آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ
آرامش ِ پنهان

آرامش ِ پنهان

ღ إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ ღ

94 من در یک نگاه :)

هواللطیف...

اولین شکوفه را بر درختی جلوی دانشگاهمان دیدم! خیلی زودتر از دیدن شکوفه های باغ! اوایل اسفند ماه بود که تا از ماشین پیاده شدم ناگهان چشمم به درختی خورد پر از شکوفه! نمی دانم چند ثانیه و یا حتی دقیقه ایستاده بودم و به شکوفه ها نگاه می کردم اما باورم نمی شد بهار را... زنده شدن درختانی که چند ماهی جلوی رفت و آمد روزانه ام در خواب عمیقی بودند و حالا لباس شکوفه بر تن کرده بودند...

پس از آن یک باغ شکوفه دیدم و بعد درختانی در گوشه و کنار شهر...

اصفهان امسال نه باران چندانی داشت و نه حتی قطره ای برف! اصلا زمستانی نداشتیم! آنچه بود سرمای همراه با آلودگی بود تا دو سه روز پیش که چند ساعتی باران آمد و نفسم را پس از چندین و چند ماه تازه نمود...

اما در عوض زندگی ام هنوز زیر لحاف سپیدی که رو به سیاهی میرود پنهان شده! هنوز بهار را باور ندارد و چشم هایش در انتظار رویش فصل جدیدی از زیستن کم سو گشته... هنوز با هر صدایی گوشه ی لحافش را پس می زند و بعد با ناامیدی مضاعف دوباره به درون می خزد...

و من نمی دانم چکار کنم برای خودم! حال و هوایم! زندگی ام! چرا که خیلی کارها دست من و ما نیست...

آری هنوز هم در آخرین جمعه ی سال می گویم که 94 را اینگونه نمی خواستم! هرچند برای من سالی بود سراسر برکات معنوی... از کربلا و لحظه ی تحویل سال گرفته تا بارانی که درنجف و حرم حضرت علی بر سر و رویم بارید و من تمام دلم را برای بابای دو عالم گفتم و تنها آن ها که معنوی بود اتفاق افتاد... از مشهدی که تابستان با هر معجزه و دعوتی بود روانه شدم و روزهای خوب و سفری به پهنای چندین و چند روز تجربه و تازگی و تنهایی... سفری که با مریضی تمام شد و با حال بد و مسمومیت از حرم حضرت رضا علیه السلام بیرون زدم و دیگر به وداع نرسیدم... مشهدی که حالا چند ماه است دلم برای غرفه هایش برای درب هایش برای صحن و سرایش و حال و هوایش یک ذره شده و بارها هم گفته ام که انگار سفرم نیمه کاره ماند... انگار چیزی را جا گذاشته ام و باید بازگردم و چقدر دلم مشهد می خواهد....

راستی امسال به برکت و نگاه مهربانترین مهربانان دو عالم کلاسی آغاز شد و یادم هست عید در کربلا بودم و چقدر سمانه گفته بود فریناز از امام حسین بخواه... از مادرشون بخواه... و کلاس های هفتگی که درست از اردیبهشت ماه شروع شدند و اعتقاداتمان را جهتی نو بخشیدند... حالا به عصر های چهارشنبه عادت کرده ایم اما یادم نمی رود چقدر از خدا خواستیم و بالاخره به بهترین نحو اتفاق افتاد و شد....

برنامه هایی که امسال بودم با تمام سختی هایش... از غدیر گرفته تا جشن امام رضا و فاطمیه....

فاطمیه که می گویم انگار یک دنیا آرامش و ناآرامی، گریه و لبخند، امید و ناامیدی، آتش و تب و سردی بر من وارد می شود... یک دنیا تناقضات عجیب و غرییب....

فاطمیه ای که امسال به نگاه خودشان بودم و تا آنجا که توانستم نفس زدم و پا کوبیدم و تمام آنچه که داشتم را در سبدی از اخلاص پیشکش خاتون دو عالم نمودم...

فاطمیه ای که قرار بود نباشم و نشد... روزهایی که با استرس و ترس خودم را به برنامه ها می رساندم و خدا هم با من یار بود و راه برایم یک جور عجیبی باز می گشت.... فاطمیه ای که به خانه ای آرام و پر از حس خوب بن بست سحرخیابان توحید منتهی شد و آنجا تا می توانستم اشک ریختم و کسی برایم دعا می کرد و می گفت به اضطرار که برسی راه باز می شود و نمی دانست من سال هاست به اضطرار رسیده ام و دیگر نمی توانم تحمل امتحان عظیم خداوند را....

راستی اربعین را .... اربعین و رفتنی که یک باره شد و اجازه ای که صادر گشت و با مادرم راهی شدیم... راهی یک سفر سخت! بینهایت سخت! و سختی به کنار، حرف ها و همسفرهایش سخت تر بودند برای منی که بی پناه بودم و به امید امام حسین پا به میدان گذاشته بودم... و چه کمک هایی و چه عنایت هایی.... یادش بخیر تمام روزها و راه هایی که با مریضی هر چه تمام تر طی شد و هنوز هم باورم نمی شود چگونه با آن حال و تب و مریضی ام نصف بیشتر راه را پیاده رفتیم و تیرها را یکی یکی شمردیم و من هر چه گشتم مرد بی سایه ام را ندیدم....

آری 94 ای که برای اکثر دوستان و فامیل و آشنایانمان سال ازدواج و خوشی و برکت های از آن دست بود، برای من معنویت به بار آورد...

حالا با تمام حرف هایی که از این و آن می شنوم و اذیت هایی که می شوم اما ته دلم 94 را با تمام سختی هایش دوست دارم...

سالی که مریضی های سختی گذراندم اما دوستش دارم...

هرچند نمی خواستم اینگونه به پایان برسد

سالی که برایم فراق هم داشت.... دلهره و اضطراب های شدید هم داشت....


مردم این روزها خوبی و بدی سال را به میزان ازدواج بچه ها و فامیل و مرگ و میر اطرافیان می بینند...

بی تاثیر هم نیست اما اگر بخواهم اینگونه بنگرم و فکر کنم، چیزی جز افتادن و خمودگی و غم و غصه برایم باقی نخواهد ماند

ترجیح می دهم به معنویاتی فکر کنم که این سال برایم به ارمغان آورد

و می دانم که خدایم هست... امام زمانم هست.... و دعاهایم روزی به آسمان خواهد رسید و ظاهر و باطن زندگی من نیز آرام خواهد شد....

و مادرم دیگر با افتخار خواهد گفت خدا را شکر امسال هم سال خوبی بود............................................................................


http://s7.picofile.com/file/8237029026/95690890500703878851.jpg


+ گاهی باید نوشت، روزمرگی ها را، مرور خاطرات را، که بدانیم از کجا به کجا رسیده ایم، که راهمان را ببینیم، درست بوده یا نه؟ کج بوده یا راست؟ به هدف رسیده یا نه! 

در راستای صحبت های پست قبلم که گفته بودم رویاهایم را خواهم نوشت، حالا می گویم باید به خوبی های زندگی فکر کرد... به لحظه هایی که دوستشان داشتم، به اتفاقات خوبی که برایم افتاد.... چه مادی چه معنوی... چه دیدار دوست چه دیدار یار چه دیدار امام معصوم...

دلم میخواست سال 94 سالی بود که از شر حرف های این و آن راحت می شدم و از شر نگاه هایشان و دعاهایی که از سر ترحم است! و ته دلم میخواستم که یک همراه واقعی برایم به ارمغان می آورد....اما خب این دست اتفاق ها دست خداست و دست من و تو و ما نیست! در عوض سال معنوی خوبی داشتم....

همین آدم هایی که در افکارشان نهایت خوشبختی  یک دختر را رسیدن به شب زفاف! می دانند، از محبتهای معنوی زندگی من خبر ندارند... و به قول سمانه نچشیده اند! و وقتی محبتی از جنس عشق و عنایتی این چنینی را نچشیده باشند نمی توانی توصیف کنی و بگویی به خدا من خوبم اگر شما بگذارید و حرف هایتان و دلسوزی هایتان!!!!!!!!!!!!


++ 95 دارد می آید

اتاقم را زیاد نتکانده ام

لباس نو خریده ام و هنوز ذوقی بچگانه ته دلم موج می زند برای با هم پوشیدنشان

اما لباس های نوی امسالم زیادی بوی زنانگی می دهد

شاید نپوشمشان

شاید هم بی اعتنا به حرف مردم، کفش های کرمی نگین دارم را بپوشم و بر روی سنگ فرش ها راه بروم و از تق تقشان لذتی شگرف ببرم و بهار را در نفس هایم بکشم و لبخند را به روی لب هایم بنشانم و گوش هایم را از حرف آدم های کوته فکر پر از پنبه کنم و از بهار بعد از سال ها لذت  ببرم


http://up.litemode.ir/up/fashionlite/mode/mode4/j2/wWw_LiteMode_iR_14.jpg




نظرات 6 + ارسال نظر
biiitaaa جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 17:39 http://maloosak.69.mu

امیدوارم سالی که پیش رو دارین....
آغاز روزایی باشه که آرزو دارین....
پیش تا پیش عیدتون مبارکاااااا...^___^
خیلی مشتاقم به منم سر بزنید
85618

ممنون به همچنین
سال نوی شما هم مبارک

محمدشون جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 23:53

یهنی با خوندن این پست حس کردم نهایت ترکوندم تو خصوصی در حد ی فشفشه ب زور برسه
سیلام راستی!

خخخخخ
خوبم بابا
تازه کلیم که فاز مثبت نوشتم
باور کن

محمدشون جمعه 28 اسفند 1394 ساعت 23:58

بابا فریناز
تو ک انقدر سال خوبی داشتی من یکی نوفهمم ک چرا هی دیگه تو پستت مقایسه کردی!
هی گفتی اگر چه نشد سال اونی ک دوست داشتم ولی عوضش معنوی خوب بید!
اگر فامیل اونجوری شد عوضش معنویت خوب بید!
اگر فلان...

بابا خواهر من توی ذهنت دنبال چی هستی؟
چیز خوب
که حال خوب
ب ادم بده
چ نیاز ب مقایسه؟!

برو حالشو ببر!
سعی کن ازش لذت ببری لحظه هاتو!
ن هی باهاشون کلنجار بری
اینو برادرانه بهت میگم
ایشالا سال ۹۵ ات هم معنوی خوب باشه هم معنوی
اخرشم بیای بگی هورررررا چقدر خوب بید!

خوبم محمد

یه زمانی بود داشتیم با مهرناز واسه وبلاگا حرف می زدیم
بعد به یه نتیجه ای رسیدیم که آدم بعد از نوشتن دیگه حالش به بدیه زمان و لحظه ی نوشتن نیست

و خب خواننده ها دیگه اینو می دونن :)

ممنون به همچنین عید توام مبارک باشه

کلنجار خوبه، یاد می گیری زندگی کنی بدون اینکه بعد از چند وقت واسه کارایی که نکردی یا کردی توی گذشتت غصه بخوری
کلنجار گاهی خیلی جواب میده

محمدشون شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 00:00

راستی ا... لا یحب المسرفون!
لباساتو میخری یا بپوش یا ببر بنداز روی دیوار مهربانی اگه اصفونم از این چیزا داره
راستی از لحاظ نیرو شناسی و مکانیکی کفش تلق تلوق کن کرمی رنگ خوشگله اما ستون فقراتت نابود میشه

خخخخ لباس هایمان را پوشیدیم و کفش های تاق تاقی مان را حتی:دی

خانم ها اصن حسی که با کفش پاشنه بلند می گیرن با هیچی دیگه نمی گیرن:دی
کمر کیلو چند

hasrat be del شنبه 29 اسفند 1394 ساعت 01:56

سالی سراسر موفقیت و سلامتی براتون ارزو میکنم . پیشاپیش سال نو مبارک.

ممنون به همچنین
سال نوی شما هم مبارک باشه

نازنین جمعه 20 فروردین 1395 ساعت 23:05

94 اصلا دوست داشتنی نبود
خوشحالم که تموم شده
همه امیدم به امسالِ
به قول محمد باید سال خوب رو برای خودمون بسازیم
نباید تک بُعدی نگاه کنیم
پسرخاله من همین سال 94 عقد کرد و حالا بعد از فقط چند ماه برای جدا شدن لحظه شماری میکنه؛ بهمین سادگی!
این اتفاق ممکن بود برای خیلی از ما بیفته و خداروشکر که نیفتاد
اینکه یه سالی خوب باشه فقط به تعداد اتفاقات خوبش برنمیگرده؛ به اتفاقات بدی هم که میتونست بیفته و نیفتاد هم بستگی داره!!

امیدوارم اما امسال سال خیلی خیلی خوبی باشه برای همه مون
پر از اتفاقاتِ خوب؛ پر از لبخند : )))

راستی سال نوت مبارک فریناز بانو

واقعا
و من هم خوشحالم حتی که تموم شد
اما واسه 90 درصد از دوستام یکی از بهترین سالهای زندگیشون محسوب می شد

آره خب ما که پارسالم اومدیم بسازیم منتها خیلی چیزها دست آدم ها نیست و شکی هم درش نیست نازنین

این هم هست واقعا و از این بابت همیشه خدا رو شکر می کنم....

ممنون به همچنین
میری حرم دعا کن ما رو بطلبن
به شدت دلتنگ مشهدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد