبه 20 دی 1394 ساعت 00:32

یه وقتایی سوتِ پایان هم زده میشه و ما هنوز خاموشیم ...!

خوبی فریناز؟!
دلتنگتم دخترِ خوب : ))

آره

نازنیننننن
خدا رو شکر
تو خوبی؟

منم همینطوررررر
کجایی هیچ خبری ازت ندارم:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد